« September 2005 | Main | November 2005 »
برای دلتنگیهای آخر هفتهات
سینا جان،
کی دست بدهد با هم باز با قطار سفر کنیم؟ اینبار بجای ابر شلوارپوش، «اورهان ولی» میخوانیم. مایوکفسکیست برای خودش پدرسگ! با دخترهای کوپة بغلی هم کاری نداریم! بعد از آن سفر، دیگر مایاکوفسکی خواندن، تنهایی لذّتی نداشت... «تو خواب عشق میبینی؛ من خوابِ استخوان» را با لحن تو سر تا ته خواندم. گاهی اوقات هم مدادم را کجکی گوشة لبم میگذاشتم و برمیداشتم! گوش کن:
شعری با یک دم
ما نمیتوانیم با هم باشیم، راه ما جداست.
تو گربة قصّابی، من گربة سرگردان کوچهها.
تو از ظرفی لعابی میخوری،
من از دهانِ شیر.
تو خوابِ عشق میبنی، من خواب استخوان.
امّا کار تو هم چندان آسان نیست عزیز.
دشوار است
هر روز خدا دم جنباندن!
پاسخِ گربة قصّاب به گربة آواره
تو از فقر میگویی
پس کمونیستی.
بعد آتش میزنی به ساختمانها
در استانبول
در آنکارا...
عجب خری هستی تو!
خوابیده به پشت
او خوابیده است به پشت
دامنش اندکی بالا رفته
یک دستش زیر سرش، زیربغلش پیداست
و دست دیگرش روی سینه
میدانم منظوری ندارد
لعنت بر شیطان
میدانم
من هم منظوری ندارم
امّا آخر آدم
آدم چطوری میتواند اینگونه بخوابد؟
شعر پرسوراخ
جیب سوراخ، آستر سوراخ
آستین سوراخ، لباس سوراخ
شورت سوراخ، زیرپیراهن سوراخ
کفگیری مگر مَرد؟
قطعه
من باید
من باید
ماهی میشدم
درون تنگی از
مِی.
پشهها
فکر نکن
فقط آرزو کن
نگاه کن، پشهها هم همین میکنند.
... بقیهاش باشد برای وقتی که میبینمت.
وبرخوانی در تهران
-=-=-=-
افزوده: دکتر صدری عزیز، در بخشی از یک یادداشت کوتاه برایم نوشتهاند:
Good for you... I assigned the book to my Sociology of Religion class. It is so well written, so lucid and free of jargon and such a wonderful example of good sociology
ممنون آقای دکتر :)
-=-=-=-
بخشی از روز را با خواندنِ «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» وبر سرگرم بودم. از فواید کلاس نظریههای پیشرفتة دکتر عبداللهی یکی هم اینکه باید خودِ اثر را بخوانیم و این برای ما که دستِ کم کلاسیکها را با تفسیرهای کوزر و ریتزر و آرون میشناختیم، خیلی مفید است. کتابهای کلفتِ کلاسیک، که خیلی هم دانشمندانه نوشته شدهاند، وقتی کار مستقیمی باهاشان نداشته باشی، ترغیب به خواندنت نمیکنند و برعکس، حوصلهات را سر میبرند. برای همین با انبوهی تفسیرهای درجة دوّم، کلاسیکها را رها و علاقهات به متون جامعهشناسی را صرف خواندن معاصرها میکنی که خوشخوانترند و کمدردسرتر.
امروز امّا فهمیدم که وبر چقدر هوشمندانه مینویسد. نبوغ نظریهپردازیش را در پشتِ واژهها، میشود تشخیص داد. خوشبختانه دو ترجمة فارسی از اخلاق پروتستانی در دست است. یکی ترجمة دکتر انصاری و دیگری ترجمة عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی. جز اینها همزمان، از تفسیر درخشان ریمون بودن بر وبر استفاده میکنم و تکّهتکّه مقالات وبر در Weber Selections را میخوانم. (بسیاری از این مقالات در دین، قدرت، جامعه ترجمه شده.) ربطِ بین نیچه و وبر هم در خرد جامعهشناسی اباذری خوب بود و نوشتة بندیکس در تفسیر وبر هم همینطور. خلاصه، یک «وبرخوانی» اساسی راه انداختهام که تا پایان هفته طول میکشد احتمالاً. (دکتر صدری عزیز، کجایید تا دربارة وبر بپرسم. حق با شما بود. وبر کمنظیر است... ولی ترسم این است که کمکم بعد از وبر به سهراب سپهری هم علاقمند بشوم!!)
