ما زندگیمان را بیش از حد جدّی میگیریم؛ غُرغُر میکنیم و دستهایمان را محکم فشار میدهیم، ناسزا میگوییم، توضیح میدهیم، و همدلی میطلبیم. امّا آنچه به احتمال زیاد بیش از همه نیاز داریم، شهامتِ خندیدن به زندگیمان، و از طریقِ خندیدن، هموارکردنِ راه برای دستیابی به همدلیست. و به اینترتیب، حق خندیدن به بزدلها، به کسانی را به دست می آوریم که از فهمیدن سر باز میزنند. ما به شدّت به خنده – خندهی شرارتآمیز، طعنهآمیز، مغرضانه، بیرحمانه، تمسخرآمیز – نیاز داریم. تک به تکمان و نیز همهمان با هم. شاید لااقل آنوقت بالاخره بتوانیم سرِ عقل بیاییم، روی پایمان بایستیم، و شق و رق راه برویم. بله؛ راهِ دشواریست، امّا تنها راه بوهم به اروپا و تنها راه ورود به جهان در نیمهی دوّم قرن بیستم است. مسلّماً در پسِ هر چهرهی خندان یک موجودِ انسانی، یک زندگی انسانی وجود دارد – زندگی من، زندگی تو، زندگی او...
آنتونین ی. لیهم
ترجمهی فروغ پوریاوری