« January 2012 | Main | August 2012 »
نویسندگی و موقعیت بینابینی
نوشتهای که در ادامه میآید، در شمارهی مردادماه مجلهی همشهری داستان چاپ شده. در واقع، قصه از این قرار است که در گفتگوهایم با امیرحسین عزیز، به مقالهای از برجر اشاره کردم و اینکه چقدر نوشته را دوست داشتم. مقاله را برای امیرحسین فرستادم و او هم گویا خوشش آمد و پیشنهاد ترجمهاش را برای چاپ در همشهری داستان داد. من هم برای مجله، نوشتهی کوتاه مقدمهمانندی نوشتم که اینجا میآورم. آنچه اینجا میبینید البته نسخهی ویرایشنشده است و با آنچه در مجله چاپ شده اندکی متفاوت. پیشنهادم این است که اگر به نوشتن علاقهمندید، حتما مقالهی برجر را با ترجمهی خوب سرکار خانم مرضیه نیرومند در شمارهی اخیر همشهری داستان بخوانید.
پیش از اینکه متن نوشتهام را اینجا بردار و بچسبان کنم باید تشکر کنم از امیرمسعود عزیز که اولین بار با برجر آشنایم کرد؛ از ستوارت مکلین که «یک توضیح» برجر را نشانم داد؛ و از امیرحسین عزیز که ترتیب چاپ مقاله و مقدمه را داد.
«همچنان مینویسم و فکر میکنم و حتا بعد از اینکه نقاشی را کنار گذاشتم، هنوز طراحی میکنم. نمیدانم این موضوع در مورد دیگران هم صدق میکند یا نه؛ ولی مطمئناً در مورد من اینطوریست که بعد از سالهای سال طراحی کردن، حالا اینکار برایم اندکی آسانتر شده. درست برخلاف نوشتن که همچنان مثل همیشه دشوار است.»
- جان برجر
مقالهی پیشِ رو از جان برجر (زادهی ۱۹۲۶ در لندن)، نوشتهی مستقلیست که در آغازِ بعضی چاپهای کتاب «زمین خوکی» آمده است. برجر، هنرمند، منتقد هنری و ادبی و نویسندهی بریتانیایی که تاکنون جوایز بوکر و پن را برده، در ایران بیشتر با کتاب «دربارهی نگریستن» (ترجمهی فیروزه مهاجر، نشر آگه) شناخته است. او اکنون - کمتر یا بیشتر - ۵۰ سال است که دور از زادگاهش در منطقهای روستایی در آلپِ فرانسه زندگی میکند. سالهای زندگی در فرانسه و کار در میان دهقانان ، در دههی هشتاد میلادی دستمایهی نوشتن سهگانهای شد شامل «زمین خوکی»، «روزی روزگاری در اروپا» و «یاس و پرچم» که در آنها برجر در قالبی نو - ملغمهای از شعر و نثر، گزارش و قصه - به جنبههای شخصی، سیاسی و هرروزهی کار دهقانی میپردازد. برجر - علیرغم شخصیت به قول خودش خجالتیش - نویسندهی پر سر و صداییست. تولیدات هنری و ادبیاش معمولاً مناقشهانگیزند و رابطهاش با دنیای هنر و نویسندگی و فعالیت سیاسی، هیچگاه رابطهی بیدردسر و کم سر و صدایی نبوده.
