« December 2008 | Main | February 2009 »
برنامهی مستند آمریکایی دربارهی ایران
دو سه روز پیش، یکی از استادهای پویان با ذوق و شوق بهمون خبر داد که برنامهی مستندی دیده دربارهی ایران و براش خیلی جالب بوده و دوست داره ما هم تکرارش رو ببینیم و نظرمون رو در موردش بهش بگیم. از فردای اونروز هم هربار ما رو دیده یا ایمیل زده با ذوق به جای سلام فرنگی با لهجه گفته یا نوشته سلام و بعد هم پرسیده که درست گفتم؟!!
خلاصه که بله. دیشب ما هم برنامهی مستندی رو که جناب آقای ریک استیوز از ایران ساخته و چند وقتیه پخشش در سراسر امریکا شروع شده و در ایالتهای مختلف یا پخش شده یا تا چند روز آینده پخش میشه، دیدیم و قرار شده استاد محترم ما رو به شامی ناهاری کافیشاپی چیزی دعوت کنه تا براش توضیح بدیم چقدرش واقعی بوده. برخورد آمریکاییها با ایران و ایرانی واقعا جالبه. همشون به شدت در مورد ایران کنجکاون و وقتی میشنون یکی از ایران اومده، دقیقاً همون واکنشی رو نشون میدن که یه ایرانی تو ایران وقتی یه امریکایی رو میبینیه.
و اما بریم سراغ آقای استیوز و برنامهاش. این آقای شاد و خوشحال سفرش رو از تهران شروع کرده و در مسیرش به سمت ابیانه یه سری هم به مقبرهی امام زده و بعد هم رفته اصفهان و شیراز گردش کرده. از اونجا که هدف استیوز - که برای کتابهای راهنمای سفر به شهرهای اروپایی مشهوره - از این سفر و ساخت برنامه، شناخت فرهنگ و مردم ایران به منظور بهبود روابط مردم دو کشور ایران و آمریکا بوده، خیلی بیشتر به نکات مثبت سفرش تآکید کرده و علاقهی زیاد ایرانیها رو به مردم امریکا نشون داده؛ مثلا در چندین مصاحبه، مردم خیلی با اشتیاق در مورد امریکا صحبت میکنن و به مردم امریکا ابراز علاقه. البته از اون طرف هم تصویر مرگ برآمریکای بزرگی رو که روی یکی از ساختمونها تو خیابون کریم خان هست نشون میده و سعی میکنه بگه که مردم با دولت در مورد امریکا موافق نیستن.
یکی از جنبههای مثبت دیگهای که تو فیلم نشون میده، نمایش وجوه مدرن زندگی در ایران و مقایسهی چندبارهش با کشورهای اروپایی و آمریکاست. مثلاً وقتی مراکز خرید شیک و مدرن تهران رو نشون میده یا زندگی اجتماعی و گردش مردم در سی و سه پل اصفهان رو، تاکید میکنه که اینها هیچ چیز از اروپا و امریکا کم ندارند. از طرفی مذهبی بودن مردم ایران و امریکا رو با هم مقایسه میکنه و میگه ایرانیها هم مثل امریکاییها مذهبی هستن و وقتی صحنههای نماز خوندن رو در اصفهان نشون میده میگه این اعمال مذهبی من رو یاد کلیساهای خودمون میندازه!
غذاهای ایرانی و مهمون نوازی ایرانیها هم که کلاً خیلی به مذاق این دوست امریکایی خوش اومده. مخصوصاً وقتی در شیراز در خانهای مهمون بوده و براش بیخبر جشن تولد گرفتن. شیطنت بامزهی اصفهانیها هم که جای خود رو داشت: وقتی که آرزوشون رو دوستی مردم ایران و آمریکا اعلام میکردن و علامت پیروزی امریکایی رو به این آقای استیوز بینوا نشون میدادن! البته اون هم تند و تند به ایرانیها این علامت پیروزی رو نشون میداد. این هم خب یه نشونهی دیگهی مهموننوازی ایرانی بود که البته ایشون متوجهش نشد، چون کتکش که نزدن هیچ همه هم غش غش میخندیدن و متقابلا همون علامت رو نشونش میدادن
در شیراز هم حسابی از حافظ و سعدی تعریف کرد و مقبرههاشون رو نشون داد و وقتی هم رفت تخت جمشید طبق معمول از غرور آریایی و کوروش و داریوش و قدرت و افتخارات ایرانی مفصل گفت.