همینجا بگویم، نظریه برایم خیلی خوشایند است. نبوغ غریبی میخواهد نظریهپردازی اجتماعی و لذّتبخش است پیدا کردن روابط و اینها. شاید علاقهام به مطالعات فرهنگی هم بخشی به این دلیل است. مطالعات فرهنگی، یعنی نقد و منتقد بودن، یعنی نظریهپرداز بودن! حالا با این موضوع که همة این نظریهها صرفاً بیان پیچیدة روابط ساده هست یا نه (یا آنطور که به طنز میگویند «بیان کردن دشوارفهم آنچه عقل سلیم بسادگی درمیابد!») کاری ندارم. اصلاً چه بهتر. بگذار باشد. بهرحال، نظریه در – بقول کریس بارکر – بازی زبانی مطالعات فرهنگی، جایگاه والایی دارد. به قواعد بازی آشنایی، بسمالله!
دوست داریم پهنة یادگیریمان به گستردگی تمامی زندگیمان باشد
دمدمای تابستان، دوستِ خوبی پیشنهاد کرد دستهجمعی کتاب بخوانیم. علاقمندیهامان را نوشتیم و مشترکهاشان را انتخاب کردیم و خواندیم و نشستیم و صحبت کردیم و بعضی نظرهامان را دربارهشان روی کاغذ آوردیم و بعد، خواستیم نتیجة لذّتبخش تجربة باهمبودنهامان را به اشتراک بگذاریم، حاصلش شد پیشخوان.نِت.
همین حالا اگر به پیشخوان سر بزنید، «یادداشتِ گشایش» را میبینید و دو یادداشت در معرّفی «نادیا» و نویسندهاش. خلاصة پروژة اوّل پیشخوان، نادیاست و هر یکی چند روز، یادداشتی افزوده میگردد. زودزود سر بزنید به پیشخوان که دستِ کم در روزهای اوّل تندتند بروز میشود!
کتاب خواندنِ نویسندههای پیشخوان، امّا فقط بهانه بود. هدفِ اصلی، مشارکت و باهمبودن و یادگرفتن در متن و زمینة واقعی زندگیست. آنچه در پیشخوان بدید میآید، در مقابل آنچه واقعاً از باهمبودنمان آموختهایم، هیچ است. چراکه حالا، پهنة یادگیریمان به گستردگی تمامی زندگیمان شده و پهناوری تجربة زیسته را هرچه کردیم، نتوانستیم که به واژه بپیماییم. پیشخوان برای ما، خیلی بیشتر از «پیشخوان.نِت» است...
چشمانتظارتانیم.
روش تحقیق برای دانشآموزان راهنمایی و دبیرستان
"داستان از آنجا شروع شد که با بررسی پژوهشهای رسيده به دستمان در سازمان ملّی پرورش استعدادهای درخشان، به اين نتيجه رسيديم که شايد بد نباشد متنی عمومی و کوتاه در مورد پژوهش و شيوههای مختلف آن تهيه کنيم. صحبتی با رضا گلشن داشتيم و قرار شد که با جادی و اميرپويان اين کار را دنبال کنيم. بعدها خانم مصطفیزاده هم به گروهمان پيوست. چند جلسهای با هم داشتيم و سه قسمت از متن آماده شد. اما اين کار هم، مانند بسياری کارهای ديگر در کشور، نيمهکاره ماند. اواسط شهريور با رضا صحبت کردم و گفتم حيف است که اين متنهای آماده، همين طور باقی بمانند. ما میتوانيم متنها را در سايت اينترنتی جادی يا پويان قرار بدهيم تا دستِ کم دانشآموزانِ آنها که به اين سايتها مراجعه میکنند، بخوانند. اول تصميم داشتيم متن را بر روی سايت پويان قرار بدهيم؛ چراکه با توجه به اخراج من و جادی از دبيرستان، شايد سازمان خيلی راحت به مطلب لينک ندهد و طبعاً ما دوست داريم که دانشآموزان بيشتری متن را بخوانند و نظراتشان را به ما بگويند. اما با توجه به اين که صفحهبندی سايت جادی قشنگتر است و خواندن اين گونه متون در آن راحتتر مطلب در اينجا قرار داده شده است.