مقالهی برجر - که در آستانهی خواندنش هستید - بیانیهایست دربارهی نوشتن. به زعم من، کمتر کسی توانسته اینطور موجز و مؤثر عمل نویسندگی را توضیح دهد. این، البته تا اندازهی زیادی مدیون شخصیت و موقعیت برجر است - موقعیتی که میتوان آن را وضعیت بینابینی خواند. برجر و نوشتههایش - هر دو - پس از مهاجرت به فرانسه محصول رویارویی دو سبک متفاوت زندگیاند: یکی زندگی روشنفکر شهرنشین در انگلستان و دیگری زیستِ روستایی همراه با کار بدنی در فرانسه. برجر بریتانیایی همزمان هم بخشی از جامعهی روستایی فرانسویست که در بینشان زندگی میکند و دربارهشان مینویسد و هم همزمان از آنها فاصله و با آنها تفاوت دارد. او - همانطور که خود در مقاله اشاره میکند - در حالیکه بعضی ویژگیهایش مشابه روستاییان است، به کلی با آنها متفاوت است. نزدیکی و دوری و آشنایی و ناآشنایی همزمان که وضعیت زیست برجر را تصویر میکند، به زعم من، مهمترین ویژگی نوشتن و قصهگوییست که پیش از برجر دیگران به زبانهای گوناگون به آن اشاره کردهاند. مثلاً پل ریکور - اندیشمند فرانسوی - نوشتن را حاصل عمل همزمان و دوسویهی «از آنِ خودسازی» (نزدیکسازی) و «فاصلهاندازی» (دورسازی) میداند؛ یا والتر بنیامین - اندیشمند مکتب فرانکفورت - قصهگو را شخصیت اکنون کمیابی معرفی میکند که به سفر (دور) رفته و حالا به خانه (نزدیک) برگشته و همین وضعیت بینابینی او را در موقعیتی متفاوت قرار داده که حاصلش «قصه» است؛ قصهای مشابه حرف و حدیثهای روستایی در نوشتهی برجر که بخشی از هویت روستاییهاست و برخلاف «اطلاعات» - در نظر بنیامین - در لحظهی مصرف تمام نمیشوند.
دسترسی همزمان نویسنده به نزدیک و بنابراین آشنا و دور و در نتیجه ناآشنا، در نوشته به شکل تلاش خستگیناپذیر نویسنده در آشناییزدایی از امر آشنا و آشنانمایی امر ناآشنا نمود پیدا میکند. برای من، یکی از نمونههای جالب این تلاش، تاریخِ هردوت است. به عنوان مثال، وقتی هردوت - چه او را پیشگام تاریخنویسی بدانیم یا پدر دروغپردازی یا شخصیتی بین این دو - برای یونانیهای شهرنشین دربارهی سکاهای کوچنشین مینویسد، از همین فن سود میبَرَد. هردوت هنگامی که دربارهی پدیدهی ناآشنای کوچنشینی برای یونانیها میگوید، همزمان هم این پدیده را - با قصهبافی - به عنوان روش معیشت، غریب و عجیب قلمداد میکند و هم با برشمردنِ مزیتهای کوچنشینی در جنگ، یادآوری میکند که این روش زندگی تفاوت زیادی با شگردی که همشهریهای یونانیش بعضی وقتها در جنگها استفاده میکنند، ندارد.
تجربهی اندیشمند انگلیسی در بین دهقانان فرانسوی، تجربهی نوییست. اصولاً هر وقت دو موقعیت متفاوت با هم رودررو میشوند، چیزی نو به دنیا میآید. آنچه - به زعم من - نوشتهی خوب را از نوشتهی میانمایه متمایز میکند، تلاش و خلاقیتیست که نویسندههای ترازِ نخست به کار میبندند تا محصول نوی برخورد دو موقعیت متفاوت، به پدیدهای پیش از این شناخته، فروکاسته نشود. نویسندهی ترازِ نخست، از موقعیت بینابینیاش سود میجوید و بدون فروکاستن موضوع نوشتهاش به امر آشنا - بدون تبدیل «تجربهی زیسته» به ژانر و گونهی هنری با روابط از پیش معلوم - تصور چیزی متفاوت و نو را برای خواننده ممکن سازد. نوشتهی پیش رو از برجر - نویسندهای که از تجربهی رویاروییاش با موقعیتی متفاوت مینویسد - بیانیهایست دربارهی چگونگیِ تلاش بیوقفه برای نوشتن بدون فروکاهشگری؛ دربارهی خلاقیتی که اجازه میدهد تجربه و زندگی به واژه درآیند، بیآنکه تازگی و نوبودنشان که حاصل «برخورد» و «اتفاق» است، در فرایند نوشتن حذف و زدوده شود؛ دربارهی چگونگی نوشتن که مثل حرکت ماکوی دستگاه بافندگی دوری و نزدیکی هر دو را در بر میگیرد: برای نوشتن، همانطور که برای بافتن، باید با تلاشی خستگیناپذیر به موضوع نزدیک و از آن دور شد، باید جلو رفت و عقب کشید، نزدیک آمد و دور نشست.
