« October 2006 | Main | December 2006 »
تصاویر پارادوکسیکال
پیشینهی بحث:
هرجا تصویری هست، اخلاق نیست ـ امیرپویان شیوا
اضطرابِ عکّاس اخلاقگرا (یا «عکّاس چشمهایش را نمیبندد») - ساسان م. ک. عاصی
اخلاقِ عکس - امیرپویان شیوا
انهدام تصویر بی انسان / انهدام انسان بی تصویر - نگین احتسابیان
کل به جزء - دالانِ دل
میدانم که از آدابِ بحث دور است که پاسخهای غیردقیق و نامشخّص بدهم؛ با اینحال، امید دارم که دوستانم مرا در میانهی زندگی و شلوغی کارهای درسی و عقبافتادگی تعهّدات غیردرسی، ببخشند. سعی میکنم نکاتی را که مجموعاً از نوشتههای دوستانم در واکنش به «هرجا تصویری هست، اخلاق نیست» دریافت کردم، در چند بندِ غیردقیق ـ که شاید الزاماً هم به گفتههای آنها ارجاع مستقیم نداشته باشد ـ پاسخ بدهم.
* پیشتر، در بحث دیگری با دوستان دیگری گفته بودم که شاید از روی سلیقه، بیشتر میپسندم که در توصیفهایم، در نشاندادنِ قابلیّتها و در نقدها، آگاهانه رادیکال باشم. دوست دارم پیچِ صداهای ناشنیده را تا تهِ ته بچرخانم تا صدایش شاید که به گوش برسد. ایرادی را که به عنوان نوشتهی «هرجا تصویری هست...» گرفته بودید و گفته بودید که «کدام تصویر؟ کدام اخلاق؟» میپذیرم. ضمنِ اینکه میپذیرم ایندست تصاویر در آگاهکردن یا در مواجه کردن سوژه با خودش، نقش دارند؛ با قیدِ تنها این نکته که بیایید ابعادِ «غیراخلاقی»اش را هم ببینیم: حالا کمی آن وجوه را برجسته کنیم تا دیده شوند. هرچند همین جا از تمامِ دوستانی که واکنش نشان دادند و در واقع با عینکهایی که به چشممان زدند، وجوه دیگری از قضیّه را برجسته کردند، ممنونم و سپاسگزار.
* میکائیل ایگناتیف در «شَرفِ رزمنده: جنگ اخلاقی و وجدان نو» (۱۹۹۸) میگوید آنهایی که به تصاویر تلهویزیونی چشم میدوزند خود را تحت التزام تصاویر میبینند؛ التزامی که در ایدئال تاریخی جهانشمولی اخلاق ریشه دارد. تلهویزیون همانقدر که میتواند به عنوانِ مروّج ایدئال ارجمند جهانشمولی تاریخی قرائت شود، میتواند رنج و درد را سیاستزدایی کند و از صحنهی سیاست به بیرون براند. در نتیجه، رنجِ دیگران تبدیل به واقعهای «طبیعی» میشود که ما باید به آن واکنش نشان بدهیم؛ به جای آنکه واقعهای سیاسی و در انحصار دستهای خاص دیده شود. (حس میکنید چقدر به مفهوم بارتی اسطوره نزدیکیم؟) شاید بتوان اینطور گفت که پوشش رسانهای به این خاطر است که ما از کشتارگرها تنها پس از انجامِ کشتار آگاه بشویم: نبودِ رنج و درد هیچوقت «خبر» نیست. ایگناتیف در صفحهی ۲۵ همین کتاب میگوید که تصاویر تلهویزیونی بیشتر در بازنمایی نتایج تأثیرگذار هستند تا در شناسایی نیّات. بیشتر در نشان دادنِ نعشها و جنازهها استادند تا در توضیح اینکه چرا خشونت در بعضی جاها بیشتر اتّفاق میافتد.
اکنون، به این بخش از گفتههای ایگناتیف دقّت کنید تا ببینید چقدر شبیه به مفهومِ دلزدگی زیمل و مفهومِ تلهسیتی باومن است که در نوشتهی اوّل نقل کردم: یکی از گرایشهای خطرناک فرهنگی زمانهی ما این عقیده است که جهان آنقدر خارج از کنترل و آناندازه دهشتناک شده که دستِ بالا همین از ما برمیآید که از جهان و مردمانش کناره بگیریم و دوری بگزینیم.
