« April 2009 | Main | June 2009 »
انتخابات (5)
ابوالفضل عزیز،
چون در پایانِ نظری که برای مطلبِ انتخابات (2) سیما گذاشته بودی، دیدگاهِ مرا هم جویا شدی، از سیما اجازه گرفتم پاسخ پرسشهایت را من بدهم تا هم سیما استراحت کند و هم کمتر حرص بخورد و هم در خلالِ پاسخها، دیدگاهم را دربارهی انتخاباتِ پیشِ رو – همانطور که دستور داده بودی – روشنتر کنم. قبل از اینکه پیشتر برویم، صریح و روشن بگویم که در این لحظه، از مهدی کروبی حمایت میکنم و دلایل حمایتم نزدیک به آن چیزهاییست که سیما بنا به طبیعتِ گفتگو، جَستهگُریخته در گفتگوی کتبی با دوستِ مشترکمان بیان کرده است. از دیگر خوانندهها هم دعوت میکنم پیش از خواندنِ این نوشته، نظر و پرسش تو را اینجا بخوانند.
امّا پیش از شروع – به سبکِ نامزدهای انتخاباتی که نیمی از وقتِ برنامهی مفیدِ تلهویزیونیشان را به چاقسلامتی و احوالپرسی و تشکّر میگذرانند تا لابد علاقهمندانِ راستین از پیروانِ ناراستینی که در همان پنجدقیقهی نخست خوابشان برده، جدا شوند – اوّلِ کاری علیرغمِ حمایتم از مهدی کرّوبی، به هر شکل خوشحالیم را ابراز کنم که میرحسین موسوی که موردِ حمایت طیفی از اصلاحطلبان است، در روزهای اخیر، آنطور که از قراین برمیآید موردِ اقبالِ عمومی قرار گرفته و احتمال پیروزی او و حامیانش در انتخاباتِ بیست و دوّم خردادماه زیاد شده. هرچند کروبی را بیشتر میپسندم، پیروزی هر یک از دو نامزد «اصلاحطلب» برای من غنیمت است. ضمن اینکه متأسّفم که اینروزها تهران نیستم، تا فعّالیّتِ انتخاباتی دوستان و حال و اوضاع و فضای شهر را – مانند آنچه با هم در انتخابات پیش تجربه کردیم – از نزدیک ببینم. با اینحال، دودفعه خوشحالم که آنطور که امروز کسبِ اطّلاع کردیم، روزِ رأیگیری، صندوقی هم در شهرِ ما خواهد بود و عملاً میتوانم به نامزدی که گمان میکنم شایستگی بیشتری برای تصدّی ریاستِ جمهوری دارد، رأی بدهم. نهایتاً بگویم که دوستان و نزدیکان میدانند ارادتم به میرحسین موسوی قدیمیست و به روزهای دورتر و سالهای آخر دبیرستان و اوّل دانشگاه و میانهی دههی هفتاد برمیگردد. از علاقهمندیم به محمّد خاتمی و دیگرانی که ممکن است در سطرهای آینده نامی ازشان به میان بیاید هم که خودت شخصاً اطّلاع داری. آنچه ظاهراً اطلاع نداری این که به نظر من و سیما، البتّه که نه کروبی و نه موسوی – همانطور که در انتهای مطلب انتخاباتِ (3) اشاره شده – هیچیک آنطور که تو به طعنه گفتهای «آزادیخواهان بزرگ دوران ما» نیستند.
اطاله و اطناب کلام نمیکنم. برویم سراغِ اصل مطلب؛ من هم چون سیما معتقدم که ستادِ کرّوبی بیشتر از ستادِ موسوی به گروههای مختلف که مطالباتِ بیشتری دارند، مَجال بروز میدهد. سرراست، موسوی کمتر حاضر است به گروههای همسو امتیاز بدهد. دایرهاش تنگ است. کروبی امّا، به گروههای همسوی بیشتری امتیاز میدهد. با آنها گفتگو میکند و دست به معامله میزند تا در عوضِ خریدنِ رأی آنها، صداهایشان را بیشتر به گوش دیگران برساند. معامله یعنی با هم عمل کردن و این به معنای نمایندگی نزدیکتر است. معامله را بیشتر میپسندم تا اینکه یکتَنه – با مَدد گرفتن از استعارههای دفاع مقدّس و مقاومت – جلو بایستی و بگویی من نه جلوه میخرم و نه عشوه میفروشم؛ پس، فرداروزی اگر مطالباتتان را نزدِ من نیافتید، لطفاً بهانه نکنید. چراکه من هیچ قول پیشپیشی به شما ندادهام. اگر اسمِ این صداقت است، من مخلصِ این صداقتم. اگر اسمش استقلال و مقاومت است؛ من عبیدِ آنم. امّا چه کنم که در این بازار، سَلَفخَری و عمدهفروشیِ تکجنس، جوابگوی خواستهای من نیست. چه کنم که رقیبِ دکّانِ کناری به خواستِ مشتری سفارش از سفارشدهندههای بیشتر گرفته و در طبقش اجناسِ متنوّعتری برای فروش گذاشته که از قضا، آنچه من میخواهم آنجا یافت میشود.
احساس کردهام که تا اینجایش را خیلیها – حتّا از میان طرفدارانِ موسوی – موافقند. قضیّه از آنجا مسأله میشود که بعضی میگویند در این سودا، کرّوبی خوشمعامله نیست. این، نکتهی دیگریست که در مقایسه و ترازوکردن ادلّهی چندانی برایش نمییابم. یا بهتر بگویم، به گمانِ من در حُسنمعامله، موسوی و کروبی بر هم ارجحیّتی ندارند. دستِ کم در این مرحله، معاملهی کروبی، در برابرِ نامعاملهی موسوی نقدتر است – که به قولِ پدربزرگهای اهل سودای ما، بوی مُشک میدهد. لابُد، نوشتهی نسرین افضلی را دربارهی «ارشادِ پیش از رسیدن به قدرت» و حذف تصویر بعضی دختران و زنانِ حامی میرحسین موسوی در پایگاهش اینجا خواندهای. نمیدانم این شاملِ حرفهایی میشود که بنا به نظرِ تو، اجازه دارم پررنگش کنم یا باید خفقان بگیرم و نگویم تا چینی نازکِ نامزدی موسوی نشکند. امّا به هر حال از آنجا که نقلِ کفر ظاهراً کفر نیست، باید بگویم که این و امثالِ این، بخواهم از چارچوبِ استعارهی معامله بیرون نزنم، به قولِ فقهیها و حقوقیها از مصادیق عقد یا معاملهی «فضولی»ست. من هم اهلِ اینطور معاملهها نیستم. طولش نمیدهم که هم به استعارهی ادبی و هم به اصطلاحِ فقهی و هم به دانشِ حقوقی واردتری از من.
با اینکه عهد کردم که سخن کوتاه کنم؛ امّا دلم نمیآید نگفته بگذارم و بگذرم که باز، بهتر از من میدانی، «معامله» در ادبیاتِ کهن ما معنای دیگری هم داشته: آنچه مرید – به نذر و نیاز – به مرشد و مراد میداده. اگر از من بپرسی میگویم بخشی از رأیی که پیشبینی میکنم به نامِ موسوی در صندوق ریخته شود – و چه خوب – از جنسِ این معاملهی آخریست – و چه بد. هرچند باز هم، تحسین میکنم ستادِ موسوی را که با جنبشِ سبز و به کمکِ چهرهی خاتمی، توانسته هم شوری به میانِ رأیدهندگان بیندازد و هم رأی بیمعاملهی بعضی از آنها را بیچَکوچانه از آنِ خود کند. من امّا به سوداگری کرّوبی و معاملهدانی همراهانش رأی میدهم. امّا به هرصورت، حق میدهم که هر کس طورِ دیگر عمل کند یا تو و دیگران بر من خُرده بگیرید؛ که، «مردمِ هُشیار از این معامله دورند / شاید اگر عیب ما کنند، که مستیم».
