خولی: [...] کی خواست این زره و خود و خنجرو؟ کی لباسِ سرخ، قوارة تنم برید؟ کی این چکمه به پام کرد تا زانو غرقه به خون؟ دلخوش بودم به شیش و بشِ جفتچاری که دچارش بودم – دلخوش بودم به آسّهآسّه آس کشیدن و هشتِ خاج و دودل که این کارتِ آخر دوی دِله؛که اگه نباشه سوختهم – سوختهم حاجی از لیلاجی زمونه که هِی توپ زد و هِی جا زدم! [...] من، اون بیبیِ گشنیزو میخواستم – لعنت به من که شیشدَرِش نکردم و مارس شدم – از من به شما نصیحت؛ وقتی یکی تو شور خوند، شما هم تو شور جوابش بدین، نزنین تو افشاری و همایون – این رسمِ موافقخونیه!
- شهادتخوانیِ قدمشادِ مطرب در طهران؛ محمد رحمانیان
واييي.اين خيليييييييي قشنگ بود پويان:)
Posted by: at September 2, 2005 02:35 PM