« November 2005 | Main | January 2006 »
همبستگی جعلی
همونطور که پیشنیاز پیامبری، چوپانیه؛ بنظر میاد که پیشنیاز قدّیس شدن هم تو فرهنگ مسیحی این باشه که قدّیسِ آینده در خونوادهای مرتبط با تجارت خصوصاً بازرگانی پارچه بزرگ شده باشه :) برای این همبستگی جعلی جز سن فرانسیس و مادر ترزا، یکی دو نمونة دیگه هم بچشمم خورده.
به دَرَک؛ ولی میکشمت!
بعدِ اینکه «به جهنّم» رو نوشتم – و خصوصاً این اواخر – ترانههای فارسی خیلی بیشتر از قبل، «ضدّ عاشقی» شدهان. بعضی از نمونهها دیگه واقعاً جالبان و ترغیب میکنن آدم رو که پیگیریشون کنه. این هم نتایج بعضی پیگیریها که البتّه به مدد دوستان ممکن شد:
۱- شدّت پیدا کردن
اوایل رضا صادقی میخوند «حالا که بیوفاییه؛ ما بیوفاتر از همه» و «عاشقیها رو هم دیدیم، به هوسه، یهبار بسه» و دستِ آخر «غم دیگه بسّه نازنین، هرکی نموندش به دَرَک!»
حالا میخونه «بابا بیخیال دیگه ناز کردنم حدّی داره» و «روتُ کم کن، دیگه تحفه هم که نیستی به خدا» و «راستشُ بخوای، دیگه خسته شدم، رک بگمت / به دلم نشسته بودی، گندیدی بریدمت» و «گفته بودم نَفَسی برام، میرم تا آخرش / نفسی که حرمتم رو بگیره، میبرّمش» یا «واسه رو کم کنیت هم شده، سراغت نمیام» و دستِ آخر اینکه «قاطی کردم بد رقم میخوام که قیدت بزنم / میخوام این دندون عاریه رو از تَه بکنم» !
۲- از پایین تا بالا، از مرد تا زن
اینروزها، افشین – بقول دوستان، خیلی خالطور – میخونه «دیگه برام مهم نیست، نبودنت کنارم / من بیخیالت شدم، حوصلهاتم ندارم» و «دیگه اَزَت بدم میاد، پیشم نیا عروسک / بهونهگیر اخمو عروسکِ بینمک» و «حالا که نیستی پیشم، درد و غمی ندارم» یا شهرام کاشانی میگه «اگه یه روزم به عمرم بمونه، گریهاتُ در میارم» و لیلا فروهر: «اگه دوسِت ندارم، حقّته، حقّته / هرچی بروزت بیارم، حقّته، حقّته / تلاقی این هم بیوفایی / پا روی قلبت بذارم، حقّته، حقّته» و «هر کاری کردی تو با روزگارم / هزار برابر سرِ تو میارم»
یه کم باز بقول دوستان باکلاستر، مرتضی مفرّحی اینطور میخونه «داری میری و من هم «اینجا بمون» نمیگم / بی تو دلم یه دریاست، اینطوری جون نمیدم» و «دلم رو پس میگیرم، یه وقت نگی محاله / با این همه دو رویی، با تو بودن خیاله» و «یه روز دلت میگیره، میای پیشم دوباره / با خنده میگی این هم بازی روزگاره / اونوقت میگم که من هم، حال دلم خرابه / سر به هوا شده باز، حوصلهاتُ نداره»
