« May 2005 | Main | July 2005 »
پرسشهایی برای اندیشیدن
* آیا روشنفکران و فعّالان سیاسی ما، مردم و جامعهشان را نشناختند؟ یا اینکه نظر مردم، بشدّت دستکاری شده بود؟
* آیا آزادیهای اجتماعی، برگشتپذیرند؟ آیا خطر بزرگتر ایجاد محدودیّتهای ذهنی و بزرگ کردن محدودیّتهای احتمالی عینی نیست؟
* اگر دموکراسی در یک معنا رعایت حقوق اقلیّت باشد، دولت آینده – که با روشی ظاهراً دموکراتیک برگزیده شده – تا چه حد به حقوق اقلیّت احترام خواهد گذاشت؟
* و ...
سؤالهای زیادی هست که اینروزها از دوستانم میپرسم و یا آنها از من میپرسند. کمک کنید فهرست این پرسشها کاملتر شود. سؤال یا دغدغة ذهنیتان را بنویسید. احتمالاً باید به خیلی چیزها فکر کرد. :)
دویدن به دنبال باد
- حکیم میگوید: «بیهودگیست! بیهودگیست! همه چیز بیهودگیست!» (کتاب جامعه – ۱۲:۸)
متن پایین، بقول شیوا مقانلوی عزیز، یادداشتیست دربارة هستیشناسی داستان اباطیلِ کتابِ هول؛ البتّه برخلاف آنچه از تعریف شیوا برمیآید، جذّاب نیست؛ یا اینکه دستِکم میتوانست خیلی بهتر باشد. بهرحال «هول»هولکی ;) نوشته شده. بعد از خواندن داستان حدس زدم میشود با اخذ «پوچی» و «تعلیق» از فلسفة وجودی و آوردن نمونههایی از کتاب جامعهی عهد عتیق – برای پررنگترشدن نقش نام داستان – و افزودن بعضی چیزهای دیگر از پارمنیدس تا بورخس، خوانشی از اباطیل – که دوستش داشتم – ارائه داد.
نوشته، در حاشیة گفتگوی بهار با شیوا دربارة کتاب هول، در صفحة ادب و هنر روزنامة اعتماد سیام خرداد چاپ شده. گفتگو را هم توصیه میکنم که بخوانید. (متأسّفانه مطالب روزنامة اعتماد، لینک دائمی ندارند و بنابراین، باید با جستجو در بایگانی، دوشنبه سیام خرداد را برگزینید و در صفحة ادب و هنر، دنبال مصاحبه بگردید.)
راوی داستانِ اباطیل – «استاد»، که تخصّصش خواندن نسخهها و اسناد قدیمیست – در پی دریافت دعوتنامهای، برای خواندن و رمزگشایی منحصربفردترین نوشتار جهان، به حضور «متن» میرود؛ چراکه این متن «برخلاف تمام نوشتههای جهان، چنان سیّال است که جز در حضوری شفاهی و چهرهبهچهره، قادر به خواندنش» نخواهند بود. استاد، آنگاه که به مقصد میرسد، میشنود صد و سی و چهارمین استاد بزرگیست که در هزار و دویست سال گذشته به خواندن متن آمده. سالها میگذرد و راوی، در مییابد ناتوان از فتح این نوشته است؛ نوشتهای که «هیچگاه آرام نمیگیرد تا بتوان بهحال ثابتی معنایش کرد. لوحی روان است که قلم بادهای صحرا، که فرسایش روزانة خاک، که حتّا نگاه و آه مردمانی که روزها صبورانه کنارش میایستند، آنرا مخدوش میکند.» او نمیتواند «این باطلِ اباطیل» را درک و رمزگشایی کند.