به هر حال. نمیدانم نوشتههای بعد از مطلبی را که پاسخش دادهای در راز خواندهای یا نه. دربارهی حکمِ حکومتی، سیما جوابی به نوشتهی حمید داده که در انتخاباتِ (3) میتوانی پیدایش کنی. با آن پاسخ موافقم. امّا از اینها گذشته، در نوشتهی تو چیزی بود و سؤالی برایم پیش آمد که اگر راهنماییم کنی تا جوابش را بدانم ممنونت میشوم. تا آنجا که من میدانم وظایف و اختیاراتِ رهبری در اصل 110 قانونِ اساسی به صراحت بیان شده. من نفهمیدم این تفوّق رهبر و بالادستیش بر شورای نگهبان، کجای این اصل یا هر جای قانونِ اساسی - آنطور که تو گفتهای - «تصریح» شده. با اینکه صراحتی در آن زمینه ندیدم، برعکس در اصل 57 دیدم که آمده که قوای حاکم (مجریه، مقنّنه و قضاییه) «زیر نظر ولایت مطلقهی امر و امامت امّت» هستند. امّا از هر دوی اینها فراتر، دقّت کن که در اصل پنجم قانونِ اساسی، رهبر، ولایتِ امر و امامتِ امّت را عهدهدار است. بنابراین شرمنده که من تفاوتی را که تو میگویی نمیفهمم. تعارف ندارم. ما – مطابقِ قانونِ اساسی – امّتیم؛ ملّت نیستیم و امام داریم. بنابراین اگر پذیرفتهای که رهبر بر شورای نگهبان تفوّق دارد، لاجرم بالادست بودنِ او بر قوای سهگانه هم در همان قانون آمده.
به هر حال، در جهتِ نظر سیما تأکید میکنم که تفسیر ما از وقایع بیرونی، تابعِ صرفِ آنها نیست. پس پذیرشِ تفاوتِ ماهوی بین دو ماجرا – و همچنین ماجراهای زمانِ نخستوزیری موسوی و مثلاً گرفتنِ نظرِ امام در مورد فزضاً قیمتِ سیگار – برایم اندکی دشوارتر از آنچیزیست که احتمالاً توقّع داری. از این گذشته، در دورهی اصلاحات زیاد میشنیدیم که سخنِ رهبر، فصلالخطاب است و اصولاً مشکل بعضی از اصلاحطلبان دولتی اینجا بود که چرا با اینکه همواره در دولتِ خاتمی فصلالخطاب (این یکی معادلِ خوبی برای حکم حکومتی هست؟) سخنان رهبری بوده، بعضی دست به تخریب دولت میزنند. گمانم مبلّغ این دیدگاه عارف بود؛ اگر اشتباه نکنم و خاتمی تا جاییکه یادم میآید، خودش اینطور میاندیشید. اگر اشتباه میکنم، عذر میخواهم.
با اینهمه، حرفِ من این است که تا وقتی اینطوری بحث کنی، من میتوانم ادامه بدهم. این شیوهایست که پایان ندارد. دستِ کم برای خودم، فهمیدنِ ملموس این موضوع و در عمل آمدنِ آنچه نظری بوده، نمیگویم بیش از نتیجهی انتخابات، امّا به همان اندازه اهمیّت داشته. این موضوع را و چارچوبِ اندیشهای که آنرا هدایت میکند و در علوم انسانی اینروزها پیش میتازد، فرصت داشتی و داشتم بیشتر میشکافم؛ چراکه – اگر قابل بدانی – گمان میکنم به دردِ آیندهات در جامعهشناسی میخورَد. به هر حال، دور نیفتیم. باز هم لازم میبینم تأکید کنم که چهار سال پیش مثلِ بسیاری دیگر معتقد نبودم که چون معین با دستورِ رهبر (این یکی چطور؟ معادلِ خوبی هست برای حکم حکومتی؟) به کارزارِ انتخاباتی وارد شده بود، نباید شرکت کرد و باید تحریم کرد و چه. کما اینکه شرکت کردم.
دربارهی حزب هم، سیما توضیح داده؛ آنها را بخوان. حرف بیشتری برای گفتن ندارم. یک نکته را امّا مرتبط به بحث قبل اضافه کنم که با اینکه با سیما بسیار صحبت کردهایم، هنوز هم در موردِ نسبتِ سلسلهمراتبی حزب و فرد توجیه نیستم. یکبار آغازِ نوشتهی خودت را از نظر بگذران. اوّل خطاب به سیما گفتهای که جریانها را ببین و نه افراد را. بعد که صحبت از جریانها میشود و از تحریمیها نام میبری، اسم فرد را میآوری. نمیخواهم نکتهبینی کنم و مو از ماست بکشم. خدایم شاهد است که قصد مُچگیری هم ندارم که گردنم از مچِ تو هم نازکتر است. فقط میخواهم بگویم که این برای من معنادارست. نمیدانم چرا اینجا هوس کردهام بحث را از مصداقها فراتر ببرم. شاید جایش اینجا نیست. امّا بگویم که اصولاً مفهوم «مثال» - همان مفهومی که ازش استفاده کردی تا «عبدی» را به تحریمیها مربوط بسازی - مفهومی از نظر فلسفی بسیار عجیبست. بخواهم مقایسه کنم از هماندست تناقضهاییست که سیما در نوشتهاش اشاره کرده و به درستی به نظرم باید موضوع بحث باشد. باقی را بگذاریم برای فرصتی دیگر.
دربارهی به میان نکشیدنِ حرفهای قدیم. بعد از عذرخواهی به نیابتِ از سیما، آیا میخواهی از این پس توافق کنیم تنها با هر مقدار از ایدهها و حرفها و شواهدی که هوادارانِ موسوی رضایت دادند، بحث کنیم؟ باز هم از من که دو پیرهن بیشتر پاره کردهام بپذیر که اگر شیوهی بحث همین باشد، با همان اندازه از اطلاعات هم میتوان همان کاری را کرد که طرفداران کرّوبی میخواهند. علیایحال، شما بفرمایید ما با چه مُهرههایی بازی کنیم، با همانها بازی میکنیم. دستور بدهید بازی نکنیم، باز هم سمعاً و طاعتا. امّا برادر من، با بازی نکردن هم بخواهی، میشود بازی کرد.
دستِ آخر اینکه، فلسفهی آوردنِ همجنسگراها کنارِ آن بیسواد و لمپن و چاقوکشها را نفهمیدم. از این میگذرم و طوری ترجمه میکنم جمله را که با اخلاقِ بازی همخوانتر است. فقط دربارهی نکاتِ نهاییات اینرا بگویم که شاید حق داشته باشی به هر کس که دوست داری «بتازی»؛ امّا توصیهی من – به عنوانِ برادرت اگر قابل بدانی – این است که به جای تاختن، گفتگو کنی. تاختن را بگذار به عهدهی اهلش که از تو و من برنمیآید؛ هر اندازه که ادایش را دربیاوریم.
