مینشستیم و به خنده و شوخی ذرّهذرّه میساختیمش. اسمش پیشنهادِ من بود و برخی از خصوصیاتش پیشنهادِ مهتاب. حرفهایش را میساختیم و رفتارهایش را؛ آن همه داستانها که خوانده بودم کمکم میکردند. مثل یک داستان با جزییات میساختیمش، اخلاقش را، آدابش را، دیالوگهایش را. مرعوب شده بودم، مرعوب ساختن آدمها و بعد نوشتنشان که اینجا اتّفاق افتاد و چه تسلّیبخش بود.
- محمّد حسینی؛ آبیتر از گناه یا بر مدارِ هلالِ آن حکایتِ سنگینبار
چرا اينجا هيچ كس كامنت نمي ذاره؟!!!
Posted by: at April 8, 2006 06:57 PM