* به نظر میآید که موضوع اصلی این باشد که چطور میتوان یکدلی و همدردی را با کنارهگیری جمع کرد؟ تصاویر، پارادوکسیکال هستند. مثلاً به خبر تلهویزیون نگاه کنید. پر است از رنج و درد دیگران تا جاییکه وحشت و ترس و رنج و درد، پیشپاافتاده میشوند. انگار فاصلهای بین معنای اخلاقی تصویر و لحظهی مصرف آن تصاویر وجود دارد. به نظر میآید همدلی ـ و حتّا رو در رو شدن سوژه با خودش ـ دستِ کم نیاز به زمان دارد: زمانی برای شکافتن سقفی که بین ما و دنیای اخلاقی دیگران فاصله انداخته. به دستآوردنِ این زمان، همانچیزیست که تصاویر تلهویزیونی به ما اجازهاش را نمیدهند. (نگاه کنید به «ما تلهویزیون را زندگی میکنیم» که پیشترک باز در هزارتو نوشته بودم.)
اینجاست که باز یادِ باومن میافتم ـ که با لحن طعنهزنندهی همیشگیاش ـ جایی نوشته بود: تلهویزیون این توانایی را میدهد تا با سرعتی بیشتر از سرعت جتهای ماورای صوت و راکتهای کهکشانپیما، به فضاهای خارجی بپریم و برگردیم!
* حرفهای دیگری هست دربارهی تصویر و اخلاقِ تصویر که بعدتر خواهم گفت. به نظرم هنوز جای بودریار ـ و مفاهیم به غایت رادیکالش ـ در این بحث خالیست. اوّل از هایدگرِ عصر تصویر جهان و بعد، از بودریار یاد گرفتهایم که ما در دنیای تصاویر، در دنیای کپیها و کپیهای کپیها زندگی میکنیم؛ از تی. اس. الیوت آموختهایم که بر تلّی از ایماژهای درهمشکسته میزییم.
پ.ن.۱. یک سؤال: دوستانِ ارتباطاتی، روزنامهنگار یا عکّاس در دانشگاهها آیا درسی با عنوانی شبیه به «اخلاق رسانه» یا «اخلاق تصویر» دارند؟ اگربله، کدامیک از استادها این درس را بهتر تدریس میکند؟ کدام دانشگاه؟
پ.ن.۲. باز هم سر آخری، عذر میخواهم از جوابهای کلّیام و تشکّر میکنم از دوستانم که هر یک با دیدِ تیزشان زوایایی را نشانمان دادند که ندیده یا گذشته بودیم.
اخلاق عکس
-----
نو: انهدام تصویر بی انسان / انهدام انسان بی تصویر یادداشت نقطه الف دربارهی اخلاقِ تصویر
-----
ساسانِ عزیز،
نوشتهات را در نقد «هرجا تصویری هست، اخلاق نیست» خواندم و از لطف و حسن ظنّت ممنونم و از کارگیری مفهوم اضطراب و اخلاق نزد سارتر بهره بردم. به گمان من هم اضطراب از آنگونه که سارتر میگوید، باعث میشود که اصولاً مسؤولیّت اخلاقی از مرجع یکّهی تعیین اخلاق سنّتی به فرد احاله شود: به این معنا که کنشگر هرلحظه باید پیامدهای کنش اخلاقیاش را برای خودش توجیه کند. آنگونه آزادی ـ یا جامعهشناختیترش کنیم: عاملیّتی ـ که کنشگر در انجامِ فعلِ اخلاقی دارد و اینکه از منابع مختلف گفتمانی برای سر و شکل دادن به کنشش بهره میبرد، وا میداردش ـ که به خلافِ وضعیّت اخلاق تکمرجع ـ هم خود را مسؤول بداند و هم هرلحظه، توانایی توجیه اخلاقی کنشهایش را بیازماید.
