با هم در قهوهخانه بودیم
و من در فنجانِ قهوه مینوشیدم، نگاهها و لطافتهایت را؛
آنگاه که زنِ فالگیر آمد و کف دست مرا گرفت،
تا طالعم را بخوانَد؛
و من به او گفتم:
طالعم را بخواند،
امّا در کفِ دستِ تو!
غادة السَّمّان – ترجمهی دکتر عبدالحسین فرزاد