دوستدار و ارادتمند
انتخابات (۴)
آقای دکتر صدری عزیز لطف کردند و یکی از نوشتههایشان را که در اعتماد ملی چاپ شده برایم فرستادند. چون بایگانی اعتماد ملی اینروزها کار نمیکند، اجازه گرفتم تا مقاله را که معتقدم به مسالهی مهمی توجه کرده، اینجا بیاورم. در این نوشته، دکتر صدری از جمله به بعضی مطالبی که سعی کرده بودم در نوشتههای قبلی دربارهی انتخابات به آنها اشاره کنم، به صورت دقیق و با زبانی رسا پرداختهاند. خواندنش را حتما توصیه میکنم.
غفلت غریب اصلاح طلبان از جنبه نمادین انتخابات
دیار حبیب، بلاد غریب
تأمّلات احمد صدری
اعتماد ملی
در این مورد که نامزد ریاست جمهوری باید مرد عمل باشد و نه فیلسوف دهر و ستاره قدر اول آسمان روشنفکری سخن بسیار رفته و سر مقاله روزنامه اعتماد ملّی در روز اعلام حمایت آقای سروش از آقای کروبی (تحت عنوان "پیغام سروش”) هم شاهکاری بود در پرورانیدن این نقطه نظر کاملاً درست. اینکه اصلاح طلبان باید آرامانخواهی خود را تعدیل کنند و کمی هم عملی بیاندیشند بجای خود. ولی در عین واقعبینی نباید جنبه های نمادین و جلوه های آرمانی و حماسی انتخابات را نیز مغفول بگذاریم. اتفاقاً این مسأله ای خطرخیز است زیرا نواندیشان دینی اغلب سیاست و دینشان را تنها در چارچوب عقل و بدور از مناسک و مراسم و جنبه های احساسی ترسیم میکنند. ولی نه دین به تمامیتش در چارچوب محاسبات عقلی میگنجد و نه سیاست. درست است که اصلاح طلبان سوء استفاده از احساسات را بعنوان جانشینی برای عقل بر نمیتابند. ولی بهر حال احساسات و آرمانخواهی هم در دین و هم در سیاست جای خود را دارند. خلاصه کلام نباید از آنطرف پشت بام افتاد.
آقای خاتمی نمیتوانستند با همه بحرانهائی که برای او میآفریدند دست و پنجه نرم کنند ولی توان اینرا داشتند که بطور نمادین ناخشنودی خود را از بحران سازان برای اکثریتهای عظیمی که به او رأی داده بودند تلگراف کنند. ایشان از این امکان استفاده نکردند. شاید لازم نبود که ایشان هر بار شور و احساسات خود جوش مردم و شعار های آنها را برای ادامه به بحثهای خشک عقلی خاموش کنند. بحثهای نظری بجای خود ولی باید گذاشت مردم هم شعارشان را بدهند.
انتخاب آقای معین در انتخابات قبلی نیز نمونه ای از بی توجهی اصلاح طلبان به جنبه های نمادین و احساسی انتخابات بود. آقای معین نه نماد اصلاحات بودند و نه توان اینرا داشتند که مردم را از جهت احساسی و آرمانی تهییج کند. اصلاح طلبانی که ایشان را کاندید کرده بودند هم با خوشبینی و ساده لوحی عجیبی تصور میکردند که مردم آنقدر عاشق چشم و ابروی آنهایند که بهر که اشارت کنند رأی خواهند داد ولو اینکه کاریزمای یک کاسه ماست را داشته باشد. این خطا نباید تکرار شود.
برای طرفداران آقای کروبی این یک اشتباه تاکتیکی است که ایشان را فقط بعنوان یک پراگماتیست و انتخابشان را گزینه ای صرفاً واقع بینانه وعملی معرفی کنند. اتقاقاً مزیّت آقای کروبی بر آقای موسوی بیشتر جنبه آرمانی دارد و لذا باید از این منبع کمال استفاده شود. سخنان شجاعانه آقای کروبی بعنوان سخنگوی مجلس، بازدیدشان از زندانیان سیاسی در اوج فشار ها و درگیری فعلی ایشان با چماقداران مطبوعاتی همه از سرمایه های نمادین ایشان در برابر آقای موسوی است که سابقه سیاسی شان به اصطلاح آقای خاتمی در همان مایه های "تدارکاتچی" بوده و در حال حاضر هم چیزی نگفته اند که دالّ بر تخطی از آن روش و منش گذشه باشد.
ظاهراً آقای موسوی هم کاملاً از این مسأله غافل اند وتصور میکنند که برای کشیدن مردم به حوزه های رأی ظاهر شدن در میتینگها ی تکراری در کنار همسرشان به آهنگ سرودهای زیبا کافی است. برای جلب رأی آنها که بعد از دو بار رأی به آقای خاتمی کنار نشستند و اجازه دادند آقای احمدی نژاد به صندلی ریاست جمهوری تکیه بزنند باید اثبات کرد که نمایندگان این دوره واقعاً متعهد و مصمم به اجرای برنامه اصلاحات اند. آقای موسوی باید نشان دهند یا لااقل با ایماء و اشاره به مردم حالی کنند که از مشی تمکین و رضای گذشته شان گذشته اند و فلسفه سیاسی ایشان از روزیکه دولت را مقلد امام معرفی میکردند تفاوت کرده است. مردم رهبر انتخاب نمیکنند که قدرت را قبضه کند و از تمام مزایای آن بهره مند شود ولی وقتی نوبت به مسئولیت رسید به بهانه "تقلید" (که مکانی مهم ولی بسیار محدود در تشیع دارد) از مرجعیت هزینه کند. سکوت آقای موسوی امروز یاد آور سکوت ایشان در بسیاری از مواردی است که جای سکوت نبود، از قضیه مک فارلن گرفته تا داستان کوی دانشگاه. و بلاخره مواضع چپ اقتصادی و راست فرهنگی گذشته آقای موسوی تناسبی با خواستهای رآی دهندگان اصلاح طلب امروز ندارد. ایشان باید به روشنی نشان دهند فرق موسوی امروز با موسوی دیروز (اگر در واقع فرقی در کار باشد) در چیست.
خلاصه اگر قرار است بسوی احیای نهضت اصلاح طلبی برویم نمایندگان پیشرو باید با شفافیت سنگر های خود را از محافظه کاران و افراطیون جدا کنند و مواضعشان را نه تنها از نظر عقلی بلکه از نظر نمادین نیز در برابر رقیبان پر رنگ کنند. اگر تفاوت نامزدهای انتخاباتی در دو طرف از جمیع جهات (عقلی، احساسی و نمادین) برای مردم متبلور نشود این خطر جدی وجود خواهد داشت که اکثریت در خانه بنشینند و مرغ پیروزی بار دیگر از چنگ اصلاح طلبان بگریزد.
انتخابات (3)
در ادامهی پست قبلی حمید به مطالب من پاسخ هایی داده که من هم دوباره به آن ها جواب دادهام. از آنجا که امکان جدا کردن این نوشتهها با رنگ اینجا وجود نداشت فایل ورد و پی دی اف گفتگو را به این مطلب پیوست کردهام.