دستِ آخر، گوگوش – اینبار خیلی باکلاستر و با استعاره و بازی زبانی : «باید از سنگر بیسنگِ تو برمیگشتم / از مدارِ عشقِ کمرنگِ تو برمیگشتم / باید آن شب که فروتنانه در میدانت / منِ من کشته شد، از جنگ تو برمیگشتم» «باید از جنگ تو با هرچه که از من مانده / ترکِ اسب دست و پا لنگِ تو بر میگشتم / عشق تو لحنِ بدِ سیلِ مصیبتبار است / باید از لحن بدآهنگِ تو برمیگشتم»
۳- چهرههای جدید؛ صداهای نو
ولی بشنوید از این دو کشف آخری که ژانر جدیدی در ترانههای فارسی اینروزهاست گویا و اصولاً از هر پنج تا ترانه، چهارتایش با این تم و مضمونه. از همه صریحتر علی حسینی (؟) برای خانم طلایی که گویا «یاغی شده / رفته برام ساقی (!) شده»، اینطور خونده: «آخ که عجب رویی داری / بازم میگی دوسَم داری / خودم دیدم – بابا خودم دیدم / لب روی لبهاش میذاری / چرا نمیگی راستشُ / که غیر من یاری داری / من میدونم – من میدونم / تو دیگه دوسَم نداری / جل و پلاساتُ ببر / بیرون ز خونة دلم» چراکه «گریه و التماسِ تو قشنگی خیالمه / کشتن و آتیش زدنت، آخرِ عشق و حالمه» و از همه صریحتر «پشتِ سرم گفتی که من، درگیر و قاطی پاتیَم / تُف به مرامت عوضی، از سرتم زیادیم»
یا محسن چاوشی: «میکشمت اگه یه روز با غریبه ببینمت / گل منی نمیذارم دست غریبه بچیندت / گولم زدی امّا بدون یه روز سراغ تو میام / با خنجری تشنه واسه سینة داغ تو میام» و «قانونِ تو، تو عاشقی هوسه / میکشمت دستم بهت برسه» چرا؟ چون «دو تهسیگار مونده رو میز / یه ماتیکی، یکی تمیز / گفتی به من تنها بودی / کی بوده پس اینجا عزیز؟» و «نفسنفس میزنم و از دور تماشات میکنم / رفتی با اون مرد غریب، ندیدی نگات میکنم»
نمونه، خیلی زیاده. خلاصه کنم که بنظرم، این موضوع واسه بررسی در حوزة جامعهشناسی ادبیات و مطالعات فرهنگی در حیطة هنر عامّهپسند خیلی بکر و قشنگه. خودم، هنوز با ایدههایی که تو «به جهنّم» طرح کردم، موافقم... فقط حیف که ایدهان! :) اون چیزی هم که الان برام جالبه اینه که «به درک» داره جاش رو میده به اینکه، به دَرَک که رفتی، ولی حواست باشه که «میکشمت، دستم بهت برسه» و به این سادگیها نمیتونی از چنگم در بری: «درسی بدم تو قصّهها بیارن / ابرای آسمون برات ببارن» . خلاصه اینکه آتیشت میزنم؛ «تو منُ نشناختی»، «اگه یه روزم به عمرم بمونه، گریهاتُ در میارم»!
راز
پیام، میانة سخنرانی چهارشنبة گذشتهش دربارة دریدا، وقتی میخواست دربارة دیکانستراکشن شروع به صحبت کنه، از ناباکوف نقل کرد که «لولیتا مشهوره؛ نه من.» همونموقع به دوستام گفتم که «راز معروفه؛ نه من ;)» (البتّه بمانَد که سینا چه جوابی داد!)
