« July 2012 | Main | September 2012 »
در باب خودبسندگی چیزها
چیزها به خودی خودشان؟ آنها خوبند؛ سپاس فراوان! شما خودت چطوری؟ مینالی چیزهایی هستند که افتخار این را نیافتهاند که شما نگاهی بهشان بیندازی؟ احساس میکنی ایندست چیزها که منوّر به نورِ آگاهی شما نشدهاند، کم و کسریای دارند؟ خیر، اگر جست و خیز آزادانهی امروز صبح گورخرها را در دشت از دست دادهای، بیش از همه بدا به حال تو. گورخرها اصلاً دلخور نیستند که شما آنجا نبودی و به نحوی از انحا رامشان نکردی یا نکشتیشان یا عکسشان را نگرفتی یا مطالعهشان نکردی. چیزها به خودی خودشان چیزی کم ندارند، همانطور که آفریقا سفیدها را پیش از پیادهشدنشان در آفریقا کم نداشت.
- برونو لاتور، پاستوریزهسازی فرانسه، صفحهی ۱۹۳ ترجمهی انگلیسی شریدان و لاو
مارک تواین دربارهی خشونت
بعد از نوشتهی دیروز دربارهی دیدگاه ژیژک درباب خشونت، یاد بندی افتادم که ژیژک در آغاز «زیستن در عصر پایان» از مارک تواین دربارهی انقلاب فرانسه و دوران بدنامِ وحشت نقل میکند. چون کتاب ژیژک را ندارم، در اینترنت دنبال نوشتهی مارک تواین گشتم ودست و پا شکسته ترجمهاش کردم. نوشتهی تواین گویا از «یانکی اهل کنتیکت در بارگاه شاه آرتور» نقل شده و بخوبی گویای دیدگاه ژیژک دربارهی خشونت هست. جامعهی نمایش خشونت سوبژکتیو را میپسندد و چشمش را بر خشونت نظاممند میبندد:
اگر قادر باشیم هر دو گونه را به خاطر و در نظر آوریم، باید بگوییم دو «دورهی وحشت» وجود داشت: در یکی، کُشتار از کورهی پُر حرارتِ احساساتِ داغ و انقلابی بیرون آمد و در دیگری از سردخانهی خونسردی و بیعاطفگی؛ یکی چند ماه به درازا کشید و دیگری هزاران سال است که هنوز پا برجاست؛ اوّلی، مرگِ هزار آدمیزاده را رقم زد و دیگری مرگ را برای صد میلیون نفر به ارمغان آورد. تَنِ ما گویا تنها از وحشت آنی و زودگذر است که میلرزد. با اینحال وحشتِ مرگِ آنی با تیغهی آخته کجا با هر روز و هر ساعت زجرکُش شدنِ مادامالعمر در اثر گرسنگی، سرما، خواری، بیداد، و دلشکستگی قابل قیاس است؟ گورستان شهر تمام تابوتهایی را که آن وحشت کوتاهمدّت - وحشتی که همهمان با پشتکار دربارهاش اندیشیدهایم تا از ترسش بلرزیم و بر سوگش بگرییم - دست و پا کرده، در خود جای میدهد. امّا سرتاسر خاک فرانسه به دشواری خواهد توانست تابوتهایی را که آن وحشت قدیمی و حقیقی پُر کرده، در خود جای دهد -- آن وحشت تلخ و مهیب که هیچیک از ما نیاموختهایم وُسعتش را ببینیم و آنطور که شایستهاش است برایش دل بسوزانیم.
ژیژک و خشونت
نقدی که معماریان و جلالی بر کلیّت اندیشه و نظر ژیژک نوشتهاند و در بیبیسی فارسی منتشر شده، بیرودربایستی بیمایه است و خوشبینانه، دستاوردِ زیانبارترین گونهی بدفهمی. علاوه بر خوانندههای جدّی، ژیژک - همانطور که نویسندگان متن گفتهاند - هواداران ذوقزده هم فراوان دارد. با وجودِ همهی هواداریها اما، ژیژک بیش از بسیاری از فلاسفهی همعصرش نقد شده و همیشه دیدگاههای نظری و سیاسیاش را به چالش کشیدهاند -- نقد جاندار فلاسفهی طرفدار واقعگرایی هستیشناسانه بر فهم ژیژک از امر حقیقی لاکان شاید تازهترین این سلسله نقدها باشد. ولی هیچگاه هیچ نقدی بر ژیژک نخواندهام که ایناندازه بیمایه، کینهتوزانه، مضحک و خارج از چارچوب باشد. خوشبینانه، نقدِ بیپایهی معماریان و جلالی حاصل نادانی آنها نسبت به موضوع و ناتوانیشان در درک نوشتههای ژیژک است.