پ.ن. حمید ازم خواسته به تاریخی که مطالبمون رو نوشتیم هم اشاره بشه. اطاعت امر :) نوشتهی حمید یکشنبه سوم خرداد به دست من رسید و من هم مطلبم رو دوشنبه چهارم خرداد نوشتم
انتخابات (۲)
این نوشته تا حد زیادی شخصیه و برمیگرده به گفتگوی من و دوستم حمید عزیز در فیس بوک. ازم خواسته بود که بعضی از دلایلم برای حمایت از کروبی رو روشن تر کنم. این متن طولانی از این جهت شخصیه که مبتنیه بر سابقهی گفتگوهایی که ما در محیط های دیگه با هم داشتیم ولی چون فکر کردم جنبهی عمومی بحث هم در روشن کردن مطلب قبلیمون میتونه مفید باشه در راز قرارش دادم.
---
حمید عزیز،
1- چند چیز از جمله برای من ارزشمندن. یکی از اینها گفتگوئه. جایی که به مفهومِ گفتگو احترام بیشتری گذاشته میشه و امکان بیشتری براش فراهمه، من رو بیشتر جذب میکنه. من این احترام به گفتگو و شنیدن صداهای مختلف رو در ستاد کروبی خیلی بیشتر پیدا کردم. به همین دلیل، چیزی که تو ازش به عنوان نقطه ضعف یاد میکنی برای من یکی از کلیدیترین ارزشهاست: این که ستاد کروبی اجازه میده خیلی از صداها شنیده بشن. چند روز پیش با خودم فکر میکردم اصلاً قبول؛ کروبی بد! اما چه خوبه که افراد و گروههای مختلف با استفاده از امکانات ستاد کروبی و فضای انتخاباتی این فرصت رو پیدا میکنن که با برد بیشتری حرف بزنن. از موضعِ ضعف نیست که ستاد کسی محل و مجالی برای گفتگو باشه. اصلاً فراتر: گیریم که این از سر ضعف باشه؛ واقعاً خوشحالم که ستادِ کروبی با سیاست، این «نقطه ضعف» رو تبدیل به نقطهی قوّت میکنه و با استفاده از فضای انتخاباتی از این ظرفیت استفاده میکنه که گروههای مختلف به طور حداکثری از «مشروعیت»ی که خواهناخواه ستادِ یکی از نامزدهای انتخابات به حرفها و موضعگیریها میده، شنیده بشن.
2- تو از گذشتهی کروبی، تأکید زیادی به ماجرای مجلس و حکم حکومتی میکنی و میگی به این خاطر این آدم مستبد و خودرأی و آدم فروشه و فردای روز انتخابات به همهی این تیم پشت میکنه. چرا از من میخوای قبول کنم اون آدمهایی که تیم قویای رو دور و بر کروبی درست کردهن برای همچین چیزی برنامه ای ندارن؟ چه چیزی باید باعث شه که منِ نوعی تفسیر تو رو به تحلیل اون آدمها که خودشون رو وارد این بازی کردهن، برتری بدم؟
3- میگی کروبی در برابر رهبر تعظیم میکنه چون روحانیه و – تا اونجایی که از مکالمهی تلفنیمون یادم میاد – بر اساس دروسی که در حوزه خونده به شدت پایبند به ولایت مطلقه ی فقیهه. اوّلاً که درس خوندنِ در حوزه، برابر با پایبندی به ولایت فقیه نیست. ضمن اینکه که اصولاً میپذیرم که اینطوره و معتقد به ولایت مطلق فقیهه. امّا به نظرم میاد که دلیل این استدلال از سابقهی پذیرش حکم حکومتی میاد. اینجا چند تا مسأله هست. یکی اینکه وقتی صحبت حکم حکومتی میشه تفسیرها جهتدار میشه. همینطور میشه در مورد معین و مشارکت هم گفت – کما اینکه گفتهان؛ هرچند که من باهاشون مخالف بودم– که چرا اونها هم حکم حکومتی رو پذیرفتن؟ اگر مهم اصلِ پذیرششه که نامزد مشارکت در انتخابات قبلی با حکم حکومتی پذیرفته شد. غیر از اینه؟ چرا اونجا پذیرش حکم حکومتی خوبه و پذیرشش پیروزی محسوب میشه، امّا جای دیگه بده؟ و آیا از کل سابقهی کروبی همین موضوع سرحدی و مرزیه که مهمه؟ موضوع لقمانیان و نطق کروبی چی مثلاً یا ماجرای آقاجری؟
4- در ادامه، یه سوال. خاتمیای که به نظر میاد به شدت قبولش داری، مگه روحانی نیست؟ پس اون هم با استدلال تو باید به همون شدت کروبی پایبند باشه – و در عمل هم هست. نیست؟ اگه کروبی چندین سال پیش در مجلس تحت اون شرایط اون حرکت رو کرده آقای خاتمی عزیز که خودم هم براشون احترام قائلم همین دو سه روز پیش این جمله رو گفتن: نظرات رهبری در خصوص عملكرد دولت نهم واقع بینانه است.(به نقل از سایت آفتاب) اگر جداً واقع بینانه است که پس آقای خاتمی چرا اینقدر دارن خودشون رو به آب و آتیش میزنن و اینهمه تلاش برای تغییر دولت نهم پس چیه؟
اینا یعنی چی؟ آقای خاتمی بارها در شرایط مختلف خیلی خوب و استادانه از جواب دادن طفره رفته. به نظرت نمی تونست در جواب به خبرنگارها یه جمله ای بگه که نه توهین به رهبری باشه و نه یه دروغ بزرگ؟ اینکه میگم تفسیر و حافظهی تاریخیت جانبدارانه است مثلاً یکی برای همینه. و اصولاً حافظهی تاریخی کی جانبدارانه نیست؟ چرا سعی می کنیم بقبولونیم که روایتِ ما از تاریخ، پاک و خالص و بی غل و غشه و اون رو به بقیه تحمیل کنیم؟ همهی ما اطلاعاتی رو که به دستمون میرسه، به زبانِخودمون ترجمه می کنیم و یه جوری با بقیهی مواردی که در ذهن داریم همخوانش می کنیم. اینطور نیست؟ به نظرم حتا در عینیترین موضوعات، همینه. چه برسه به تفاسیر.
5- تو میگی چهار سال پیش عباس عبدی با یه تحلیل تحریم کرد امسال با یه تحلیل طرفدار کروبی شده. این عیبش کجاست؟ اصولاً مگه کارکرد تحلیل همین نیست؟ اگه یهو بدون تحلیل طرفدارِ کروبی می شد عجیب بود. نه؟ کما اینکه من تحلیل های مختلف رو در مورد تحریم نپذیرفتم و رأی دادم. ولی حالا تحلیل موجود عبدی به نظرم قابل تأمله. به هر حال، من باهات موافق نیستم که تمام بار گناهِ نتیجه ی افتضاح چهار سال پیش گردن تحریمی هاست. بخش زیادیش – با تمام احترامی که برای مشارکت و معین هر دو قائلم – ناموفق بودن خود معین و مشارکت بود در برقراری ارتباط با مردم. من به شدت اعتقاد دارم که هرکس هر زمانی حق داره تحلیل خودش رو ارائه بده. اینکه یه آدم تحلیل داره و استدلال، خیلی خوبه. حالا به فاصله ی چهار سال تحلیلش از وضعیت فرق کرده؛ خیلی طبیعیه. به خاطر اینکه وضعیت هم فرق کرده. این همون عقلانیتی نیست که دنبالشیم؟ آدم ها به نظر من حق دارن تغییر کنن و چه بهتر که این تغییر به سمتی باشه که فکر می کنیم به نفع خودمون و مملکته.