خلاصه اینکه یه سال دیگه از نوشتن «راز» گذشت و گمونم وارد پنجمین سال زندگیش شد... مبارکه؟! نمیدونم، شمس اگه بود – قبلاً هم گفتهم – پاسخ میداد «مبارک شمایید!» (البتّه زبونم لال، نه اون مبارک سیاهسوختة نمایشهای سیاه و خیمهشببازی.) و ادامه میداد «ایام میآیند بر شما تا مبارک شوند. پس از شما مبارک باد ایّام را!» خلاصه اگه چیزی این وسط مبارکه، شمایین. :)
حال حرف جدّی ندارم. اگه دنبال حرف جدّی میگردین، از طرف من، بخشی از پردة سوّم هملت رو که گفتگوی بین هملت و گیلدنسترن رو روایت میکنه، بخونین؛ اونجایی که هملت میگه: نیزدن مثل دروغ گفتن میمونه... و اونجایی که میگه: میخواستی از راز من پرده برداری؛ میخواستی با زیر و بمترین نواهام برات آواز سر بدم؛ اشتباه هم نکردی، کلّی نغمه و ترانة دلنشین تو این ساز هست، ولی این تویی که نمیتونی صداش رو درآری... و اون جملة طلایی آخر: من رو هر سازی که میخوای بدون؛ مطمئناً میتونی فرسودهام کنی، ولی نمیتونی بنوازیم!
چرا این بخش رو بخونین؟ نمیدونم؛ بعد از اینکه زحمت کشیدین و این بخش رو پیدا کردین، خودتون هم نفسیرش کنین و ربطش رو بیابید. اتّفاقاً آدمهای کلّهگندهای این بخش رو تفسیر کردن... شما هم نفر بعدی. اینجوری کار من هم راحت میشه. :)
انسان دانشگاهی
وقتی روز تعطیل کارهای دانشگاه را انجام میدهی، بدون هیچ دلیلی دلت میخواهد بخشی از انسانِ دانشگاهی بوردیو را بخوانی. مثلاً آنجایش را که میگوید استادان سابقهدارتر نباید اجازه دهند که اعضای تازهوارد خیلی زود مستقل گردند؛ امّا در ضمن نباید آنها را چندان سرخورده سازند که در صدد رقابت با آنها برآیند. تعداد و حیثیّت زیردستان، به بالا رفتن حیثیّت استادان جاافتاده کمک میکند. از این گذشته، تعداد زیاد دانشجویان یک استاد، دانشجویان دیگر را به سوی او میکشانَد.
و بله، «سرمایه»، «سرمایه» میآورد...
پ.ن. میدانید که یکی از نقدهای مهم بر آرای بوردیو – همانطور که خودش هم میپذیرد و میگوید قرار بر صدور قانون فراتاریخی نیست – «فرانسوی» بودن نظریهاش است. اینرا گفتم که یک وقت سوء تفاهم نشود: اینها، ربطی به اساتید و دانشگاههای ایرانی ندارد؛ حالا، قضاوت را دربارة اینکه اینجا وضع بهتر است یا بدتر، میسپارم به انصافِ خودتان! ;)
تأمّلاتِ گیدنزی دربارة تصادف ساختمان با هواپیما
۱-
مخاطرات دوران مدرن، مثل خودِ جهان مدرن، متراکم شدهاند. هواپیمایی به ساختمانی برخورد میکند و بیش از صد نفر کشته میشوند: هواپیما – کپسول متراکم انسانها – به ساختمان – کپسول متراکم دیگری از آدمها – برخورد میکند و آدمهای دارا و ندار و متخصّص و غیرمتخصّص یکجا با هم از بین میروند؛ هوا، آلوده است و میلیونها نفر متضرر میگردند: آلودگی هوا، همه را میآزرد؛ از هر قومیّت و وضعیّت اقتصادی که میخواهند باشند. «دیگران»، دیگر وجود ندارند. همة ما میتوانستیم داخل هواپیمای سی-صد و سی باشیم؛ همانطور که همهمان هوای آلودة تهران را دیروز نفس کشیدیم. دوستانِ ژورنالیستِ ما دوستانشان را از دست دادند و چه بسا، دوستانِ ما یا خود ما در آن پرواز میبودیم و حالا روی تخت بیمارستان یا در سردخانة پزشکی قانونی دراز کشیده بودیم. شاید خانة ما یکی از آپارتمانهای همان ساختمان بلندی بود که در آتش سوخت.*
