خواندن خروسبازی
Reading The Cockfighting عکس: امیرپویان شیوا – منزل سرکهایها؛ تهران – اردیبهشت هشتاد و دو – دوربین: المپوس؛ سی۳۰۰زد Photo: Amir Pouyan Shiva – Serkei-haa House; Tehran – April 2004 – Olympus Digital Camera; C300z
جنگ خروسها را اگر همچون متنی بخوانیم، جنبهای از آن را درک خواهیم کرد [...] که اگر آنرا همچون سرگرمی یا تشریفات بدانیم (که دو تفسیر رقیب ِ تفسیر ِ نخستیناند)، آن جنبه را نخواهیم دید و آن عبارت است از: بهخدمتِ شناخت درآمدن احساسات [...] فرهنگِ هر قوم، مجموعهای است از متون، و هر متن، مجموعهای است از سطور [...] که مردمشناسان میکوشند آنرا از بالای سر صاحبان اصلیشان بنگرند و بخوانند. (کلیفورد گیرتز؛ یادداشتهای خروسبازی قوم بالی) پسر ِ جواد نقّاش، با مکزدن خون گوش خروسش، سعی دارد به جریان انعقاد خون کمک کند. تقابل (یا همسانی؟) چشمهای خروس و خروسباز، جذب عکسم میکند.
آرگو: کشتی یونانی
ARGO: The Greek Ship
عکس: امیرپویان شیوا – جزیرة کیش؛ جنوب ایران – تیرماه هشتاد و سه – دوربین: المپوس؛ سی۳۰۰زد – دستکاریشده
Photo: Amir Pouyan Shiva – Kish Island – South of Iran – July 2004 – Olympus Digital Camera; C300z – Manipulated
کشتی کولااف، که در سال ۱۳۴۵ در سواحل غربی جزیرة کیش با بار شکر به گل نشست.
کشتی یونانی جزیرة کیش، آرگو نیست؛ کشتی اسطورهای یونانیها، همانیکه خدمهاش، هرکول و اورفه بودند. کشتی یونانی امّا، شباهتی با آرگو دارد: کشتی یونانی، مانند آرگو دستکم دوبار ساخته شده. بار آخر وقتی صنعت توریسم با جایگزینسازی و نامگذاری، کولااف را تبدیل به کشتی یونانی کرد. حالا هر توریستی دوست دارد کشتی یونانی را – و نه کولااف، همدان سیروس، فارس، امپراطور، نچرایست (نامهای دیگر همین کشتی) – خصوصاً وقت غروب در جزیزه ببیند.
آرگو هم دوبار ساخته شد: آرگوناتها، اجزای آرگو را بتدریج عوض کردند و کشتی دیگری آفریدند. اینطور، چیزی از اصل باقی نماند. آرگو و کشتی یونانی، دیگر هیچکدام اصل نیستند. بقول بارت، آرگو شیئیاست که علّتی جز نام خود و هویّتی جز شکل خود ندارد.
دلالت؛ دیدگاهی نا-سوسوری: دال بی مدلول
The Sign; A Non-Saussurian Approach: THE SIGNIFIER WITHOUT THE SIGNIFIED
عکس: امیرپویان شیوا – مرداد ماه هشتاد و سه – دوربین: المپوس؛ سی۳۰۰زد – دستکاریشده
Photo: Amir Pouyan Shiva – July 2004 – Olymous Digital Camera; C300z – Manipulated
این علامتهای روی دیوار، برایم مانند خط خطیهای بیهدف، دالی بی مدلول هستند. یا شاید هم نه؛ علامتهای دزدان و شبروها – که خبر از موقعیّت خانه و وضعیّت صاحبش میدهند. ۹۶-۲۲ یعنی صاحب خانة بیست و دو ساله با مادربزرگ نود و شش سالهاش زندگی میکند. ۵/۲ یعنی، دو متر و نیم طناب کافی است و ... . یا شاید علامتهایی بر خانههایمان تا برای روز مبادا خودیها را از غیرخودیها جدا کنند؛ مثل علامت هلال روی واگنهای قطار مسلمانان در جنگهای داخلی هند.
این خط خطیهای بیهدف، این دالهای بیمدلول، برای من در درجة صفر عکسند و حاوی ارجاعی نیستند؛ برای دزدها و شبروها، شاید امّا نه.
گرگان
این عکس مربوط میشود به گرگان . امّا صرفاً اوّلین عکس این فوتوبلاگ محسوب نمیشود!
پ.ن. این عکس افتتاحیه رو محمد حسین عزیز از بین عکسهایی که خودش گرفته انتخاب کرده. محمدحسین - اونطوری که من فهمیدم - عاشقانه گرگان رو دوست داره و بقول خودش هیچجای ایران، گرگان نمیشه. من هم باهاش همنظرم. :) گرگان، شهر مادری منه. باید دو بار از محمدحسین تشکّر کنم؛ یکبار بخاطرِ درست کردن این فتوبلاگ و دوّم بخاطر حسن سلیقهاش.. :)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
میخائیل باختین
ادامه...
July 2009
May 2009
December 2008
August 2008
April 2008
March 2008
January 2008
October 2007
September 2007
July 2007
June 2007
May 2007
March 2007
February 2007
December 2006
November 2006
September 2006
August 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004