***
استاد داستان در متن دنیا زندگی میکند. او به خواندن متن کتاب «تاریخ» – که بهقول هگل، روح جهانی آنرا نوشته – دعوت شده یا در برابر کتابی ایستاده که – بنا بهقول گالیله – دستِ «طبیعت» آنرا رقم زده. او – استاد – «شوری بیهوده» است: سعی میکند متن شناور و سیّال را بخوانَد و میداند که توانش را ندارد؛ چراکه هرلحظه متن به رنگی دیگر درمیآید. بهاینترتیب، استاد، انسانِ فلسفة وجودیست. انسانی که با طرحانداختنها و انتخابهایش، معنا پیدا میکند. پس، واقعیّتش، گونهای از بودن نیست؛ بلکه هستی او، نیست. چراکه هرلحظه کسی نیست؛ بلکه باید کسی بشود: با آزادی در انتخابهایش، خود را بسازد و سعی کند طرحها را تحقّق بخشد. مرگ، در این میانه معنای تازهای به واقعیّت چنین انسانی میدهد. مرگ، شرط ضروری آزادی انسان است. اگر آگاهی از مرگ در میان نبود، گزینشی در کار نمیبود. آنگاه انسان میتوانست تکتک راهها را بیازماید و دست به گزینش نزند؛ بلکه فردفردِ گزینهها را آزمون کند. مرگ، سازندة انتخاب و آزادیست؛ امّا از دیگر سو، زندگی را پوچ میسازد. تا آنجا که حکیم کتاب «جامعه»ی عهد قدیم را به ناله میآوَرَد که «همه چیز بیهوده است؛ درست مانند دویدن به دنبال باد!» اینطور، انسان، در تعلیق زندگی میکند.
قرائتِ متنِ سیّال، استادِ دانشمند را رودرروی تعلیق زندگی قرار میدهد. استاد، در مواجهة با متن شنی، بیتفاوت و دلزده، دستها را به تسلیم بالا میبَرَد. در چنین تعلیقی، زندگی جذّابیّتهایش را از دست میدهد و حکمت و عشرت و کوشش و ترقّی و ثروت، دیگر جالب نیستند. حتّی چه بسا، اگر مانند وجودیگراها بپذیریم که آگاهی انسان از نیستی میآید و انسان یگانه موجودِ مرگ-آگاه است، آنگاه، هرقدر فرد بیشتر بداند، بیشتر وجه تعلیقی زندگی را حس میکند و چه بسا، ناشادتر میشود. حکیمِ کتاب جامعه میگوید «انسان هرچه بیشتر حکمت میآموزد، محزونتر میشود و هر چه بیشتر دانش میاندوزد، غمگینتر میگردد.» و شهید بلخی، تأیید میکند که «در این گیتی سراسر گر بگردی / خردمندی نیابی شادمانه». استادِ داستان هم در صحنة پایانی، پس از اینکه دریافته قدرت دانشاش را به سخره گرفتهاند، در میانة متن، غمگین و بیتفاوت از حرکت ایستاده است؛ چراکه هر حرکتی با دلهرة آیندة متن و حسرت گذشتة آن همراه است. استاد، زبان به شِکوه میگشاید که «من دلمشغولِ هزارپارهای هستم که باید بر آن پا بگذارم؛ امّا در هر پایی که میگذارم تا خطّی بالا برون، به ناگزیر خطّ قبلی را پاک می کنم و مجبور میشوم دوباره به همان بازگردم که حالا چیزی یکسر تازه است.»
اینطور، آیا نامه – نامهای که استاد دریافت میکند و معترف است که همه چیز همان نامه بود – حکم زندگی – یا با توصیف بالا، چه فرق میکند: مرگ – نیست؟ استاد، بهگونهای اتّفاقی انتخاب میشود؛ همانطور که در فلسفة وجودی زندگی و مرگِ فرد، هر دو اتّفاقی هستند: میتوانستند نباشند؛ یا بهبیان سارتر «ممکن ناضروری»اند. راوی اعتراف میکند که اتّفاقی برگزیده شده؛ چراکه «در عظمتِ ایمانِ سبکِ آنها کس و جایش فرقی نمیکرد.»
***
استادِ این داستانِ بورخسی، با دانش عظیمش، «وانهاده» در میانة شدنها و صیروریتهای متن ِ همیشه در حرکت زندگی – یا بنا بهقول کتاب جامعه: این «باطل اباطیل» (ترکیبی که داستان، نامش را مدیون آن است) – آگاه از نقص خود و عجزِ ما، به امید درک این رخداد، تلاش دردناکش را ادامه میدهد. استاد، انسان وجودیست که اتّفاقی پا به عرصه گذاشته؛ ولی همچنان طرح میاندازد. او دا-زاینِ هایدگریست: «هستندهای که به نیستی راه مییابَد». دا-زاین هایدگر، درست مثل «استاد»، انسانِ تأویلگر است؛ او – که همیشه در میانه وارد میشود و هیچگاه نخستین نیست – باید متنِ زندگی را بخوانَد و طرح بیندازد. نمایش هیچگاه متوقّف نمیشود؛ همیشه در حال شدن است.