خلاصه که برنامهی خیلی جالبی بود و من رو که حسابی دلتنگ ایران کرد. به خصوص وقتی تو یه صحنه میدون آرژانتین و خیابون بخارست رو نشون داد، من سه متر پریدم هوا و جیغ زدم که خونمون و دیگه اشکم دراومد.
اینجا یه قسمتهایی از همین برنامه رو میتونید ببینید. اینجا هم میتونید نظرات کسایی که برنامه رو دیدن ببینید؛ جالبه!
نظام
1- به نظر، دموکراسی همانقدر که به فردیت آدمها احترام میگذارد؛ همزمان نادیدهاش میگیرد. هفتهی پیش سرِ یکی از کلاسهای پرجمعیّت دورهی کارشناسی، با خودم فکر میکردم که چه چیز این صد و پنجاه نفر دانشجو را در یک روز و یکساعت به یک مکان کشانده؟ جواب «برنامه» بود. برنامهی کلاس، آنها را – که خیلیهاشان هم را نمیشناسند و برای اوّلین بار هم را میبینند –یکجا جمع میکند. برنامه – نظام – بهگونهای متناقض به آنها میفهماند که با اینکه فردیت شما خیلی برایمان محترم است؛ امّا – شرمنده – ارزشی ندارد!
2- هیچکس گمان نمیکند که برنامهی تلهویزیون تنها برای او یکی پخش میشود و ابرازِ علاقههای مجری به بینندگان، جدّی و منحصرِ به اوست. آنکه روزنامه میخوانَد اگر گمان کند که روزنامه هر روز برای او – تنها – چاپ میشود، بیشک دیوانهست. «فرد» در «نظام» میداند یا روزی میفهمد که ناچیزست؛ دیده نمیشود و برای دلخوشی محترمش میدارند.
3- در واقع، نظام با پیشبینیپذیر کردنِ اتّفاقات، با تحمیل برنامهها، همواره این پیام را تولید میکند: «هی! خیالت راحت؛ هیچچیز عوض نخواهد شد.» و هر روز که پا میشوی باید با خودت تکرار کنی: «یک روز دیگر، درست مثل دیروز.» به این خاطر است که گمان میکنم جملههایی که با «امروز» شروع میشوند، «انقلابی»ند. چون برخلاف دیگر جملهها، پیشفرض نمیگیرند که امروز درست باید تکرار دیروز باشد. انقلابیها، «امروز» میگویند؛ آنها که میخواهند مردم را بشورانند، همواره تکرار میکنند «امروز...»؛ رییسجمهورها بعد از انتخابشان و در فضای انقلابی دم از «امروز» میزنند. خیلی از آنها که در مراسمِ سوگندِ اوباما شرکت کرده بودند، وقتِ مصاحبه با غرور گمان میکردند یکتنه تمام تاریخ آمریکا را از نو ساختهاند.
4- صحنهی آخرین جنگ «اربابِ حلقهها» یادتان هست؟ آنجا آراگورن – در برابر لشگرش و در مقابلِ دروازهی سیاه – میگفت «ممکنست روزی بیاید که شجاعت شکست بخورد و دوست، دوست را رها کند و زنجیرهی رفاقت از هم بگسلد؛ ولی آنروز، امروز نیست. امروز، روز مبارزهست!» آراگورن انقلابی بود وقتی که اعلام کرد، امروز، مثل هر روز نیست. امروز، روزِ من است. تکرارِ دیروز نیست. آراگورن، در روز تاجگذاریش، وقتی میخواست دعای خیر بخواند باز «امروز»کنان گفت: «امروز متعلّق به یکنفر نیست؛ به همه تعلّق دارد. بیایید و با هم جهان را از نو بسازیم.» شاهآراگورن، انقلابی بود.
