« March 2010 | Main | May 2010 »
ایدئولوژی، زبان، قصد و مسؤولیّت
شاید در ادامهی یادداشت قبلی این تجربه هم جالب باشد: کلاسی که این نیمسال دستیار آموزشش بودهام، کلاس پرجمعیتی است که عصرها برگزار میشود و تقریباً نُه و نیم شب تمام خلاص میشویم. کلاس، جلسههای بحث جداگانه – که معمولاً دستیارهای آموزش به تنهایی میگردانندش – ندارد. من و دو نفر از دوستان با همدیگر تنها یک ساعت پایانی کلاس صد و هفتاد نفره را – بعد از اینکه استاد درسش را تمام میکند و میرود – اداره میکنیم. دو همکار دیگرم یکی هندیست که تازه از کار میدانیش برگشته و شروع کرده روی پایاننامهاش کار کردن و دیگری کرهایست که هفتهی قبل امتحان جامع کتبیش را داد و حالا باید امتحان جامع شفاهیش را بدهد.
سه چهار هفتهی پیشْ آخرِ وقت داشتیم برگههای امتحانی را برمیگرداندیم. چون برگهها نمره داشت، نمیخواستیم بگذاریمشان روی میز تا هرکس برگهی خودش را بجورد و بردارد. این بود که به شیوهی سنّتی سه طرف رفتیم و در هر طرف یکی از ما به نوبت اسمها را میخواند تا دانشجوها بیایند و برگههاشان را بگیرند. وقتی نیمی از کلاس برگههاشان را گرفتند و قاعدتاً با همدیگر دربارهی امتحان و نمرهشان صحبت میکردند، کلاس کمی شلوغ شد و صدامان درست به آنها که منتظر برگههاشان بودند، نمیرسید و ما مجبور بودیم بلندتر اسمها را بخوانیم. این شد که دوست هندیمان، خطاب به کلاس گفت که «لطفاً ساکت باشید تا ما مجبور نباشیم فریاد بزنیم...» گویا یکی از دانشجوها که کنار این دوستمان ایستاده بوده و تازه برگهاش را گرفته بوده، به طعنه ادامهی جملهی همکار هندیمان را گرفته و آهسته گفته «...آنوقت ما نمیتوانیم لهجهی قشنگتان را بشنویم» و رفته.
کلاس که تمام شد، دوست هندیمان ماجرا را برای ما دو تای دیگر تعریف کرد و گفت که چون فرصت کم بوده آنجا چیزی به طرف نگفته. مشخّصات دانشجو را برایمان گفت. من به سرعت شناختمش و در فهرستْ عکسش را نشان دادم و پرسیدم که آیا منظورش این آدم است که تأیید کرد. از قبل متوجّه شده بودم که آدم ناراحتیست. اینجا بین دانشجوهایی که بیشتریهاشان بسیار مؤدّب و محترمند، کسی مثل این یکی زود انگشتنما می شود.
فردایش دوست هندیمان به استاد درس موضوع را گفت و او هم نامهای به دانشجوی ناراحت نوشت و ازش خواست که به دفترش بیاید تا ببیندش. قرار بود ما هم حاضر باشیم که نشد. خلاصه دانشجوی ناراحت انگار به استاد گفته بوده که منظوری نداشته و عذر خواسته بوده. استاد هم به ما گفت که طرف بچّگی کرده و منظور خاصّی نداشته. در واقع احتمالاً میخواست که مسأله ادامه پیدا نکند. ما – در واقع دوست هندیمان که مخاطب مستقیم طعنهی طرف بود – البته قانع نشدیم. جلسهی بعدش، قبل از اینکه وارد کلاس بشویم، دانشجوی ناراحت آمد و گفت که عذر میخواهد اگر ما ناراحت شدهایم و اینها. دوست هندیمان امّا گفت که عذرخواهی فردی کافی نیست و این اتفاق در حضور دانشجوهای دیگر افتاده و باید در جمع عذر بخواهد. دانشجوی ناراحت اینبار گفت که «امّا انگار شما معنای «قشنگ» را نمیدانید. من گفتهام که لهجهی شما «قشنگ» است!» همکار هندیمان – که مثل خیلی از هندیهایی که دیدهام از اینکه لهجهشان را مسخره کنند، بسیار آزرده میشود – قانع نشد و گفت که «اصلاً برای من مهم نیست منظور تو چه بوده. مهم این است که این را در کلاس گفتهای و اگر فکر میکنی لازم است معذرت بخواهی، باید در کلاس عذر بخواهی. این جلسه که جلسهی امتحان است. امّا من جلسهی دیگر مقدّمهای دربارهی اتّفاقی که افتاده به کلاس میگویم و تو هم اگر دوست داری عذرخواهی کن. وگرنه موضوع را از طریق کمیتهی انضباطی پیگیری میکنیم.» دانشجوی ناراحت ظاهراً پذیرفت؛ امّا از آنموقع تا حالا دیگر سرِ کلاس نیامده.
