سکوت کرد
سلاماش را خورد، نوشت:
«میدانی عزیزم، غروبها صندوقِ پستی مرا به یادِ اسمِ کوچکِ تو میندازد
میدانی عزیزم، صندوقِ پستی تقصیرِ خودش نیست
صندوقِ پستی چیز خوبیست
صندوقِ پستی غریزتاً نمیفهمد اینجا کسی به کسی نرسیده است
میدانی عزیزم، غروب تقصیرِ خودش نیست
غروب چیز خوبیست
غروب غریزتاً نمیفهمد اینجا کسی به کسی نرسیده است
میدانی عزیزم
قربانت
امضاء»
سلامی هضمنشده در معده
اسمی کوچک در خون
علّت مرگ مشخّص نیست.
جنازه تقصیر خودش نیست
جنازه چیز خوبیست
جنازه هنوز هم شعر مینویسد.
- احسان مهتدی
باغچهای، چند دانه انجیر، تکّهای پنیر و افزون بر آن سه چهار یارِ جانی و رفیق شفیق؛ این بود شادکامی اپیکور.
نیچه، آواره و سایهاش، ترجمة علی عبداللهی