تحکیم وحدت خیلی قشنگ در بیانیه اش در بند ضرورت تغییر به این موضوع اشاره کرده. تکرارش میکنم:
اگر چه دولت و سایر نهادهای انتخابی در ساختار حاکمیت ایران تنها بخش کوچکی از قدرت را در دست دارند و بخش بزرگتر در اختیار نهادهای انتصابی است، با این حال حضور 4 ساله محمود احمدی نژاد در رأس دولت نشان داد که یک اقتدارگرای تمام عیار با همین درصد کوچک از قدرت می تواند شریانهای حیاتی جامعه مدنی و فعالین سیاسی منتقد را یک به یک قطع کند و با اتخاذ سیاست های ماجراجویانه در عرصه بین الملل و بی توجهی به نظرات کارشناسان درحوزه اقتصاد، کشور را در لبه پرتگاه قرار دهد و البته که این شرایط پیش از آنکه به ضرر حاکمیت باشد زندگی را برای مردم سخت تر می کند. گسترش روزافزون فساد و قانون گریزی از سوی دولت باعث افزایش بی اعتمادی وافزایش شکاف دولت ملت گردیده و روحیه ماجراجویی و عقل ستیزی حاکم در سیاست خارجی به افزایش بی اعتباری در صحنه بین المللی منجر شده است.
6- درمورد زمان. بله که من باور می کنم این ها مشکل زمان دارن. هنوز هم که هنوزه دلیل حرکت موسوی برای من روشن نیست. من هم معتقدم کارش درست نبوده. اومدنش دیر بود. اگه قصد اومدن داشت و لابد تمام این سه سال رو وقت داشت که فکر کنه که وضعیّت خرابه و برنامهریزی کنه، چرا اینقدر دیر و بیموقع اقدام کرد؟ بزرگترین اشتباهات انتخابات این دوره رو خاتمی و موسوی انجام دادن با اون رفتن و اومدن ها در کمتر از سه ماه مونده به انتخابات. در نقطه ی مقابل کروبی بود که از چند سال قبل شروع کرده بود به برنامه ریزی. در ادامه، اونطوری که من فهمیدم تو تکیه و تأکید زیادی رو حزب داری. اما به نظر میاد حزب برای تو فقط مشارکته وکارگزاران. مگه اعتماد ملی حزب به حساب نمیاد؟ کروبی دبیرکل حزب اعتماد ملی و نماینده ی اون حزبه که به نظرم یه حزب اصلاح طلبه. این وسط اهمیّت موضوع حزب در شرایط فعلی برای من جا افتاده نیست. به هر حال اگه اعتماد ملّی ماحصلِ شکستِ کروبی و با محوریّت شخص خودشه؛ مشارکت هم حاصل پیروزی خاتمی و با محوریّت اونه. هر دو هم برای من محترمن. اوه! و کارگزاران؟ اونها هم خیلی محترمن برام. ولی این چطور حزبیه که در برابر عضو و دبیرکلش که پا میشه برخلاف تصمیم جمعی میره از یکی دیگه حمایت میکنه، واکنش نشون نمیده؟ چرا «خردِ جمعی» عذر کرباسچی رو نخواست؟
7- نکته ی مهم دیگه ای که برای من خیلی ارزشمنده اینه که ستاد کروبی قائم به شخص نیست. یک تیم دارن با هم همکاری و برنامه ریزی می کنن. اما موسوی چطور؟ من به فعالیت حزبی احترام می ذارم. اما نه مثل تو. من ترجیح میدم خود کسی که قراره رئیس جمهور بشه به حزب و تشکل و همفکری و کار تیمی معتقد باشه. موسوی بارها تکرار کرده که مستقله. آیا واقعاً موسوی به کار حزبی اونطور که تو میگی اعتقاد داره؟ موسوی از کدوم حزب نماینده شده؟
8- موسوی ادّعا میکنه اصلاح طلبیه که به اصول بر میگرده و همه اینها که بهتر از من میدونی. من این جمله ها رو این طور می بینم که ایشون یکی به نعل میزنه و یکی به میخ. چرا اینطور فکر نکنم که چون در موضعِ ضعفه در برابر اصولگراها، پذیرای اصولگراهای معتدلتر هم شده؟ چرا این نباید یه تفسیر باشه؟
9- حالا که صحبت از موسویه. در پرانتز بگم از همهی موارد دیگه بگذریم، دیروز تو صحبتهای انتخاباتیش گاف – به نظر من – عجیبی داد. گفت که فلان معدن در محلی اطراف اصفهان که اسم اون محل رو فراموش کردم! چیزی که به ذهن من رسید این بود که مگه نه اینکه باید حرفهاش رو از قبل آماده میکرد و روشون فکر میکرد؟ یعنی چی اسم اون محل رو فراموش کردم؟ این تو ذهنم نشونهای شد برای اینکه چرا برنامهریزی درستی نداره. در مقایسه، در سخنرانی رادیویی کروبی، نظم و برنامه و حضور تیمی که هدایتکنندهی فرده، بیشتر محرز بود.
دیگه اینکه در مورد نگاه اقتصادی موسی هم حرف و حدیث فراوون شد بعد از صحبتهاش. (سهیل حرف خیلی قشنگی زد که نمیدونم خوندیش یا نه. سهیل گفت درسته که موسوی عامیانه حرف زد اما حرفهای درستی نزد و دیدگاه اقتصادیش چیزیه که به ضرر کشوره. این رو من هنوز در موردش اطمینان ندارم.) فقط این وسط برام عجیبه که مطابق این دیدگاهها، چطور کارگزاران ازش طرفداری کرد؟
10- در مورد توهین. اول گفتم یکی از چیزهایی که برام ارزشمنده، گفتگو و امکانشه. گفتگو وقتی امکان پذیره که هرچند من و تو با پیش زمینه های ذهنیمون وارد گفتگو بشیم (دوباره تکرار میکنم، کیه که این پیشذهنیّتها رو نداشته باشه) ولی با احترام و احتراز از توهین، یه راه شده باریکی برای ورود تفکر مخالف باز بذاریم که دو تا فکر دو طرف گفتگو یه جایی با هم تلاقی کنن. نخوایم از بالا به پایین به هم نگاه کنیم و تمام حرفهای مخالف و موافق رو بشنویم و بهشون احترام بذاریم.
این وسط وظیفهی اون کسی که داعیهدار گفتگوئه سنگینتره. خصوصاً اینکه منصبی هم داشته باشه. مثلاً برخورد رهنورد در برابر دانشجوی عصبی بسیجی برخورد خوبی بود که من خوشم اومد. اما در طرف مقابل امیدوارم حافظه ی تاریخیت کمک کنه و به یاد بیاری که آقای خاتمی به دانشجوهای دانشگاه تهران که می خواستن حرفشون شنیده بشه، گفت : کاری نکنید که بدم بیرونتون کنن. این واکنش، درخور کسی که سردمدار گفتگوئه و میکروفن رو در اختیار داره نیست. من رگههای این رفتار رو در موسوی هم میبینم.
11- مرتبط با همین این روزها از دست دوستان هم دلخورم که فکر میکنن حق دارن بقیه ی مردم رو عوام بنامن و بی شعور خطاب کنن و با تحقیر و از بالا به پایین بهشون نگاه کنن. این روزها خیلی میبینیم و می شنویم که دوستامون که ادعای شعور و فرهنگ و تحصیل کردگی دارن شعور و فرهنگ و فهم مردم رو زیرسوال میبرن. من توهین ها رو دوست ندارم. دلم میگیره از این همه غرور و تکبر و خودبینی. اگر اطلاعاتمون به خاطر امکانات نابرابری که در اختیار داشتیم بیشتره دلیلی نداره فخر بفروشیم. چرا با زبان گویا و محترم و برابر سعی در تفهیم حرفی که فکر میکنیم درسته نکنیم؟ چرا وقتی میبینیم یه نفر نظرش به نظر ما غلطه بهش توهین میکنیم تحقیرش میکنیم و حتا فرهنگ و شعورش رو زیر سوال میبریم؟ اون وقت دم از دموکراسی و آزادی بیان هم میزنیم.
