« June 2005 | Main | August 2005 »
با دکتر صدری
چهار ماه، کم وبیش از حضور دکتر احمد صدری استفاده کردم. چهاردهم نوروز بود و مراسم شیرینیخوران و عیددیدنی مؤسّسه، که دیدمشان و خیلی زود و گرم تحویلم گرفتند و بعد، همین دو سه روز پیش فرصت سفرشان – که یکبار تمدید شده بود – تمام شد و برگشتند آمریکا. در این مدّت خیلی چیزها یاد گرفتم ازشان و مهمتر، دوستان خوبی شدیم برای هم. چیزی از خاطرات این مدّت نمیتوانم بنویسم؛ چراکه هرچه بنویسم برای دیگران – که با «خردهفرهنگ»ی که این مدّت بینمان بوجود آمد، ناآشنا هستند – جالب نیست. این اواخر، بجرأت چیزهایی میگفتیم که برای شنوندة ناآگاه، درکناشدنی بود و هرکدام بسیار موجز – بقول دکتر صدری – کپسول زمان و خاطره هستند. خلاصه کنم که ساعتهای بسیاری از ایشان آموختم (گمانم آرمانشان در مورد تدریس و تأثیر بر دانشجوها، در این روابط غیررسمی تحقّقپذیرتر بوده باشد؛ اگر ما دانشجوهای خوبی بودهباشیم البتّه.)؛ غذاهای خوشمزهای با هم خوردیم؛ کوههای زیادی با هم رفتیم؛ شعرهای زیادی برای هم خواندیم و طنزها و شوخیهایی برای هم نوشتیم؛ شرطبندی کردیم؛ مسابقه دادیم و ... بگذریم؛ تجربة بینظیری بود مصاحبت با ایشان که باز ممنون خانم دکتر احمدنیا هستم برای ایجاد فرصتش.
آقای دکتر! منتظریم؛ با همسفرهای یونانتان باشید – خاصّه آنها که بافتنی بِلَد نیستند – خوشحالتر میشویم! ;)
--> روزنامة ایران - غوص در جامعهشناسی
--> راز: گزارش یک دیدار - ۱۵ فروردین ۸۴
--> راز: قلیدن و رهایی از بردگی - ۲۵ اردیبهشت ۸۴
--> راز: اسلام و آیندة ایران مردمسالار - سخنرانی دکتر احمد صدری - ۳۱ اردیبهشت ۸۴
--> کایروس: دکتر احمد صدری
حسین عمومی
دکتر حسین عمومی، هفتة پیش فوت شد. دکتر عمومی، استاد آواز بود. تنها چیزی که ازش شنیده بودم – جز وصف مهارتش – نواریست که در یکی از کلاسهایش ضبط کرده بودند. تأکید بحق و جالب عمومی بر ادای درست واژهها و کیفیّت بیان شعرها و پرهیز از تحریرهای بقول خودش غنّهای و دلیدلیها – که میگفت طاهرزاده و تاج بموقع حذفشان کردهاند – و جز اینها، لهجة شیرین اصفهانیش، چیزهاییست که جسته گریخته در ذهنم مانده.
شایعهست یا نه، نمیدانم. میگفتند شجریان سالی یکی دو بار به دیدن دکتر عمومی میرفته تا ایرادهای آوازش را برطرف کند و الحق، دقّتها و ریزهبینیهایش غریب بود. بهرحال، همینقدر میدانم که هر دو – شجریان و عمومی – بهم احترام میگذاشتند و از هم بخوبی یاد میکردند.
نواری را که وصفش رفت، هرچه گشتم پیدا نکردم. تنها چیزی که یافتم دوبیتیست که در همان کلاس خوانده بود و از بس دوستش داشتم روی کامپیوترم نگهش داشته بودم. بیادگار بشنوید (۴۶ ثانیه. امپیتری. ۷۷/۱ مگابایت) و «روحش شاد»ی بگویید.