اینها که اتّفاق افتاد، به این فکر میکردم که «قصد» طرف در حرفی که میزند چقدر اهمیّت دارد. منظور دانشجوی ناراحت، تأثیری در قضاوت همکار هندی – که برایش پیامدهای حرفِ طرف مهم است – نمیگذارد؛ امّا در مورد استاد، شنیدنِ اینکه «منظوری نداشتم» یا «منظورم از قشنگ فقط «قشنگ» بوده و نه یک کلمه پس و پیش» کفایت میکند تا از مسأله صرفِ نظر کند. برای استاد آمریکاییم، زبان رابطهی یکبهیک دارد با چیزها. «قشنگ» تعریفش مشخّص است و میشود در فرهنگِ لغات دید که معنایش چیست و اگر هم چند معنا دارد میتوان از گوینده پرسید که منظورش کدامیک از اینهاست. برای استاد، مسؤولیت گوینده را مقصودش معیّن میکند. امّا برای همکار هندی، زبان در عمل کار میکند و آنچه به حساب میآید منظورِ طرف نیست؛ پیامدهاییست که با عمل زبانی طرف ایجاد شده و مثلاً اقتدارِ دوستمان – به عنوانِ دستیار آموزش زیر سؤال رفته. در یک کلام، ایدئولوژی زبانی این دو نفر با هم فرق دارد.
زبان: ابزار یا ایدئولوژی
همهی ما دربارهی زبان صحبت میکنیم و نظر میدهیم. به عبارتِ دیگر، صحبت از زبان، بخشی از کارِ هرروزهی خیلیهامان است؛ بیآنکه الزاماً متخصّص زبان باشیم. در واقع ما زبانی داریم دربارهی زبان – که عُلما به آن فرا-زبان میگویند و جالب اینجاست که تا جاییکه من فکر کردهام «فرا» چیزِ دیگری نداریم که به نوعی از جنسِ زبان نباشد و همین، زبان را از خیلی پدیدههای دیگر جُدا میکند.
چند وقت پیش، نکتهای که ناصر زراعتی (اینجا) – که نمیشناسمش؛ امّا هر کجا هست، روزگار برایش خوش باشد – دربارهی «شین» -ِ به گمانِ او زائد گفته بود و پاسخهای کوروش علیانی عزیز را (اینجا و اینجا) خواندم. پاسخهای کوروش برای من البتّه قانعکننده بودند. مشکلِ من هم اصولاً شینِ زشت و زائد نیست؛ مسأله در مقیاسِ بزرگتر نسخهپیچی زبانیست – که بحثِ مفصّلتری میطلبد. تنها نکتهای که در نوشتهی کوروش خواستم بیشتر بدانم و بیشتر – شاید بیش از آنچه منظورِ خودِ اوست – پیش ببرمش، این بود که او میگوید زبان ابزار است، نه دین یا ایدئولوژی. مشکلِ من با اینطور گزارهها این است که زبان را به جوهرهای یکتا – حالا فرق ندارد ابزار باشد یا دین یا ایدئولوژی یا شِکَر یا میراثِ گذشتگان یا ماتَرَکی برای آیندگان – فرومیکاهند.