12- از تناقض حرف میزنی و روش خیلی تکیه داری. باهات موافق نیستم. تو راز سعی کردیم توضیح بدیم که بر خلاف تو تناقض رو بد نمیدونیم. دو قطبی به ماجرا نگاه نمی کنم و تناقض ها رو ضروری حرکت برخلافِ جریان قدرت در حال حاضر می دونم. توضیحش طول میکشه. امّا پذیرش حکم حکومتی از یک طرف و دم از اصلاح قانون اساسی زدن همزمان اگه آگاهانه باشه یه حرکت به جلوئه. کوتاه اینطور بگم که برای هر قضاوتی احتیاج به وضوحه. باید طرفی که قضاوت میکنه بدونه که مورد قضاوتش الان به طور روشن کجاست. امّا این تناقضها امکانِ قضاوت رو به خاطر کدر کردنِ وضعیّت از بین میبره یا ضعیف میکنه. برای قدرتمند بدترین چیز اینه که فضای قضاوت کدر باشه و نشه برچسب زد. پویان یه مثال از این مورد در مورد عزاداری محرّم تعریف میکرد و اون هم جوونیه که همزمان چفیه میندازه و زیر ابرو برمیداره. یا سینه میزنه ولی با لاک سیاه روی ناخونهاش. صدای ضبطش رو بلند میکنه و آهنگ عزاداری با ریتم تند میذاره برچسب زدن به این آدمها سخت میشه و میبینیم که حکومت هرسال در عزاداری محرم برای مقابله با این برنامه ها به مشکل برمیخوره.
13- دیگه اینکه چیزی که به شدت از طرفدارهای موسوی میبینم اینه که تاکید به شخص موسوی دارن! سعی میکنن بزرگش کنن و مقدس جلوه بدنش (این برای دورهی انتخابات، برای کمپین موسوی خیلی مفیده. بعدتر سعی میکنم توضیحش بدم). تأکید بیشتر بر شخص موسویه و نه برنامههاش و تیمش.
امّا همونطور که گفتم – چه از سر ضعف یا قدرت – چیزی که کروبی داره، تأکیدش بر دربرگیرندگیه و اینه که اجازه میده صدای مخالف شنیده بشه. میگی برات محرزه که عبدی دروغ میگه. به نظرم این توهینه. وقتی یک نفر رو به دروغ گویی متهم میکنی، اجازه ی گفتگو رو ازش میگیری. عبدی راحت میگه من اومدم این طرف چون بهم اجازه ی مشارکت دادن. میتونم حرف خودم رو بزنم اما اون طرف بهم اجازه نمیدادن. چون باهاش همفکر نبودن یا هر چیزی. میگه آقای موسوی مشورت نکرد. آقای موسوی یکباره تصمیم گرفت و همه رو غافلگیر کرد. من احساس میکنم این حرفها خیلی شفافه. من فکر نمی کنم دروغ باشن.
14- من نه اونطورها اهل سیاستم و نه خیلی از مسایل پشت پرده خبر دارم. به همین خاطر به خودم حق نمیدم نظر قاطع در زمینه ی سیاست بدم. ترجیح میدم نظرهای بیشتری رو بیشتر و بیشتر بشنوم. اما یه چیزی رو دوست ندارم و اون اینه که چشم بسته حرف کسی رو قبول کنم. از بقیه آدمای مقدسی بسازم که هیچ عیب و ایرادی ندارن. کاری که مردم دارن با خاتمی میکنن. خیلی میشنوم که میگن وقتی خاتمی میگه موسوی دیگه حرف نباشه. همین!
تو میگی تحریم باعث انتخاب احمدی نژاد شد. من میگم در این میون تصویر مقدسی که از خاتمی ساخته شد هم نقش داشت. اونایی که فکر میکردن با اومدن خاتمی باید یه شبه معجزه بشه، بعد که نشد قهر کردن. چون تغییرای ارزشمندی که خاتمی ایجاد کرده بود معجزه نبود و یه شبه همه چیز مملکت درست نشده بود، ایندفعه رفتن سراغ احمدی نژاد که وعده های بهتری میداد.
15- در دورهی انتخابات این بالابردنها و چهره ساختنها خوب کارکرد داره در تبلیغ و کمپین. همونطور که در مورد خاتمی داشت و در مورد احمدینژاد. اونجایی که از سبز صحبت کردی، اتّفاقاً به نظر من این سبزکردنها و شال و دستبندِ سبز پوشیدن هم خیلی کارکرد داره. مثل پرچم مملکت میمونه. باعث اتحاد میشه. باعث میشه که آدمها با ایدههای مختلف با این چیز سبزرنگ احساس خویشاوندی سیاسی بکنن. ایده، فکر شده و حساب شده است. امّا یادمون باشه که فردای روز انتخابات اگه موسوی که به نظرم تا امروز شانس موفقیتش بیشتره، رییس جمهور شد، این رنگِ سبز باعث نشه که نقدش نشه کرد. نشه پرچمی که لگد کردنش جرمه!
16- یه چیز دیگه. تو راز هم اشاره کردیم که ما ذهنمون رو نمیبندیم. یعنی تمام این هایی که اینجا گفتم در دفاع از کروبی ممکنه روز آخر مثلاً با دیدن مناظره ش با موسوی عوض بشه. کافیه حس کنم که نه! موسوی خیلی بهتره. نظرم رو عوض میکنم. مگه چه عیبی داره؟ بازم میگم نه سیاستمدارم نه تحلیلگر مسایل سیاسی فقط ذهنم رو باز گذاشتم دارم اطلاعات رو از جاهای مختلف جمع میکنم به این رسیدم که رأی دادن بهتره و فعلاً هم قانع شدم که کروبی گزینه ی مناسب تر و نزدیک تر به خواسته های منه. ممکنه فردا به این نتیجه برسم که موسوی بهتره. لطفاً اون موقع من رو متّهم به دروغپردازی و ابنالوقت بودن نکن! ;)
-----
پ.ن. همین الان دیدم که آقای جامی لطف کردهن نوشتهام رو خوندهاند و اون رو توی دستچین سیبستان به اشتراک گذاشتن و همونجا این نظر رو دادن: «بحث خوبی است فقط نباید طوری نگاه کرد که نتیجه آن این باشد که چون من به کروبی رای می دهم یا به موسوی آن یکی که بهش رای نمی دهم لیاقت ندارد یا قابل اعتماد نیست یا برنامه ندارد. شاید یک بحث عمیق تر نشان دهد که ما در اصلاحات دارای دو جناح شده ایم که هر دو هم خوب اند اما گروههای مختلفی از مردم تحول خواه را نمایندگی می کنند». با نظرشون موافقم. در واقع من هم با بحثم قصد داشتم به احترام متقابل اشاره کنم. نکتهی دو بخش شدن اصلاحات هم برام خیلی جالب بود.