پ.ن. وقتی خبر را به دوستی دادم، گمان کرد که حسین عمومی، نوازندة نی فوت شده است. خواستم اینجا اینرا بنویسم تا سوءتفاهم پیش نیاید. حسین عمومی نوازندة نی، تا جاییکه خاطرم هست، برادرزادة دکتر عمومیست و همنامِ او.
عشق وانموده
بودریار، حادواقعیّت یا واقعیّت مفرط را وانمودن چیزی که هرگز واقعیّت خارجی نداشته، تعریف میکند. ولی بنظر شما این تعریف بهتر نیست؟:
حادواقعیّت یا واقعیّت مفرط، یعنی آدامسِ نعنایی! اسانسِ آدامس نعنایی واقعیتر از طعمِ نعنای واقعیست.
پ.ن.۱. در ذهنم، آدامسموزی – آدامس محبوب دورة کودکی – را برای تعریف، کنار گذاشته بودم. ولی به پیشنهاد دوستان، آدامسِ نعنایی گویاتر تشخیص داده شد!
پ.ن.۲. به عنوانِ نوشته هم چندان توجّهی نکنید. غرضم نوشتة دیگری بود که هرگز بسامان نرسید. برای همین عنوانش را اینجا استفاده کردم!
پ.ن.۳. دوستی گفت اگر چنین چیزی بنویسی، شبیه نوشتههای راوی قصّههای عامّهپسند میشود. باید خوشحال باشم؟! ;)
انگار از دماغ فیل افتاده!
متن پایین رو علی – برادرم – برای «راز» نوشته. امیدوارم تراویدههاش، ادامهدار باشه. :)
میدانیم این ضربالمثل را دربارهی کسی به کار میبرند که ازخودراضی و متکبّر باشد. امّا پرسش اینجاست که سببِ پیدایش یا ـ بهاصطلاح ـ شأن نزولِ آن چیست. در نگاهِ نخست، شاید بپنداریم چون فیل جانورِ درشتاندام و پرهیبتی است، آدمِ خودپسند را ـ که خیال میکند تافتهی جدابافته است ـ به فیل نسبت میدهند. هر چند این برداشت پر بیراه نیست، ولی سرچشمهی ضربالمثل را باید در جای دیگر جستجو کرد. در تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری مشهور به «سورآبادی» متعلّق به سدهی پنجم، روایتی از ماجرای طوفانِ نوح آمده است که ریشهی ضربالمثل را نشان میدهد. این بخش را بیفزودوکاست میآورم:
«اهل کشتی از از موش به نوح بنالیدند که توشهی ایشان میخورَد، و ایشان توشهی یکساله در آن کشتی نهاده بودند. نوح دعا کرد، جبریل علیهالسّلام آمد، گفت: یا نوح، دست به پشت شیر فروآر؛ فرودآورد، شیر عطسهای بزد، گربه از بینیِ او فروآمد و در آن موشان افتاد، شرّ ایشان کفایت کرد. آنگه از شیر بنالیدند که اهل کشتی را میرنجانَد؛ نوح دعا کرد، خدایْ تعالی نَرمه تبی [= تب خفیف] بر شیر افگنْد تا به خویشتن درمانْد؛ ازآنوقتباز، شیر هرگز از تب خالی نبوَد و اگر نه آنَستی، یک آدمی را بر روی زمین بِنَگذارْدی. آنگه از رنجِ اَرواث [= فضولاتِ جانوران] بنالیدند؛ نوح علیهالسّلام دست به پشت فیل فروآورد، پیل عطسه زد، خوک از بینیِ او پدید آمد، در آن ارواث افتاد و آن را نیست کرد.»
پیداست آنچه از دماغ حضرت فیل افتاده، خوکِ کذایی است وبس! البتّه خوک در فرهنگ و باورهای ما گذشته از نجاست و پلشتی، نمادِ هر گونه ویژگیِ ناپسند هم میتواند باشد، و از جمله خودبینی و خودپرستی...