نمیخواهم اینها را کِش بدهم. برگردم به خودم. من هم از دسته کسانی هستم که مثل دیگران برای رفتارهایم توجیههای اخلاقی دارم. لفّاظی نمیکنم؛ تنها، میخواهم با زبان خودم بگویم که چرا کارِ عکّاس چینی اخلاقی نبوده است. به نظرم عکسهای ارزشمند، بسیاریشان در موقعیّتهای استثنایی خلق میشوند و اتّفاقاً در موقعیّتهای استثناییست که اخلاق اهمیّتی چندچندان مییابد. به گمانم اگر نابینا و چاه باشد، بیکار نشستن گناه است. اینطور بگویم: اگر میبینی کسی میخواهد در چالهای بیفتد، خبرش نکنی، غیراخلاقیست. حالا موقعیّتی استثنایی پیش آمده: من میتوانم او را خبر نکنم تا عدّهی بیشتری را نجات بدهم. پس اینطور صورتبندی کنیم: عمل ۱ غیراخلاقیست؛ مگر اینکه اتّفاق ۲ بخواهد بیفتد. (خبر نکردنِ دوچرخه سوار غیراخلاقیست؛ مگر اینکه قصدم این باشد که عدّهی زیادی را نجات بدهم) اشکالی ندارد، اینرا هم میتوانم گاهی بپذیرم. مثلاً وقتی که کلّی شاهد و دلیل و مدرک داشته باشم که مطابق آنها، اتّفاق ۲ ارزشمندتر از دستنزدن به عمل ۱ باشد. امّا در این مورد خاص به دو دلیلِ به هم پیوسته، برایم پذیرفته نیست که عمل عکّاس اخلاقی بوده باشد: دربارهی یکیش چندان بحثی ندارم: چه کسی میگوید که نجات عدّهای بیشتر بهتر از نجات یک نفر است؟ و امّا دوّمی که به قبلی هم مربوط است: این قاعده در اینجا ضد خودش است. یعنی ایرادم به عکّاس این است: اگر رهاندنِ مردم از خطر خوب است (و تو به این خاطر دست به دوربینی)، خب، این آقا اوّلین آدمی که میتوانی از خطر برهانیاش. دست به کار شو! در موردِ آدمها، خودشان هستند که اهمیّت دارند و نه شمارشان یا ویژگی خاصّی از آنها. به همین خاطر مثلاً به نظرم باز غیراخلاقیست اگر کسی را که دیگر امیدی به ماندش نیست، از اتاق مجهّز بیمارستانی خارج کنیم تا دیگری را که محتاج تجهیزاتِ بیمارستانیست جایگزین کنیم.
بههرحال به نظرم نکته در اینجاست که کنش را کدام منابعِ گفتمانی شکل میدهند. کسی دیگر ممکن است به نظام اخلاقی دیگری معتقد باشد و اینها را اخلاقی نداند. بیش از همه به این معتقدم که فرد با کنشش و توجیهی که از آن دارد، چه میزان میتواند دایرهی اخلاق را گسترده کند یا به قول سارتر، بتواند که همهی دیگران را به انجام همانکار در موقعیّت مشابه تشویق نماید.
باز ممنونم بابتِ آنچه نوشتی و بحث را پیش راندی. ببخشید که مختصر نوشتم و کمی دیر. اینروزها سرم کمی شلوغ شده.
لباس نوی امپراتور
یا: چرا مردم دوست دارند فیلمِ «زهره شوکت» را ببینند؟
نوشتهی هانس کریستین آندرسن
میگویند امپراتوری پول فراوان خرج کرد تا خیّاطی که شهرهاش آفاق را گرفته بود، برایش لباسی نو بدوزد. خیّاط ادّعا کرد لباسی میدوزد که فقط حلالزادههای عاقل میتوانند ببینندش. خیّاط لباسی ندوخت؛ تنها ادای لباس دوختن درآورد. ولی هیچکس از خودِ حاکم گرفته تا شهروندانِ درجه یک و دو و سه، اعتراضی نکرد که لباسی در کار نیست؛ مبادا بگویند حرامزادهست و نادان. گذشت و گذشت تا روزِ نمایشِ لباسِ نوی امپراتور در انظار عمومی رسید. امپراتور با سینهای صاف و سری بالا، با لباس زیر در بین انبوه جمعیّت قدم میزد و سان میدید که ناگهان کودکی که از شَعَف سر از پا نمیشناخت، پشتِ هم فریاد کشید: «امپراتور، لخته! امپراتور، لخته!» بعدِ اینکه مادر و پدر کودک ـ که میترسیدند تشتشان از بامِ رسوایی بیفتد ـ سعی کردند کودک را ساکت کنند و موفّق نشدند، همه دَم گرفتند: «امپراتور لختش قشنگه!»