5- درست هماناندازه که کسی که گمان میکند روزنامهی امروز تنها برای او یکنفر چاپ شده، به خیالِ دیگران، مایهای از دیوانگی در خود دارد؛ انقلابیها هم دیوانه خوانده میشوند. هرکس بگوید امروز تحمیل برنامهها را نادیده میگیرم و به کلاس یا جلسه نمیروم؛ امروز، کاری کارستان میکنم؛ امروز همه چیز را تغییر میدهم، انقلابیست و دیوانه: به نظام اعلام میکند که نشانت میدهم که فردیت من، واقعاً محترم است نه آنطور که تو میخواهی محترم باشد.
لاست
بیست و یکم ژانویه، ادامهی زنجیرهی تلهویزیونی لاست پخش میشود. چهار فصلِ قبلی را اینمدّتی که اینجا آمدهام، دیدیم و دوست داشتم. این هفته هم اِیبیسی، سهچهار ساعتی پشتِ هم لاست نشان داد و به هر شخصیّت یا ماجرایی که میرسید، کوتاه، گذشته و تاریخچهی طرف یا جریان را زیرنویس میکرد تا آنها که ندیدهاند گرم شوند برای «پرمیر ایونت» لاست در چهارشنبهی بیست و یکم ژانویه!
از قرار، لاست طرفدارِ پر-و-پا قرص همهجای دنیا زیاد دارد. تعلیقِ داستان کُشندهست و گرههای ناگشودهاش فراوان و حدسِ اینکه کی واقعاً خوبِ داستان و چهکسی بدِ ماجراست، دشوار. اگر از طرفدارهای قدیمی لاست هستید، این چند مرجع اینترنتی را حتماً دیدهاید و یادآوریشان به کارتان نمیآید؛ امّا اگر مثلِ من از طرفدارانِ تازهرسیدهاید، بد نیست نگاهی به این منابع بیندازید. هرکدام ساعتها مشغولتان میکنند:
- دانشنامهی آزاد لاست: کوچکترین اطّلاعی نیست که اینجا نباشد. دربارهی همهی شخصیّتهای اصلی و فرعی، همهی قسمتها، ارجاعاتِ فلسفی و غیرفلسفی داستان، جاها، تکنیکهای داستانی، وقایع و حتّا مصاحبهی عوامل گزارش کاملی پیدا خواهید کرد. خلاصه هر پرسشی دارید، پاسخش را در دانشنامهی لاست جستجو کنید. انجمنش را هم فراموش نکنید.
- نظریّههای لاست: برای توجیه اتفاقاتِ گذشته و پیشبینی آیندهی لاست، نظریههای مختلفی ابداع شده. بعضیها جزئیتر و بعضیها کلّیتر ماجراها را توجیه و حدسهایی دربارهی آینده طرح میکنند. اینرا که اینها تا چه حد درستند، تنها نویسندههای مجموعه میدانند. وبگاهِ سازندهی زنجیره – ایبیسی – هم بازار را داغتر کرده و انجمنی راه انداخته تا هرکه نظریّهای دربارهی لاست دارد بیاید و طرح کند. امّا جدّیترین نظریّه دربارهی زنجیره، نظریّهایست مربوط به زمان که بابایی در ویرجینیا ساخته و گفته که فحوای اصلی داستان، جدال بین اراده و سرنوشت است. پایگاهِ نظریه اینجاست. به خیلی از پرسشها هم پاسخ داده؛ امّا برای اینکه بخواهید کلیّتی از ماجرا دستتان بیاید، خوب است که این تصویرسازی را ببینید. خلاصهی خوبی از ماجراست. اگر باز هم به ایندست جریانها علاقهمندید، به انگلیسی تئوریهای لاست را جستجو کنید.
- انجمن ایرانی طرفدارانِ زنجیرهی لاست: این هم انجمن ایرانی هوادارانِ لاست است. اینجا هم اطلاعات زیادی به زبانِ فارسی پیدا میکنید. هرچند برای اطلاعات کاملتر بهتر است به دانشنامهی آزاد لاست و انجمنش مراجعه کنید.