بیراه بودن نقد بقدر کافی آشکار هست و دیدگاههای پای مطلبْ واکنش مخاطبان را به بیمایگی نوشته تا اندازهی خوبی روشن میسازد و نیازی به نشان دادن یک به یک کاستیهای متن نیست. امّا فقط بعنوان یک نمونهی ساده میتوانید به درک نویسندگان مطلب، از مفهوم خشونت نزد ژیژک دقّت کنید که چه اندازه سطحیست. تا آنجا که من میفهمم، ژیژک از خشونت دفاع نمیکند. بلکه برعکس، با زبانی بیپرده - که عامدانه برگزیده شده تا اتفاقاً خوانندگان را تکان بدهد و متوجّه دیدگاه غیرانتقادیشان نسبت به خشونت بکند - نوع دیگری از خشونت (خشونت نظاممند) را جلوی چشم مخاطب میآورد که زمینهساز خشونتِ به قول ژیژک سوبژکتیویست که با کمک غیبی رسانه (که نمونهاش حالا که بحث از انقلاب فرانسه شده از قضا مستند خود بیبیسیست با نام وحشت!: روبسپیر و انقلاب فرانسه) بخت اینرا پیدا کرده که در مرکز توجّه باشد و تمام انتقادها را به خود جذب کند تا لیبرال دموکراسی بیمزاحمت به حیاتش ادامه دهد.
طنز قضیه اینجاست که نوشتهی معماریان و جلالی نمونهی خوبیست از موفقیت نظام موجود در بستهنگاهداشتن چشمها: چشمهایی که ژیژک هم حتَا نمیتواند با - بقول نویسندگان - لطیفههای مستهجنش که هدفشان آگاه کردن مخاطب از دیدگاههای خنثایشان است، بگشاید.
درباب اولویت وجود زلزله بر شناخت آن
نوشتههای بعد از زلزلهی اخیر شمالغرب کشور، بیانگر واقعیّتی دربارهی کارویژه یا پروژهی روشنفکران ماست. در اینجا، روشنفکر را در معنایی عمومی و بیهیچ قصد کنایه به کار میبرم. خلاصهوار اگر بخواهم بگویم، کارویژهی روشنفکران ما دچار تأخیر در تشخیص است.
در نوشتههایی که بلافاصله بعد از زلزله منشتر شد، واقعیّت مادی زلزله غایب بود. اگر نگاهی کلّی به طیف متنوّعی از نوشتهها در ساعات نخست فاجعه بیندازید، متوجّه میشوید که بیشتر آنها جنبهی «شناختی» و «انتقادی» داشتند. به این معنا که بحث میکردند که چطور باید زلزله را در شکل کلیاش و خصوصاً زلزلهی اخیر را در شرایط فعلی تفسیر کنیم و بفهمیم - یا اگر بخواهم نقش قدرت را پررنگتر کنم، روشنفکران ما از همهی طیفها در اینباره بحث میکردند که کدام تفسیرها و شناختها از زلزله نادرست و بنابراین ناحق و نامشروع است. موضوع مثل هر مسألهی شناختی دیگر، جنبهی سیاسی داشت و موضوع قدرت بود. منظورم مطلقاً نوشتههای آشکارا سیاسی نیستند. ایندست نوشتهها به کنار، باقی مثلا از این بحث میکردند که آنها که در ایران زندگی میکنند، شناخت درستتری از مسأله دارند و آنها که در خارج زندگی میکنند، موضوع را در نمییایند یا بازنمایی معوجی از موضوع ارائه میکنند. یا اینکه شناخت دینی از موضوع، شناختی نادرست است و باید جایی دیر یا زود متوقف شود. یا اینکه، مواجههی با موضوع زلزله باید حتماً از منظر بیطرف، علمی و عقلانی باشد و احساس عریان را - و بازنمایی آن به شکل اشتراک گذاشتن تصویرهای دلخراش - باید کنار گذاشت. یا اینکه برعکس و در راستای تقسیم عادلانهتر قدرت حاصل از شناخت: همهی شناختها، هر طور که باشند، درست هستند و هرکس هر طور که موضوع را میفهمد، میتواند و باید واکنش نشان دهد - هرطور که میخواهد و اخلاقی میداند.
روشنفکران ما امَا آنچه را که دیرتر متوجّه شدند این بود که زلزله واقعیتی مادیست و «وجود» زلزله و شرایط مادی پس از وقوع آن به «شناخت» آن تقدم دارد. نمیگویم که بازنمایی زلزله - مثل بازنمایی هر واقعهی دیگری - مهم نیست و کوشش روشنفکران برای تحلیل و نقد ایدئولوژی پشت بازنماییها، کوششی بیهوده است. اینطور نیست؛ امَا تأخیر در تشخیص اولویَتها (اولویت خود زلزله بر شناخت یا نقد بازنمایی زلزله) نکتهی مهمیست. دست کم بیست و چهار ساعت طول کشید تا جهت بیشتر نوشتهها به سمت مادیت زلزله برگشت. بیست و چهار ساعت - کم و بیش - طول کشید تا مسألهی شناخت اولویتش را به مسألهی وجود داد. بعد از اینکه مسألهی شناخت - و در نتیجه جدال قدرت - به قدر کافی بحث شد و همه از خجالت «جوزدگی،» «جهل،» «بیدردی» و «عواطف بچگانه» و از ایندست درآمدند، متوجه واقعیت مادی زلزله شدند. آنوقت بود که روشنفکران ما پی به واقعیت فراگفتمانی و فراشناختی زلزله بردند و دریافتند که زلزله باعث شده چیزی جایی آنطور که سابق بر این کار میکرد، کار نکند. حالا آب و نوار بهداشتی و شیر خشک و سیگار، واقعیت - بقول هایدگر - حاضر و آماده نبودند. دوزاریها افتاد - کارویژهها از نو و اینبار به نظر من به درستی تعریف شد.
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001