آنچه به آبهای جهان مربوط است
به من هم؛
آنچه به دریاها
به قطرههای گمشدهی باران مربوط است
به من هم؛
آنچه به اشکهای تو مربوط است
آنچه به انسان، گیاه، به دشتها و تنهایی
به قمقمههای کوچکی که غربتِ ما را
به شهرها میرساند
به من هم مربوط است.
آنچه به تشنگی، زخمِ آدمی
به گمشدنهای در بیابان و این جهان مربوط است
به من هم مربوط است.
ربطِ آب و من
ربطِ باد و گیاه
ربطِ خداوند و آدمیست.
من به آب مربوطم
به چراغ، چارراه
به تو، گریه، هراس؛
به گنجشکهای گمشده
به تو که دیر به خانه میرسی یا نمیرسی.
من به من، به تو، به تن، وطن مربوطم؛
اینجا
تنها جاییست
که به هیچکس مربوط نیست.
- هیوا مسیح
دختری را میشناسم که هر شب
برای ستارهها شعر میخوانَد
و آنها به او
زبانِ آسمانی میآموزند
روزی پرسیدم
دیشب چه واژهای آموختی؟
شرمنده نگاهم کرد
و چشمک زد...
واهه آرمن
«عزیز دلم، تو داری به چیزی فکر میکنی. همین باعث شده یادت برود حرف بزنی. الان نمیدانم حکمتش چیست؛ ولی بهزودی یادم میآید.»
آلیس شهامت به خرج داد و گفت «شاید حکمتی نداشته باشد.»
دوشِس گفت «نچنچ، کوچولو. هر چیزی حکمتی دارد. فقط باید بگردی پیدایش کنی.» و خودش را بیشتر به آلیس فشرد.
- لوییس کارول؛ ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب؛ ترجمة زویا پیرزاد