نداستن، نه دانستن
از شیر یا خط تا فال و باقی آزمونهای من-در-آوردی دیگر؛ عجیب و جالب نیست که خیلی وقتها تنها و تنها پیشبینیناپذیر و پس نامعلوم بودنِ نتیجهی آزمونی خودساخته، تضمینکنندهی درستی تصمیم یا کاریست که انجام یا عدم انجامش را به امتحان گذاشتهایم؟ ضامن درستی و حقیقت، گاهی - خیلی وقتها شاید - ندانستن است، نه دانستن -- از من به شما نصیحت.
کیتلر و وارونهسازی هگل
معروف است که مارکس هگل را - که بنا به درک مارکس روی سرش ایستاده بود - سر و ته کرده و روی پاهایش بازگردانده. از قرار، عملیّات وارونهسازی مارکس، موفقیّتآمیز بوده و دیگران را هم خوش آمده و در طولِ تاریخِ اندیشه، بعضی دیگر هم تلاش کردهاند، هگل را - که گویا علاقهی مفرطی به بَدَلکاری داشته و هرقدر روی پا برش میگرداندند، روی سر میرفته - وارونه کنند.
به ظن من، یکی از زیباترین وارونهسازهای هگل را کیتلر آلمانی مرتکب شده. کیتلر که آثارش را بیشترْ نظریهپردازهای رسانه میخوانند و کمابیش از چشم دیگران در رشتههای دیگر - متأسفانه - دور مانده، خیلیها برای بحث پیچیده، اندیشمندانه و استخواندارش در«شبکههای گفتمان ۱۸۰۰/۱۹۰۰» - که در آن به زیبایی روش فوکو را به روش لکان پیوند زده - میشناسند. به گمان من و با سواد اندکم، کیتلر دقیقتر از فوکو و لکان - هر دو - نشان میدهد که سوژهی مدرن از کجا پیدایش شده و به کجا میرود. قضاوت را امّا فروبگذاریم وبحث دربارهی اهمیّت کیتلر و کار سترگش را به وقت دیگری موکول کنیم و فقط به روش کیتلری سروتهسازی هگل بپردازیم.
هگل در پدیدارشناسی روح میگوید که آدمیزاده، جوهرهای دارد و متقابلاً این جوهرهی درونی پدیدارهایی بیرونی دارد از جمله در « دهان و دست و صدا و دستخط» آدمیزادهی فوقالذکر. کیتلر، امّا ادّعا میکند که هگل سروته ایستاده: دستخط، پدیدارِبیرونیِ سوژهای که جوهرهی درونیاش را یافته نیست. نه که تنها اینطور نباشد؛ بلکه هگل - بنا به عادت دیرینهاش - دوباره سر و ته ایستاده: درست برعکس آنچه هگل میاندیشد، در اندیشهی کیتلر، سوژهی مورد بحث و جوهرهاش حاصل تربیتِ «دهان و دست و صدا و دستخط» هستند. کیتلر تا آنجا پیش میرود که مینویسد «فرد» را دستخطِ پیوسته خلق کرد و آن کسی که با حروف جدا (بلاک لترز، اصطلاحاً) مینوشته - هر کس که بوده - «فرد» نبوده.
وارونهسازی کیتلر را - که به مادیات نوشتن توجّه میکند - شخصاً بسیار دوست دارم. کیتلر، بحث دربارهی مادیات و اشیای نوشتن را بعدتر، به سیاق هایدگر - که نوشتن با ماشین تحریر را معادل تغییری در ارتباط انسان و هستی میدید - و نیچه - که مشهور است بعد از آزمون ماشین تحریر هَنسِنش نوشت «ابزار تحریرمان، روی فکرمان هم تأثیر میگذارند» - دربارهی ماشین تحریر پی میگیرد - که اگر مجال بود، بعدتر دربارهاش مینویسم.
پ.ن. داستان نیچه و ماشین تحریر هنسن دانمارکی اصلش را اینجا ببینید و شعرش را دربارهی ماشین تحریرش بخوانید.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001