دنبالهی داستان، روایتی دلاویز است دربارهي کبوتر و برگ زیتون، نماد آرامش و صلح:
«چون هنگام بیرون آمدن آمد از کشتی، نوح علیهالسّلام کلاغ را بفرستاد، گفت: بنگر تا کجا آب فروخورده است تا کشتی را آنجا رانیم و آنجا بیرون آییم. همه را در آن کشتی، دلْ گرفته بود از آن تاریکی و تنگیِ کشتی؛ شتاب داشتند که کی برَهند. کلاغ بشد جایی که آب فروخورده بود؛ مردار دید، بدان مردار مشغول شد، خبر با نوح نیاورد. نوح علیهالسّلام بَرو دعای بد کرد که: یا رب، به وقتِ درماندگی او را فروگذار. از آنست که کلاغ به وقت تَموز [= ماهِ دهم از سالِ رومیان، برابر با تیر] فرومانَد؛ هر آب که خورَد، به زیرِ حلقش فروآید تا بسیاری از ایشان هلاک شوند. [!] آنگه نوح علیهالسّلام کبوتر را بفرستاد، گفت: برو خبر با من آر. کبوتر به هوا برشد، فرونگریست، آنجا که جودی [= نامِ کوه] است، زمین را برهنه دید، فروآمد، بنشست، تا به زانوی وی آب مانده بود؛ پای در آن نهاد، پایش بسوخت که آن آبِ عذاب بود؛ بر هر جا که آمدی، بسوختی [= میسوزانْد]؛ درخت زیتون پدید آمده بود، برگ از آن در منقار گرفت و خبر با نوح آورد؛ نوح کشتی براند تا بر جودی فروآمد.»
این دو بند را از کتاب «قصص قرآن مجید» (برگرفته از تفسیر سورآبادی)، به اهتمامِ یحیی مهدوی، چاپ خوارزمی آوردهام.
دو دلیل ساده برای دوست داشتن «خاله تولا»
«خاله تولا» (میگل دِ اونامونو؛ نجمه شبیری؛ نوروز هنر؛ ۱۳۸۳)، داستان زنیست که در سراسر عمرش با تلاشی هر روزه، نقش قدّیسه را در خانواده بازی میکند. بخاطر بیاوریم سارتر را که معتقد بود چون شریریم، نقش قدیس را بازی میکنیم و اصولاً نقش بازی میکنیم، چون ترسوییم و چون، از لحظة تولّد، دروغگوییم. همانطور که خاله تولا میگوید «دلم میخواد همهشون رو جمع کنم و بهشون بگم که همة زندگی من یه دروغ بود، یه اشتباه بود، یه شکست...»
***
امّا چرا خاله تولا را دوست داشتم؟
۱- چون اونامونو و فلسفة بسیار شخصیاش را دوست دارم. اونامونو از معدود اسپانیاییهاییست که میتوان فیلسوف نامیدش. خاله تولا را دوست داشتم، چون وقتِ خواندنش احساس میکردم فلسفة شبهاگزیستانسیالیستی اونامونو را مرور میکنم. باین ترتیب، خاله تولا را نه بعنوان داستانی با شخصیّتهایی که پیاپی میمیرند و بدنیا میآیند، که بمثابة فشردة فلسفة نویسندهاش دوست داشتم.