- نهایتاً اینکه ایبیسی، مثلِ خیلی از شبکههای تلهویزیونی دیگر، در ازای ثانیههای واقعاً کوتاهی تبلیغ، هر قسمت را روی وبگاهش میگذارد. بسیاری از خارجنشینها هم گویا، یکی دو روزی صبر میکنند و فیلم را اینطور میبینند تا از گزندِ تبلیغاتِ فراوانی که لابلای برنامه پخش میکنند و اعصابت را بههم میریزند در امان باشند.
مثل یه فرشته...
مهربون. دوست. صمیمی. دوستداشتنی. یه فرشتهی واقعی... همهی اینایی که گفتم خیلی خیلی کمه برای توصیف مهربونترین عمهی دنیا. اوایل که از پویان میشنیدم اگه هرهفته نره خونهی عمه فرشته، هفتهش هفته نمیشه؛ تعجب میکردم. اما بعدها خودم اگه حداکثر یه روز درمیون عمه فرشته و خانوادهی بینهایت دوست داشتنیش رو نمیدیدم یا باشون تماس نمیگرفتم بی قرار بودم. عمه فرشتهی عزیز اینقدر مهربون و صمیمی و دلسوز و پراحساس و عاطفهست و اینقدر تمام این همه احساسش پاک و بیدریغ و خالصه، که همه عاشقش میشن. در تمام روزهای سخت، مخصوصاً روزهایی که پویان نبود، اینقدر دستهجمعی به من رسیدگی کردن و اینقدر عمه فرشته محبت مادرانهش رو بیدریغ نثارم کرد که خیلی از شبها دلم میخواست پیششون بمونم و از گرما و صمیمیت خونهی پر مهرشون آرامش بگیرم. الان هم که اینجا هستیم به مدد تکنولوژی و با کمک چت و وبکم از دور در تماسیم؛ اما نمیتونم نگم که چقدرررر دلم براش تنگ شده و چقدر- مخصوصا امروز- دلم میخواست بغلش کنم و ببوسمش و بگم که چقدر دوستش دارم.
بله... امروز تولد عمه فرشتهی مهربون و عزیزمونه. امروز رو بهونه کردم که بگم و بنویسم چقدر دوستش دارم و چقدر سپاسگزارم از تمام محبتهای بیدریغش در تمام این مدت و از اینکه حتا از راه دور هم هوای هر دومون رو حسابی داره.
عمه فرشتهی عزیز تولدتون مبارک. امیدوارم که سالهای سال سالم و سلامت و شاد و قبراق باشین و ما بتونیم لبخند شیرینتون رو ببینیم. دوستتون دارم یه عالمه. :*:*
دهشتِ امرِ مذهبی
کم یا زیاد، هر تجربهی مذهبی – به نظرم – دهشتناک است؛ چراکه شخصی و فردیست. در هر تجربهی مذهبی، شخصیسازی، مادّیسازی و خاصگرایی وجود دارد. بازگشتِ به مثالِ آشنای کیرکگارد، میتوانیم بگوییم که خدای ابراهیم خدایی فردیست که میتواند مخاطب قرار گیرد. به واسطهی همین خداست که ابراهیم، عملی «غیراخلاقی» انجام میدهد. تجربهی ایمانی – مانند تجربهی ابراهیم – پا از سپهرِ اخلاق بیرون میگذارد. کیرکگارد مینویسد در حوزهی اخلاق، فرد باید از فردیّتش در جهتِ کلّیشدن چشمپوشی کند؛ امّا برعکس در حوزهی تجربهی ایمانی، فرد همواره به دنبالِ مادّیسازی و شخصیکردنِ موجودیّتهای نامتعیّن است. تجربهی مذهبی، فردیست و چون جمعی نیست؛ بنابراین، دهشتناک است: هم برای کسی که تجربهش میکند و هم برای کلّ اجتماع.
