« July 2009 | Main | September 2009 »
کار«آموزی»
برای دانشجوهای اینجا – خصوصاً آنها که تحصیلاتشان را به قصد کار آغاز کردهاند – مهم است که در سیاههی تجربههاشان آمده باشد که قبل از دانشآموختگی چندجا به عنوان کارآموز کار کردهاند و تجربه اندوختهاند. خصوصاً در شرایط بازار فعلی، برای بچّهها مهم است که حتماً دنیای واقعی رشتهشان را امتحان کرده باشند. فایدهی کارآموزیها هم علاوه بر اینکه سیاههی تجربیاتشان را پُرتر میکند، این است که خِلال کار با آدمهای مختلفی در حوزهی تحصیلشان آشنا میشوند و بعدها وقتی دنبال کار میگردند از آن شبکهی دوستی بهره میبرند برای پیدا کردن کار. البتّه این کارآموزیها عموماً بدونِ حقوق است. هرچند بعضی وقتها هم پیش میآید که در قبال کارِ بدون حقوقشان از مزایایی که شرکتِ محل فعّالیّتشان فراهم کرده (مثلِ کالاهای تولیدِ شرکت یا خدماتی که ارائه میدهد) استفاده میکنند.
همهی اینها ظاهراً عالی و آرمانی به نظر میرسد: کارِ بدون حقوق در قبال رزومهی پُربار و شبکهای از دوستان متنفّذ و احیاناً بهرهمندی از خدماتِ شرکت و مؤسّسه. امّا مشکل از آنجا آغاز میشود که بسیاری از دانشجوها برای درسی که میخوانند باید شهریه بدهند و این شهریه را خیلی از خانوادهها نمیتوانند تقبّل کنند. بنابراین، دانشجوهای فقیرتر مجبورند چند جا کار کنند تا بتوانند هزینههای تحصیلشان را بدهند. این به آن معناست که ایندست دانشجوها مجبورند قیدِ کارآموزی را بزنند تا به شغلهای نامرتبط با تحصیل امّا درآمدزا بپردازند. نتیجهی دستشستن از کارآموزی، آیندهی تیرهتر است. در رقابت با آنها که به دلیل بهرهمندی مالی با کارنامهای مشحون از تجربه در مؤسّسههای جورواجور دانشآموخته شدهاند، دانشجوهایی که مجبور بودند شخصاً هزینههای تحصیلشان را تأمین کنند، بسیار سختتر کار پیدا میکنند. خیلی از دستهی اخیر، آنها هستند که اوّلین فردِ خانوادهشان بودهاند که تحصیلات عالی کسب میکنند و وارد دانشگاه شدهاند و دارند با چشم خودشان میبینند که چطور نظام دانشگاهی کاملاً وابسته به دنیای کار به ضررِ آنها عمل میکند و موجب میشود پولدارها پولدارتر شوند و آنها نااُمیدتر از اینکه اصلاً به دانشگاه آمدهاند.
نوشتهها و دردِ دل دانشجوها را در اینترنت میخواندم و دیدم که چقدر از این موضوع، نابرابری حاصل از آن، دانشگاه، دنیای کار و البتّه پولدارها خشمگینند. یادِ کارمندهای تازه استخدامی مملکت خودمان افتادم که چطور به اسم استخدامِ «آزمایشی» یا کار«آموزی» و عنوانهای دیگر، پیشوند و پسوندی به کار یا استخدامشان اضافه میکنند تا استثمارشان کنند. بعضی از کسانی که سه ماه و بیشتر استخدام آزمایشی میشوند، گاهی نانآور خانوادههایی هستند که زندگیشان متّکی به درآمدِ آنهاست؛ امّا چارهای ندارند که دَم نزنند تا بختِ استخدام را از دست ندهند.
رسانهی ملّی و واقعیّت
با اینکه شدهام خوانندهی محض و – به قول عزیزی – بَهبَهگوی نوشتههای دیگران و از مشارکت در بیشترِ فعّالیّتهای وبلاگی دورهی اخیر دور افتادهام – و این موجب شرمندگیست – دوست دارم یکی دو نکته را دربارهی بازی/بحث «انتظارات از رسانهی ملّی» طرح کنم. در اینکه آیا اصولاً نیازی به رسانهای «ملّی» هست یا نه، بحث فراوان است و باید جدّاً به این اندیشید که آیا لزومی وجود دارد رسانهای داشته باشیم که با بودجهی عمومی ملّت اداره شود یا نه. کشورهای مختلف در طولِ زمان، پاسخهای متفاوتی به این پرسش دادهاند. در ایران هم یکی چند سالِ اخیر، این پرسش – البته نه آنقدرها فراگیر – وقتی بحث رادیو-تلهویزیون خصوصی و نسبتش با سیاستهای اصل چهل و چهار پیش آمد، به میان کشیده شد.