به گمانِ من، زبان همانقدر ایدئولوژیست که ابزار. اگر بپذیرید که قصدم از نام بُردن، ترساندنِ خواننده – بویژه کوروش علیانی عزیز اگر منّت بگذارد و بخواند – نیست، میگویم که ارجاعم در اینجا به مایکل سیلورستین – استادِ انسانشناسی و زبانشناسی دانشگاهِ شیکاگو – است. در واقع او با طرحِ این نکته که زبان از بالا تا پایین «نمایگانی» یا «ایندکسیکال» است، میگوید که آنچه زبان را به ساختار اجتماعی وصل میکند، همین ویژگی «دورگهای» یا «هیبریدی» نمایههاست. در واقع او با طرحِ این اندیشه که ایدئولوژی کمابیش برابر با «نمایگی» (؟) یا «ایندکسیکالیتی»ست، مثل خیلی دیگر از زبانشناسهای وامدارِ پیرس و وُرف به جنگِ زبانشناسی سوسوری یا میراثِ جان لاک میرود و میگوید که ویژگی زبان خاصیّت ارجاعش نیست؛ ایندکسیکال بودنش است. یا بهتر، همانقدر که زبان ارجاعیست، نمایگانی هم هست. زبان هماناندازه که ابزار است، ایدئولوژی هم هست.
نمیدانم کوروش چقدر این احتمال را در نظر میگیرد که ایدئولوژی بر دیدگاهِ خودِ او دربارهی ابزار-بودنِ زبان تأثیر گذاشته؛ امّا اگر به قول کتابِ مقدّس مسیحیها، زبان حاصلِ سهگانهی «خدا-کلمه-انسان» باشد و اگر ناصر زراعتی با زبان طوری رفتار کرده که انگار هدیهی «خدا»ست – که حالا ویروسی موذی به جانش افتاده، کوروش هم کمابیش بر بُعد «کلمه»ی سهگانهی بالا پا میفشارد و میگوید– یا دستِ پایین من اینطور میفهمم – که زبان قدرتی دارد که خودش انتخاب و تصحیح میکند. البتّه، بعضیها هم مثل «چامسکی» بر آن وجه دیگر یعنی «انسان» تأکید میکنند – که این روزها دستِ پایین در گفتمانی که من کم و بیش میشناسم، حتّا تحویلشان هم خیلی نمیگیرند تا نقدشان کنند. به هر حال، هر که بسته به کارویژهای که برای خود تعریف کرده، با زبان مطابقِخواستش رفتار میکند. کارویژهی کوروش، تا آنجاییکه من میتوانم بخوانم، یکسرش به «عدالت» وصل است.
به هر حال، همهی اینها به گمانِ من، «شیءوارهسازی» زبان (برابرنهادِ خوبیست برای فتیشایز کردنِ زبان؟) است. همه انگار – وامدارِ سوسور – تلاش میکنیم طبیعتِ زبان را بشناسیم. هدف از این جوهرهشناسی و فروکاهشِ زبانی، به قولِ هارپهام در کتابش «خودِ زبان» – که بیشتر به فیلمهای تارانتینو میمانَد که همه (و از همه مقصودم کلّهگندهترین فلاسفه و زبانشناسهای مدرن و پسامدرنند) از دَم با خاک و خون یکسان میشوند – ما محتاجیم که زبان را شیءواره کنیم. با اینکار – با فتیشایز کردنِ زبان – به قول فروید این توان را مییابیم تا برای خودمان پوششی بسازیم برای محافظت دربرابرِ پیامدهای رفتارهایمان. هارپهام، مدّعایش را – پس از قلع و قمعِ بسیاری از اندیشمندانی که دوستشان داریم – تا آنجا پیش میبرد که میگوید زبانِ شیءواره، از ما نه تنها دربرابرِ آنچه دوست نداریم محافظت میکند؛ بلکه سپریست در برابر حقیقتی که دوست نداریم ببینیم: اینکه «هیچ چیزی وجود ندارد؛ هیچ چیزی به عنوانِ انسان یا ویژگی انسانی وجود ندارد».
پرسش من حالا اشارهوار این است که آیا زبان ابزار است و ایدئولوژی نیست؟ و آیا ابزار دانستنِ زبان، خودش ایدئولوژی نیست؟ و آیا اصلاً جایی میتوان یافت خارج از ایدئولوژی؟ اگر نباید «باید-نباید» کرد، اینکه باید زبان را از ایدئولوژی جدا کرد، خودش «باید-نباید» نیست؟
دستِ آخر اینکه اینها «استفهامِ انکاری» نیستند؛ پرسشند و هر که پاسخی میداند بگوید، مرا مدیونِ خودش خواهد کرد. هرچند که به دلیل مشغلهی زیاد، ممکن است دیرتر ار معمول برسم و پاسخ بدهم؛ امّا خواهش میکنم من را از نظرهایتان بینصیب نگذارید.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001