انتخابات (۱)
به مطالعاتِ زندگی روزمرّه علاقمندم. چون گمان میکنم که هدفِ اوّلیِ مطالعهی زندگی روزمرّه، تلاش برای شکستنِ دو-قطبیهاست؛ اینکه نشان دهد مردم با کنشهای ساده و از جمله متناقضِ روزمرّهشان، بیرون از محاسباتِ هژمونی قرار میگیرند. مثلاً در موردِ جوانان، گرایش کلّی، یا اینیست که مسؤولان ادّعا میکنند که «جوانانِ ما تجلّی ارزشهای انقلاب، سرزندگی، علم، ایثار، کوشش و تلاشند» یا در قطبِ مخالف جا گرفته که ادّعا میشود حتّا انگشت در بینیفروکردنِ جوانِ ایرانی، تودهنی و دهنکجی به «رژیم» است. مطالعاتِ جوانان میخواهد نشان بدهد که برعکس، جوانها در زندگی روزمرّهشان – به قولِ گرامشی با توسّل به موازنهی مصالحهشده – روی شکافِ بینِ این دو قطب راه میروند و اصولاً همین، باعثِ ترسِ نگاهیست که ایدهی ذهنیش را روی واقعیّت میتاباند و اصولاً سود و صرفهش در این است که واقعیّت تابعی از نگاهِ او باشد.
دیشب با سیما دربارهی انتخاباتِ پیشِ روی ریاستِ جمهوری در ایران صحبت میکردیم. با هم موافق بودیم که با این دو-قطبیسازیها در انتخابات مخالفیم. به قولِ سیما نه موافقیم که رییس جمهور، قدرتِ مطلقِ کشور است و نه اعتقاد داریم که هیچکارهست. بنابراین امید داریم که با حرکت روی شکافِ بینِ این صفر و صد، مردمسالاری در کشورمان گامی به جلو حرکت کند. سعی هم نمیکنیم که نظریّههای ذهنیمان را به شرایط تحمیل کنیم. تلاش میکنیم نظریّهای را که در ذهن داریم با شرایط تطبیق دهیم و بگذاریم نظریّهمان دربارهی فردِ لایقتر، تغییر کند. اگر میتوانستیم رأی بدهیم، روی برگهی رأیی که به صندوق میانداختیم، اسمِ کسی حک میشد که در آخرین لحظه به نظرمان در شرایطِ فعلی بیشتر به آنچه میخواهیم مجالِ ظهور و بروز میداد.
دو-قطبیها همزادِ اصولِ یگانهی تغییر ناپذیرند. دیدگاهی که عموماً به نامِ دیدگاهِ «علمی» میشناسیم – و نامِ دیگری برای آن نمییابم – معتقد است کاراییش را از چارچوبِ سِفتِ اصولش میگیرد. طبقهبندی/قطبسازی شیوهی این نگاهِ ویژهی «علمی»ست. واقعیّت، خودش را بابد با چارچوبهای این «علم» تطبیق دهد. آنچه پررنگست، در اینجا بیشتر جریانِ یکطرفهی دانش از ذهن ما به واقعیّت است. برعکس، در نگاهی که من از آن طرفداری میکنم، پایبندی به «اصول» به خودی خود، ارزش نیست. «اصول» چیزی شبیه به توجیهِ «علمی» در خود دارند؛ سعی میکنند روایتها را ببندند. من در دلایلِ حمایتم از نامزدها، طرفدارِ بازگذاشتنِ روایتها هستم و دوست ندارم با تحمیل و به میانکشیدنِ مفاهیمی مثلِ «تاریخ»، «الفبا»، «نحو» و «اصول» روایتها را ببندم.
میدانم که بسیار پراکنده نوشتهام؛ امّا در آخر اجازه بدهید گفتهی بزرگواری را نقل کنم– که نمیدانم دوست دارند اسمشان را بیاورم یا نه. در ادامهی این نوشتهی پراکنده امیدوارم ربطِ ماجرا با کلّ مسأله روشن شود. این بزرگوار در نقدِ اصلاحطلبها خطاب به آنها میگفتند که به جای توجیهِ حرکتِ امام حسین با اصولِ عقلی و اصلاحطلبانه و سخنرانی در حسینیّهی ارشاد، دههی محرّم را همراه با مردم، صرفِ عزاداری کنید. بگذارید روایتها در انجامِ متناقضِ مادّی امور، باز باشند؛ آنها را با تحمیلِ نظریّههای ذهنی و برساختنِ ساختارها نبندیم.
تکرار میکنم که میدانم بحث همزمان پراکنده و فشرده شد. در صورتیکه کسی علاقهمند به جنبههایی از این بحث باشد، در حدّ توانمان میتوانیم نظرمان را بیشتر بشکافیم.
به مناسبتِ هفدهِ می
حدودِ یک ماهِ پیش، به فاصلهی ده روز، دو پسربچّهی یازده ساله، یکی در ایالتِ ماساچوستس و دیگری در جورجیا بعدِ اینکه از مدرسه به خانه برمیگردند و با خانوادههاشان خوشوبش میکنند، به اتاقهای خودشان میروند؛ هنگامیکه مادرهاشان برای شام صداشان میکنند، جوابی نمیشنوند و وقتی به دنبالشان میروند، میبینند که اوّلی با سیمِ برق و دیگری با کمربندْ خودشان را حلقآویز کردهاند. وقتی پیدایشان میکنند، دیگر فرصتی برای نجاتشان باقی نمانده بود. هر دو از دنیا رفتهبودند.
بالا جهیم هررا و پایین کارل واکر هوور - هر دو یازده ساله
این دو پسربچّه، بارها در مدرسه قربانی قُلدُری همکلاسیهاشان بودند و بارها طعنهی آنها را شنیده بودند که بهشان میگفتند «گِی». دوستِ یکیشان تعریف میکند که این طعنه او را خیلی ناراحت میکرد. مادرش میگفت که مدرسه فرزندش را وادار کرده که مرتّب با مشاور گفتگو کند و به مادرش هم اطمینان داده بودند که همه چیز تحتِ کنترل است؛ امّا نبوده. مادرِ پسربچّهی دوّمی میگفت: «آنها که قرار بود مواظب بچّهی من در مدرسه باشند، مراقب نبودند.» فرصتهای زیادی از دست رفت و این دو کودک جانشان را از دست دادند.
اینها را نقل کردم تا بگویم بد نیست به مناسبتِ روزِ مبارزه با ترس از همجنسگرایی، اندکی هم به هموفوبیا در بینِ کودکان توجّه کنیم. کافیست به فحشهایی که بچّهها در همین مدرسههای خودمان یا وقتِ بازی در کوچه و پارک به هم میدهند و یا طعنههاشان توجّه کنیم. ترس از همجنسگرایی پدیدهایست که مطمئنم در بین کودکانِ ایرانی هم به وفور وجود دارد. آنهایی که در مدارس پسرانه درس خواندهاند یا درس دادهاند، میدانند از چه صحبت میکنم.