فقط بايد اين توضيح را اضافه کنم که اين متن کامل نيست و قصد داشتيم ادامهاش بدهيم؛ ولی فعلاً تا اطلاع بعدی امکانش وجود ندارد. علاوه بر اين، خوشحال میشويم نظراتتان را از طريق email دريافت کنيم."
سینا، کلیّت ماجرا رو تعریف کرده. خیلی خوشحال میشیم که نگاهی به صفحة روش تحقیق برای دانشآموزان راهنمایی و دبیرستان بندازین و خوشحالتر میشیم اگه دوستان کارشناس و همینطور مخاطبهای اصلی کار - یعنی دوستان دانشآموز - که تعداد زیادی از هر دو دسته اینجا رو میخونن، نظرشون رو هم بگن. منتظریم :)
پیشکش
مدّتها بود که راز را بروز نکرده بودم. نه اینکه نخواسته باشم؛ فرصت نمیشد. اینروزها، جمعهها خیلی زود شنبه میشوند و شنبهها، یکشنبه و تا آخر. میماند چهارشنبه و پنجشنبهای که آنهم صرف کارهایی میشود که در روزهای هفته جا ماندهاند. اینها هم البته باین معنا نیست که کارهایم همه ضروریند و اگر نکنم، دیر میشوند. اتفاقاً بخش بزرگی از کارهایم، تفریحیند! جالب اینجاست که بعد از مدّتها مثلاً پیش آمد که دو سه روزی اصلاً به اینترنت سر نزنم. بهرحال از کسانیکه پیگیری میکردند بروز نشدن راز را و با اساماس و ایمیل و تلفن و حضوری میپرسیدند چرا آپدیت نمیشود، ممنونم و خاطر کسانی را که گمان کرده بودند مشکلی در کار است، راحت کنم که هیچ مشکلی در کار نیست؛ جز گردش تند دوران و کاهلی من. بهرحال دوستانم، طیف گستردهای از عکسالعملها را نشان دادند: بعضیها فحش دادند که بروز کن؛ یکی خوابم را دیده بود و بعضیها به سؤال اکتفا کردند و بعضی خواهش کردند و ... خلاصه، باین ترتیب. بگذاریم و بگذریم.
داشتم صفحة نخست سایت سینا را میخواندم دربارة «چرا ادبیات؟» یوسا که عنوانش هست «تاریخ کشور من گم شده؛ شما ندیدینش؟!» انتهای متنش آورده که دوست دارد نوشته را بمن تقدیم کند. وقتی خواندم، خیلی خوشحال شدم. اصولاً تقدیمهای کلامی را بسیار دوست دارم. برایم خوشایند است کسی چیزی بنویسد؛ کاری بکند و آنرا تقدیم بدوستی کند. حتا راستش را بخواهید، از شما چه پنهان، سالها قبل بیکی از دوستانم گفتم تو دستِ آخر چیزهایی خواهی نوشت، قول بده اوّلین کتابت را بمن تقدیم کنی!! نمیدانم خاطرش هست یا نه؟ ولی آنوقت قول داد.