به هر حال، آنچه میگویم به نظرم نه تنها دربارهی رسانهی ملّی که در مورد هر رسانهی پیشتازی که میخواهد نقشِ سازندهای در حوزهی عمومی بازی کند، صادق است و در موردِ رسانهی ملّی – از آنجا که با «پولِ مردم» اداره میشود – بیشتر صدق میکند. به نظرم رسانه، آنطور که دوستان فراوان اشاره کردهاند و خودم هم پیشتر بارها نوشتهام، البتّه که باید بازتابدهندهی صداهای مختلف باشد؛ امّا درسی که تازگی گرفتهام اینکه قبل از آن، باید گردانندگانش قبول کنند که سطحی از واقعیّت – فراتر از آن صداهای مختلف – وجود دارد. گرچه پیشِ پا افتاده مینماید؛ امّا مهم است بدانیم نمیتوان صداهای مختلف را بر پایهی «کذب» بازتاب داد. آنطور به هیچجا نمیرسد. میپذیرم که «حقیقت»ی وجود ندارد و حقیقتها داریم. ولی باید خط ممیّزی کشید بین «حقیقت فلسفی» – که بینهایت است لابد و همان تفاسیر و صداهای گوناگون موجود در جامعه را نمایندگی میکند – و «حقیقت واقعی». برای هرگونه بهسازی در رسانهی ملّی ایرانی باید بر دوّمی تأکید کرد و آنرا بنیادِ حرکت گذاشت. رسانهی «دولتی»ای که «ملّی» خوانده میشود، پایهاش حقیقت فلسفی یکّه یا گونهای از «ایدئولوژی»ست. امّا برعکس رسانهی ملّی واقعی باید بر کمینهای از «حقیقتِ واقعی» استوار باشد. گوناگونی صداها در رسانهای که اصولاً مُنکرِ «اعتراض»های خیابانی در حوادث اخیر است و میگوید اوضاع در خیابانهای تهران عادیست، بیمعناست. میدانم که در همین چونوچرا میتوان کرد؛ امّا اوّل باید کمینهای از حقیقت را که از «واقعیّت» میآید گزارش کرد. نمیتوان بر پایهی کذب، گسترشِ گفتگو در حوزهی عمومی را – که یکی از وظایف رسانهست به گمانم – پی گرفت. (در کمان عرض کنم که به همین دلیل، در گفتگوی چالشی فرید زکریا با دکتر مرندی از تهران در برنامهی جیپیاس یکی دو هفته پیش – که ویدئویش همهگیر و نظرات دربارهاش داغ شد – در بخش نخست، شخصاً حق را به زکریا میدهم. آنچه دکتر مرندی، گزارش میکرد صرفاً یک «روایت» از ماجرا نبود. آنچه او میگفت بر «واقعیّت» بنیاد نداشت و وظیفهی رسانهای زکریا بود که واقعیّت را یادآوری کند. هرچند در بخش آخر، پاسخ زکریا دربارهی اینکه چون کس دیگری نبود، تو را دعوت کردیم به هیچوجه دوست نداشتم - که البته به این بحث مربوط نیست).
بگذریم؛ به نظرم، وبلاگستان، شبکههای اجتماعی، یوتیوب و توییتر پیش از انتخابات و بعد از آن، آنچه انجام دادند، «زیرسازی» بود و یک حرکت به عقبِ اتّفاقاً لازم. آنچه در این دوره اهمیّت پیدا کرد، مثل گذشتهی وبلاگستان، فقط «صداهای مختلف»ی که تفاسیر متنوّع را روایت میکردند نبود. اینبار اهالی فضای مجازی نیاز رسانه به واقعیّت را مرتفع کردند و میکنند: آنها «واقعیّت» را بازتاب میدادند تا آدمها بعدها سر فرصت، نظرهاشان را راجع به آن بگویند. فیلمهایی که در غیابِ رسانههای جریانِ اصلی سردستی گرفته شد در کنار عکسها و گزارشها، کمبودِ «واقعیّت»ِ رسانهی جریان اصلی را جبران میکرد. همینطور پیش از انتخابات، چون واقعیّت به درستی بازنمایانده نمیشد، نسبت به گذشته، بیشترِ تلاش بر سر گزارش «واقعیت» بود و نه «روایت»های آن واقعیّت.