همین!
هرجا تصویری هست، اخلاق نیست
هزارتوی تصویر هم منتشر شد. نوشتهی من در این شماره، «هرجا تصویری هست، اخلاق نیست» نام دارد. نوشتهای که اگر مثلاً به جای دو هفته پیش، امروز مینوشتمش، مسلّماً مفصّلتر از این میبود. رد پای بنیامین، بودریار و کریستین آندرسن وسطوسطهای نوشته پیدا میشد اگر امروز مینوشتمش. دوستش دارم.
زندان شاد
در جلسهی اخیر درس «نقد رسانه»، دکتر اباذری سعی کرد زندگی روزمره و عقلانیّت را به هم بپیوندد و الحق وقتی به زیمل و اقتصاد پولی و کلانشهرش رسید، خیلی خوب صحبت کرد. همانجا در میانهی بحثش، از مفهوم «زندانِ شاد» یاد کرد که گویا استاندال استفادهاش کرده. دکتر اباذری معتقد بود که زندگی شهری ـ با تمامِ اشکالات و دست و پا گیریهایش ـ همزمان، امکاناتِ رهایی را فراهم میسازد: بله؛ میتوان در زندان هم شاد بود!
همانجا یادِ «وقتیکه دل تنگه فایدهاش چیه آزادی؟ / زندگی زندونه، وقتی نباشه شادی!» افتادم. راستش، با تمامِ دردِ سرهایی که داریم؛ با درس و کار و مشغلههایی ـ که نمیگذراند نفس بکشیم ـ هنوز روزنههای رهایی فراوانی هست.
دو سه روز بعد از کلاس دکتر اباذری، وقتی که دور هم جمع شدیم تا برای یکی از بهترین دوستانمان تولّد بگیریم، فهمیدم که در هیاهوی زندگیهای برنامهریزیشده، در هنگامهای که روزمرگیها هم حتّا شمارشی و ریاضیوار شدهاند (اینکه ساعت ۱۰ تا ۱۲ کلاس دارم و ۱۲ و نیم تا یک دوستم را ملاقات میکنم و ...) میتوان شاد بود و آزاد. ما هنوز در سختترین شرایط میتوانیم جوک بگوییم؛ میتوانیم فحش بدهیم؛ میتوانیم بیقید بخندیم. میتوانیم وسطِ بزرگراهها ـ فرض کنیم ـ ویراژ بدهیم! ما کاربری میدانهای شهر، استفاده از خیابانها را تغییر دادهایم. چراکه نه؟ هیچکدام از اینها را نتوانیم، میتوانیم که تخیّل کنیم. خوشبختانه هنوز با ۱۹۸۴ اورول خیلی فاصله داریم: دستِ کم تخیّلمان را هیچ «بیگبرادر»ی زیر نظر ندارد.
ما کنشهای پراکندهمان را هنوز داریم. جنگ، جنگ بر سر معناست. نمیتوانیم در محدودههای رسمی خاکریز بسازیم؟ اشکالی ندارد؛ در عوض سوراخسنبهها را خوب میشناسیم. ما خوشبختیم؛ چرا که میدانیم «قفسِِ آهنین» وبر هم راهی به رهایی دارد. ما آزادیم؛ دستِ کم تا وقتیکه قادر باشیم خوشبختی را تخیّل کنیم.
پ.ن. ببخشید اگر بیربط و نامنسجم نوشتم. قول داده بودم که بروز کنم اینجا را. در ضمن تولّد مهرتاش عزیز، بهانهای شد برای پیوندِ درس و زندگی! ;) مهرتاش جان؛ تولّدت مبارک. :)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001