۲-
جهان، فشرده شده. ارّابه و گردونة هولناک جهانیشدن، دیوانهوار جلو میرود. جهانیشدن، همان ارّابة هندیهاست که بتها را سوارش میکردند و به پیش میراندند و بتپرستهای مشتاق، برای تبرّک، نزدیک ماشین حامل بت میشدند و زیر چرخهایش له و لورده میگشتند. جهان، فشرده شده و منابع و خدمات، دیگر تحت نظارت محلّی نیستند. بسیاری تکنولوژیها، در دستان ما نیست. هواپیمای ما – این مظهر جهانیشدن که فاصلهها و مکانها را به زمانِ اجتماعی استاندارد تبدیل میکند – نیاز به قطعات و خدماتی دارد که در جای دیگری از این جهان «کوچک» تولید میشوند و ما، محرومیم از آنها.**
۳-
امروز، سرایدار خانهمان میگفت هرسال «باید» یکی دو تا حادثة اینچنینی رخ بدهد. مردم، در برابر فهرست بزرگ مخاطرات دورة مدرن، کرخت شدهاند. ما به انواع مخاطرات آگاهیم و حتّی فهم عام، درک میکند که مهارت تخصّصی – پزشکی، سیاست، فن و ... – محدودیّت دارد و این نظامها، دربارة پیامدهای اقتباس از اصول تخصّصی خودشان، تخصّصی ندارند. آنقدر خطر دیدهایم که لاینحل بودنشان برایمان عادّی شده: ماشین را ساختهاند که تصادف کند؛ برق را که بگیرد؛ انتخابات را که تقلّب کنند؛ مرغ را که حامل آنفلوآنزا باشد و گاو را که مجنون شود و آدم را که بمیرد و البتّه، هواپیما را ساختهاند که سقوط کند... امیرِ معاونِ نیروی زمینی میگفت که این حوادث، طبیعیاند.
۴-
پیش از پروازهایمان – با پیشرفتهترین وسایل حمل و نقل – مهماندار، دعای پرواز میخوانَد. سرنوشت، پا در دنیای مدرن میگذارد؛ چراکه، دین، حتّی در دنیای مدرن، تحمّلِ بیاطمینانیهای مخاطرهآمیز را آسانتر میکند. در دنیایی که با مخاطرههای دستسازِ بشر، سرِ پا شده، ظاهراً نباید دیگر جایی برای دخالتِ آسمانی بمانَد. ما، حالا میدانیم که نه تنها ممکن است کارها در مسیر نادرست طی طریق کنند؛ بل، میدانیم که نمیتوانیم چنین احتمالی را حذف کنیم. اینطور، آنجا که سیطرة دین سنّتی سست میشود، تصوّرات مربوط به سرنوشت، یکسره ناپدید نمیشوند: سرنوشت باز میگردد. رئیسجمهور از عمرة مفرده، شهادتِ کشتگان را تسلیّت میگوید.
۵-
ما، در ایران، از مخاطرات دنیای سنّتی نگسسته، خطرهای دنیای مدرن را بیشتر از هر کشورِ پیشرفتة دیگری احساس میکنیم.... ولی، از مزایایش بیبهره ماندهایم. اینجا، همه چیز وارونهست.***
------
*- برای همین است که استادم دکتر کاشی، مرگ را دوباره تجربه کرده. چرا که اویی که مرده، یکی از ما بود.
**- همة ما به هم مربوطیم. جنگافزارِ بالقوّة ما، خطریست برای آنها. همانطور که بحران نفتی ۱۹۷۳ متأثّرشان کرد.
***- متن را بیهیچ علامتِ تعجّبی نوشتم. هرجایش دوست داشتید، مجازید علامت تعجّب بکارید. خودم سر تا پایش را به طعن و طنز خواندم!
سینا
به یادِ سینا
امّا به هرحال، چیزی در این آفرینش وجود دارد که انگار تابع منطق نیست. چیزی درون این نقّاشی بزرگ، اشتباه به نظر میرسد.دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001