مهران مهاجر و محمّد نبوی مترجمان و ویراستاران خوب کشورمان – که کارهاشان را بیشتر با هم انجام دادهاند و شهرتی در خور دارند – در دورة ارشد، همکلاسیهایم هستند. دو هفتة پیش، کلاس مبانی مطالعات فرهنگیمان – که قرار است در مکانهای مرتبط فرهنگی برگزار شود – در گالری راه ابریشم، محل نمایش عکسهای مهران مهاجر – که گمانم عنوانش بود «بستههای نامنتشر» – برگزار شد. بعد از دیدن عکسها، همانجا دور هم نشستیم و دربارة خود عکسها و در مورد «بازنمایی» و «معنا» و «جامعهشناسی دریافت» و از ایندست صحبت کردیم و دیدگاههای متفاوت طرح شد. برای من جالبتر از عکسهای مهران مهاجر و بحثهای کلاس، نوشتهای بود که در سرآغاز نمایشگاه نصب شده بود: مهران، این مجموعة عکسش را «به گواهی دل»، تقدیم کرده بود به یار دیرینهاش «محمد نبوی».
راستی، بارت هم در «سخن عاشق»ش نوشتهای خواندنی دربارة «پیشکشنامه» دارد. البتّه مستحضرید که ربطی به من و سینا ندارد؛ خصوصاً اینکه جملهای را از رسالة مهمانی افلاطون نقل کرده... میدانید دیگر، «خوبیت» ندارد؛ آدم یاد سقراط و آگاثون و آلکیبیادس میفتد!! ;) حالا اینرا هم بگویم که یکبار سایت سینا را که باز کردید، تصویر پسزمینهاش را ذخیره و بعداً نگاه کنید. سمت راست تصویر، نوشتهای میبینید که احتمالاً همینطوری دیده نمیشود. گرچه، برای من نوشته شده؛ چون مانیتور کامپیوتری که ازش استفاده میکنم، عریض است و آن بخش را میبینم. اینهم تقدیمنامة دیگری که هر بار چشمم بهش میفتد، خوشحال میشوم.
پراکنده؛ بسا بسیار پراکنده!
۱-
احسان این یکی رو – البتّه مثل خیلی چیزای دیگه – خیلی بموقع و قشنگ صورتبندی کرد و گفت: بعضیها با همة پیچیدگیهاشون – که حتّی اونها رو در نظر بقیه عجیب و غریب جلوه میده – برای بعضیهای دیگه مثل کف دست، رو هستن.
دستِ کم یکی از این آدمهای پیچیده رو میشناسم که حرفاش رو نزدیک به اون چیزی که منظورشه، میفهمم؛ ذائقه و سلیقهاش رو میدونم؛ میدونم چی ناراحت یا خوشحالش میکنه و حتّی میتونم رفتارش رو پیشبینی کنم. طوریکه گاهی درک بیش از اندازه یا پیشبینی دقیق کارهاش، اذیتم میکنه. با اینهمه، احساس کشفِ رفتار یه آدمِ پیچیده، خیلی خوشاینده.
۲-
دوست عزیزی از تجربهای میگفت که یک طرف قضیه به طرفِ دیگه – بذارین اینطوری بگم – ظلم کرده بود. نظرم رو که پرسید، گفتم «خیلی خوبه که اینها رو میشنوم؛ اینطوری آدم مواظب خودش هست.» تأیید کرد و گفت «البتّه! ولی تو موقعیّتت فرق میکند و به این راحتی جای طرف مظلوم قضیه قرار نمیگیری.» تازه متوجّه شدم که منظورم رو درست نگفتهام. تصحیح کردم که «نه! منظورم این بود که مواظب باشم ظلم نکنم!»
تردید نکنین که قصد این یادداشت، بقول دکتر باستانی پاریزی، «خود مشت و مالی»ه! یه آن از نگاهم به کل قضیه و تجربهای که شنیده بودم، خوشحال شدم!
۳-
این یکی هم خیلی بامزّهست و نمیشه نگفتش! صحبت بر سر این بود که یه «کرم کامپیوتری» اومده که وقتی کسی میره سراغ سایتهای پورنوگرافی، بجای سایت، یه آیة قرآن میاره و به دو زبان ترجمهاش میکنه. یه دوستِ خوبِ حاضر در بحث خیلی جدّی گفت «خب! من که این کرم یا ویروس رو نگرفتم.» بله دیگه... از کجا فهمیده، معلوم نیست البتّه!
۴-
و دستِ آخر اینکه جالب میشد آدم خویشاوندان نَسَبیش رو هم انتخاب کنه ها!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001