در هر تجربهی مذهبی، فرد به دنبال تحصیلکردنِ موجودیّتهای خاص از مفاهیم عمومی و «چیز»های ناشناس است. با اینکه به ظاهر دو جُفتِ مادّی/معنوی متضاد به نظر میرسند؛ امّا میتوان در هر امرِ معنوی مادّیسازی را به روشنی مشاهده کرد. هیوبرت و ماوس، در کتابِ «قربانی: ماهیّتِ آن و عملکردهایش» این پرسش را پیش میکشند که چطور فرضاً قربانیکردنِ تنها یک مُشت از محصولِ جو میتواند باعثِ حفاظت از تمامِ محصول یک مزرعه شود؟ به ظاهر این، با منطقی که اغلب به ایندست امور نسبت میدهند و آن را نوعی معامله بین بشر و خداوند میخوانند، سازگار نمیآید. معامله، معاملهی نابرابریست. برای ما مهم اینجاست که هیوبرت و ماوس، به ساز-و-کارِ این به ظاهر معامله توجّه نشان دادهاند. آنها مینویسند که اغلب آن مُشتِ جو، از مابقی محصولِ زراعی جدا میشود؛ نامی به آن اطلاق میگرددد و به روشهای دیگر آنرا «متمایز» و «خاص» میسازند. قربانی، در سپهرِ مذهبی از اجتماع جدا میشود (بر عکسِ سپهرِ اخلاق) تا دوباره به آن بازگردد.
چنین جدایش، خاصگرایی و مادّیسازی را میتوان در مطالعهی مشهور دورکهایم دربارهی گونههای ابتدایی حیاتِ مذهبی هم مشاهده کرد. در آنجا دورکهایم وقتی دربارهی «نشان»های اقوام استرالیایی صحبت میکند، غیرمستقیم بیان میکند که مادّیسازی چطور وقتی که چیزی بیرونی، مشاهدهپذیر، ملموس و مادّی ساخته میشود، رخ میدهد. در بخش دیگری از آن کتاب، دورکهایم از چرینگا سخن میگوید. چرینگا به نظرم یکی از جذّابترین پدیدههای مذهبیست. تصوّر کنید کسی جلوی چشم همه روی تکّهای چوب یا قطعهای سنگ نقش و نقوشی بتراشد و همانجا اعلام کند که ای همگان! این قطعه مقدّسترین چیزیست که تا بهحال در دنیا وجود داشته و همگان آنرا جدّاً مقدّس بپندارند. تقدّس چرینگا از یکتایی و بیهمتاییش، خاص و مادّیبودنش میآید. خدای ابراهیم – بنا به روایتِ کیرکگارد – همانقدر مادّی و شخصیست که چرینگای استرالیاییهای موضوع مطالعهی دورکهایم.
مادّیسازی/خاصبودن، از سوی دیگر به مفهومِ «لبه» - به عنوانِ واسطه – مرتبط است. به مثالهای پیشین اگر برگردیم، در نظرگاهِ کیرکگارد این لبه، واسطهی زندگی بر مبنای ایمان و زندگی بر پایهی اخلاق است. به شکلِ مشابه، در موردِ هیوبرت و ماوس، این لبه، واسطهایست بین دنیای لاهوتی و ناسوتی و در تفکّر دورکهایم به شکل واسطهای بین دریافتهای درونی و بیان بیرونی آنها عمل میکند. تجربهی مذهبی راه رفتن روی این لبهست و بنابراین دهشتناک. لبه، «تماس» را ممکن میسازد –که پیشتر چیزکی در راز دربارهش نوشته بودم. با این واسطهها، با راهرفتن روی لبهها، در بیانِ کیرکگارد فرد با خدا سخن میگوید؛ در بیانِ هیوبرت و ماوس لاهوت با ناسوت در تماس قرار میگیرد و مطابقِ نظرگاهِ دورکهایم فرد با اجتماع ارتباط برقرار میکند. تجربهی مذهبی، درست برعکس امرِ اخلاقی، مادّی، فردی، شخصی و خاص است و بنابراین، دهشتناک – دهشتی که در بیانِ کیرکگارد با ترسِ مطلق متفاوت است.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001