در یادداشتِ پیش از خودکشی، یکی از این دو بچّه نوشته بود: «به همه بگویید که من متأسّفم و دوستشان دارم.» دیگری، در روزِ خودکشی از دوستش – بعد از شنیدنِ طعنهی همکلاسیش – پرسیده بود: «اگر من نباشم، دلتون برام تنگ میشه؟»
دربارهی اهمیّت حروف الفبا
یا: چطور سرِ عینِ نجاست کلاهِ مکزیکی بگذاریم؟
پریروزها یکی وصفِ سربازِ از جنگبرگشتهای را میکرد و میگفت که طرف پیتیاسدی را تجربه کرده. من مانده بودم در جواب چه باید بگویم. بگویم بَهبَه چه جالب؟ یا متأسّفم؛ خیلی بد شد؟ یا چه؟ بنابراین سکوت کردم و سعی کردم قیافهام را در حالتِ خاصّی بین حسهای تعجّب، تأسّف، خوشحالی و چند چیز دیگر نگه دارم. این گذشت تا فردایش یکی دیگر داشت حرف میزد و میگفت که در بچّگی ایدیدی داشته و بزرگتر که شده ایدیاچدی گرفته! وضعیّت من، وضعیّت بندهی خدای آن لطیفهی معروف بود که انگار به طرف خبر میدهند دوستش اچآیوی گرفته، طرف متعجّت میگوید، اِ! پس جیالایکس را فروخت؟
بعد با خودم فکر کردم که چقدر حروفِ الفبا در زندگی ما مهمند. در بچّگی واکسنِ بثژ میزنیم. در جوانی مواظبیم که در معرض ویروس اچآیوی نباشیم. بعدتر از اماس میترسیم و الی آخر. انگار تمامِ عمرمان تمرین ازبَرخوانی حروفِ الفبا میکنیم. بعد یک جستجوی کوتاه کردم. شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید اینها نمونهای از اسامی بیماریهای مختلفند: سیاچاف. ایایای. بیپیاچ. سیاموی. سیاوپیدی. دیآیاساچ. دیجیدی. به نظرم هر یک از ما اگر سه یا بیش از سه حرف الفبا را تصادفی انتخاب کنیم، بیاختیار نامِ بیماری خاصّی را به زبان آوردهایم.
همهی این اتّفاقها همراه شد با جنجال بر سر نامِ ویروسی که تا همین پریروزها همه به اسم آنفلوآنزای خوکی میشناختیمش. داستان از آنجا شروع شد که معاون وزارتِ بهداشت اسرائیل – که عضو یک حزبِ ارتدوکس افراطیست – شکایت کرد که ارجاع به اسمِ خوک در نامِ ویروس هم برای یهودیها و هم برای مسلمانها آزاردهندهست – چراکه خوک در این دو دین نجس است. او برای تطهیر واژه – و البتّه تطهیر زبانِ مردمی که هر روز مجبورند دربارهی بیماری صحبت کنند و اطلاعاتشان را با هم به اشتراک بگذارند – چون نمیتوانست عینِ نجاست را آب بکشد، پیشنهاد کرد بخشِ «خوکی» را بردارند و به جایش از آنفلوآنزای «مکزیکی» استفاده کنند. البتّه طبیعیست که سفارتِ مکزیک در اسرائیل هم بیکار ننشست و همصدا با سازمانِ بهداشتِ جهانی گفت که خاستگاهِ ویروس مشخّص نیست و علاوه بر آن، هیچ چیزِ خاصّ «مکزیکی» هم در این ویروس مشاهده نشده – لابد مثلاً وقتی زیر میکروسکوب ویروسها را تماشا میکردهاند، کلاهِ مکزیکی به سر نداشتهاند! آنها نگران بودند که خوکی خواندن یا مکزیکی دانستنِ ویروس حیثیّتشان را لکّهدار کند.
از طرفِ دیگر «سازمان جهانی بهداشت حیوانات» هم، در این میان درخواست کرد که از این پس بیماری را «آنفلوآنزای آمریکای شمالی» بنامند. چراکه در گذشته هم بسیاری از واگیرهای آنفلوآنزا با مبدأ حیوانی به منشأ جغرافیایی آن بیماریها ارجاع داده میشدند؛ مثلِ آنفلوآنزای اسپانیایی یا آنفلوآنزای آسیایی. حالا که منشأ قطعی بیماری مشخص نیست؛ حدودش را که میدانیم. اسم را گشاد میگیریم که به هر حال، خیلی خطا نکرده باشیم. دوباره، این حرف برای کشورهای آمریکای شمالی گران آمد. تا اینکه نهایتاً سازمانِ بهداشتِ جهانی پادرمیانی کرد و گفت دیگر از «آنفلوآنزای خوکی» یا انواع آنفلوآنزاهای جغرافیایی استفاده نشود. آنچه سازمانِ بهداشتِجهانی را به این تصمیم واداشت، فشار از سوی دستگاههای اقتصادی بود که معتقد بودند «خوکی» خواندنِ بیماری به صنعتِ پرورش خوک صدمه میزند و باعث میشود خصوصاً صادراتِ گوشتِ خوک از آمریکا کاهش پیدا کند. واداشتنِ دامپرورهای مصری به کشتارِ خوکها بدونِ داشتنِ دلیلِ پزشکی-بهداشتی مزیدِ بر علّت شد. اینبار دیگر پای مسألهی جدّی اقتصاد در میان است و نمیتوان با کلاه مکزیکی یا آبکشیدنِ نجاست، شوخیشوخی ازش گذشت.
بههرحال، سازمانِ بهداشتِ جهانی نهایتاً تصمیم گرفت از نامِ بدونِ تاریخ/مذهب/جغرافیا/سیاست/اقتصادِ «اچوانانوان» استفاده کند تا خیالِ همه راحت شود. امّا گمان میکنید خیالِ همه راحت شد؟ نه! چون اینبار بعضی چهرههای مهمِ پزشکی و علمی به خوان اوّل برگشتند و گفتند که نامِ «خوکی» - از نظر علمی – درستتر و گویاتر از همهست و در ضمن به کار بردنِ نامهای جایگزین، حساسیّتها را نسبت به بیماری کاهش میدهد. امّا چارهای نبود. هم پای مسألهی جدّی اقتصاد در میان بود و هم به هر حال باید قبول کرد که حروفِ الفبا کسی را آزار نمیدهند. برای همین ، یکبار دیگر حروف و اعدادِ مجرّدِ و تکنیکی وارد زندگیمان شدند. به فهرستِ نامهای بیریشهتان اچوانانوان را هم اضافه کنید.
استاد
چند روز پیش دیدم که مهدی احمدی -استاد شبهای روشن- در صفحهی دوستان پیشنهادی فیس بوکم هست. اول وسوسه شدم به فهرست دوستانم اضافهش کنم! آخه استاد شبهای روشن رو بی نهایت زیاد دوست دارم. بعد با خودم گفتم این مهدی احمدیه نه استاد! اگه استاد واقعی بود اضافهش میکردم. اما خیلی زود خودم رو تصحیح کردم که استاد واقعی خیلی وقته به فهرست دوستهای من اضافه شده. استاد واقعی من همونیه که داره همهی قشنگیها رو به من نشون میده. یکیش همین شبهای روشن. استاد واقعی من همونه که عاشق بودن رو بهم یاد داده و معنای تازهای رو به زندگی من اورده. استاد من همون کسیه که هرروز در کنارش دارم عاشقیت رو تجربه میکنم. همون استاد صبور و مهربون و پاک و عاشقی که با تمام وجودم دوستش دارم و قدردان بودنش هستم.
حالا که حرف از شبهای روشن شد برای چندمین بار بیت پایین رو از شعرهای فیلم شبهای روشن اینجا مینویسم خطاب به دوستم، استادم، عشقم، خطاب به پویان نازنینم :
آشکارا نهان کنم تا چند
دوست میدارمت به بانگ بلند
همهی این چند خط رو نوشتم که آخرش بگم: پویان مهربونم، استاد عزیزم روزت مبارک! امروز و هر روزت مبارک عزیزترینم :*
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001