در خاله تولا با فردیّت، عینیّت و اضطراب شخصیّتها روبرو بودم که از ویژگیهای بارزِ انسانِ فلسفة اونامونوست. در خاله تولا، مهمترین مفهوم فلسفی نویسنده – یعنی کشفِ سرشتِ سوگناک زندگی – را دیدم؛ خواستِ بیمرگی و ایدة زندگی بمنزلة بیماری مادامالعمر. و اینکه چطور کارکردن، تسلّای عملی چنین مرض مادامالعمریست. خاله تولا، با کنشهایش در داستان انگار از زبان اونامونوی فیلسوف میگوید که ما باید آنطور کار کنیم تا بر دیگران چیره گردیم و اخلاقی تصرّفجویانه را بال و پر دهیم؛ نه از طریق اخذ قدرت، بلکه با فراموشناپذیر کردن خودمان – یعنی همان کاری که خاله تولا کرد: خاله تولا با بدن نحیف مانوئلیتا به نامش – و نه زندگیش – استمرار بخشید. پایان داستا را بخاطر آورید که اهل خانه اصرار دارند، مانوئلیتا را «خاله» بنامند.
۲- چون «قدیس مانوئل، نیکوکار شهید» -ِ اونامونو را دوست دارم و وقتِ خواندنِ خاله تولا، احساس میکردم، خاله، قدیس مانوئلی دیگر است. اگر خاله تولا با کار کردن، تسلّایی عملی برای سرشتِ سوگناک زندگی و بیماری مادامالعمرش (زندگی) یافت، قدّیس مانوئل هم «همیشه سر خودش را بکاری گرم میکرد، حتّی گاهی دلمشغول کارهایی بود که بعدها میخواست انجام بدهد [...] غالباً بکارهای یدی میپرداخت و با اشتیاق و انرژی در بعضی از فعالیّتهای دهکده کمک میکرد.» خاله تولا هم مثل قدّیس مانوئل – امّا نه دربارة دهکده، که دربارة خانوادهاش – معتقد است: «چطور میتوانم بدون رستگار کردن روح دهکدهام، روح خودم را رستگار کنم؟» و بهمین خاطر، خود را وقف خانواده میکند. خاله تولا هم مثل قدّیس مانوئل میندیشد: «دین من این است که در تسلّی بخشیدن به دیگران – حتّی اگر خودم آن تسلّی را قبول نداشته باشم – تسلّی پیدا کنم.»
جز این، داستان خاله تولا هم مثل داستان قدیس مانوئل، قصّه ایمان و شک بود و تراژدی کسی که ایمان ندارد، ولی مسؤول ایمان دیگران است. او هم مثل قدّیس مانوئل، اسیر وسوسههای پاکیست؛ وِردِ او هم «نمیدونم؛ نمیدونم» است و بسیاری وقتها، شک – شکّی عمیق – مثل «سایة ابری طوفانی» بر ذهنش میگذرد. ولی با اینهمه شک، سرسختانه راهش را پی میگیرد؛ شکّی که اونامونو در شعری در مدحش – و در ذمّ ایمان خودخواه – اینطور میگوید:
ایمان خودخواه، ایمان کافر؛
آنکه شک نمیکند،
آنکه خدا را بر ذهنمان زنجیر میکند.
[...]
آه! ای «حقیقت» به تو عشق نمیورزد او که هیچگاه شک نمیکند.
***
باین ترتیب، خاله تولا را نه بخودی خودش، که بدلایلی فرای مرزهای کتاب دوست داشتم. خاله تولا، خاطرات دیگری را زنده میکرد.
باینها نگاه کنید:
اونامونو، میگل دِ (۱۳۷۹)؛ هابیل و چند داستان دیگر؛ بهاءالدیّن خرّمشاهی؛ چاپ سوّم؛ تهران: ناهید
اونامونو، میگل دِ (۱۳۸۰)؛ درد جاودانگی (سرشتِ سوگناک زندگی)؛ بهاءالدیّن خرّمشاهی؛ چاپ پنجم؛ تهران: ناهید
اونامونو، میگل دِ (۱۳۸۳)؛ خاله تولا؛ نجمه شبیری؛ تهران: نوروز هنر
ماریاس، خولیان (۱۳۸۱)؛ زندگی و آثار میگل دِ اونامونو؛ مهدی شفیعآبادی؛ تهران: کتابسرا
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001