همانطور که در گذشته – که تشکیل و بنیادِ رسانه بر چیزی جز واقعیّت اینطور بحرانی نشده بود – فضای مجازی به رسانهی جریانِ اصلی یاد داد دورهی کارشناس تمام شده و حالا همه کارشناس هستند و باید به تفسیرهای متنوّع احترام گذاشت؛ این بار هم فضای مجازی با عقبگردِ هوشمندانهاش و اهتمام به «زیرسازی»، باز میتواند نمونه و سرمشق و الگوی خوبی برای بهسازی عملکردِ رسانهی جریان اصلی باشد: ما اوّل به حقیقتی واقعی نیاز داریم و باید آنرا محکم کنیم تا بر بنیانِ آن بعد به تفاسیرِ و روایاتِ مختلفی که حقیقتهای گوناگون را متناسب با گرایشهای مختلف بازتاب میدهند، برسیم. از فضای مجازی و تغییر گرایشش در این روزها و وزندهی بیشتر نسبت به گذشته به گزارش «واقعیّت» به جای تفسیر آن، بیاموزیم و این نکتهی ساده و به ظاهر پیشِ پا اُفتاده را فراموش نکنیم که بنیادِ رسانه باید بر «واقعیّت» باشد.
ناکارآمدی
بنا به آنچه دیدهام، تأثیر خبر شکست موسوی در انتخابات بر مخاطبانِ معترض، با تأثیرِ خبر اعترافهای اصلاحطلبان در دادگاه دیروز بر همان افراد، تفاوتی مشهود داشت. در اوّلی در بینِ معترضها بودند کسانی که دستِ کم در روزهای نخستِ بعد از اعلام نتایج، با جدّیت و استدلال، قطعیّتِ ناراست بودنِ خبر را به پرسش و چالش میکشیدند و احتمالهای دیگری را طرح میکردند – حتّا روشنْ سُخن از این میگفتند که ما بازنده بودیم؛ ولی بازنده و اقلیّتی که حق خودمان را از اکثریّت میخواهیم و برای آن مبارزه میکنیم. امّا در مورد دوّم – در موردِ خبر دادگاه – تا حالا ندیدهام که کسی از بین معترضان، در ناراست بودنِ اعترافها شکی داشته باشد. فرضِ اوّل نوشتهها و تحلیلها، ناراستبودنِ اعترافات است و با این فرض، با لحنها و از منظرهای مختلف دربارهی کیفیّتی از آن مینویسند: میگویند که اعترافها نادرست بوده به علاوه بر خلافِ قانون هم بوده است؛ اعترافها نادرست بوده به علاوه زیر فشار هم بوده است؛ اعترافها نادرست بوده به علاوه رفتارمان با اعترافکنندهها در آینده باید فلانطور باشد؛ اعترافها نادرست بوده به علاوه هدف از آن گیجکردن یا منحرفکردنِ ذهنِ حریف بوده و از ایندست.
اشتباهِ کسانی که قصد داشتند از دادگاه برای ایجادِ رخنه در صف معترضان استفاده کنند، این است که از واقعهای که در بین معترضانْ اجماعی تام دربارهی دروغبودنِ آن وجود دارد، برای دفاع از راستبودنِ مغلوب شدنِ معترضان در انتخابات استفاده کردند؛ که معترضها – هرچند به آن باور داشتند – برای اثبات ناراست بودنِ آن تا مدّتها با توسّل به عدد و آمار و مدرک و شاهد، تلاش میکردند. استفاده از دروغی که در ذهن مخاطبانْ دروغ بودنِ آن بیخدشه و بدیهیست، نیروی محرّکیست برای معترضان تا روندِ اعتراضشان را با خیالِ راحتتر و جدیّتِ بیشتر پی بگیرند و در ضمن، شاهدیست که از آن برای اثباتِ دروغبودنِ همهی خبرهای بعدی که از سوی حریف ارسال میشود، بهره خواهند برد. به همین دلیل است که موسوی در ادامهی راه مبارزهاش به نکتهای حیاتی در خنثاسازی این تلاش، خلاصهوار اشاره میکند و آنچه را پشتِ ذهنِ معترضان میگذرد، شفّاف به کلام میآورد: «از دادگاهی که همه چیزش تقلّبیست، انتظار دارند عدمِ تقلّب در انتخابات را اثبات کند».
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001