اباطیل، داستان زندگی انسان است؛ انسانی که گاهی دلش میخواهد پارمنیدسوار فکر کند، همة این شدنها و صیروریتها و حرکتها، خیالی و واهیست.
پارادوکس
----
افزوده: و از همه قشنگتر، آخرین یادداشت سینا در بخش خاطرات (۲۹/۴/۸۳) (احتمالاً ۲۹/۳ منظور سینا بوده.) - با بخشهای زیادی از نوشتة سینا، همدلم.
----
خب، برای ختم موقّت بحث انتخابات، خواستم که بنویسم با یادداشت اخیر علی پیرحسینلو تا قدر زیادی موافقم و بسیاری از پارههای درسهای جمعة بهنود را میپسندم. و بهمین ترتیب، با تأکید بیش از اندازه بر تحلّف انتخاباتی یا سرزنش تحریمیها (و البتّه برعکس!) و نیز تخطئة ملّت که همین است حقّتان، مخالفم.
روز رأیگیری هم – که هنوز امیدوار بودم – بحثی را با ایرانیان اغلب مهاجر، در حزب خران شروع کردم و در جواب دوستی که گفته بود حکومت بد، حق مردمان بد است، استدلال آوردم که اگر به دموکراسی در معاملات سیاسی معتقدیم و نیز میدانیم که ضعیفمایه و کمبنیه است که باید در تقویتش بکوشیم و نه در دورافکندنش.
بهرحال، من هم معتقدم که «ظاهراً» شکست خوردهایم. خطا هم در یک کلام، آنجا بود که پیش از ساختهشدن خانه، مطمئن از استقرارش، داربستهای نگاهدارنده را باز کردیم.
بگذریم؛ اانتخاب روز جمعة آینده هم بشدّت اخلاقیست؛ بگمانم میشود فلسفة اخلاقی را بر پایة همین مسأله بنیاد نهاد! شخصاً روز جمعه، با پارادوکسی بیاندازه اخلاقی مواجهم! شما چه میکنید؟
فرد یا جریان؟
دیروز، همایش حامیان معین با چیزی احتمالاً بیش از پانزده هزار شرکتکننده تو استادیوم تربیتبدنی دانشگاه تهران انجام شد. تعریف اونچه اونجا گذشت (و البتّه خوش گذشت!)، یادداشت جداگونهای میطلبه. بهرحال، رویهمرفته بد نبود. خیلیها صحبت کردن: از شکوریراد و کدیور و راکعی تا یزدی و حجاریان و نمایندة امامجمعة اهل سنّت زاهدان... و شاید از همه بهتر فاطمه حقیقتجو حرف زد و اعلام کرد که به معین رأی میده. خود معین هم خوشبین بود که آرای زیادی کسب میکنه.
گفتگویی را شروع کردهام با سینای عزیز دربارة انتخابات ریاست جمهوری. البتّه، گفتگو بیشتز از اینی که سینا تو سایتش گذاشته (اینجا و اینجا) پیش رفته.
استدلال کلّی من برای رأی به معین اینه که رأیدهنده یا به فرد رأی میده یا به جریان. (در اینمورد چیزی نمیگم که احتمالاً رأی به جریان، ارزشمندتر از رأی به فرده) اونایی که میخوان به فرد رأی بدن، میتونن برن سراغ هاشمی و قالیباف. رأی اونها – بگمان من – رأی به هاشمی و قالیبافه و نه بیشتر. باین امید که در آینده، ایران رو – احتمالاً از نظر اقتصادی – نجات بدن. امّا اونایی که میخوان به جریانی سیاسی رأی بدن، دو حالت پیش رو دارن: رأی به جریان اصلاحخواهی و دموکراسیطلبی (رأی به بیانیة معین و نه به خودش) و رأی به جریان تحریم. امّا بین این دو تا، انتخاب جریان تحریم – برخلاف جریان دموکراسیخواهی – چون هنوز به ظرفیّتهای بالایی که نیاز یک جریانه نرسیده، مناسب نیست. برعکس، بنظرم امروز، جریان دموکراسیخواهی از ظرفیّتهای بالاتری برخورداره و انتخاب معین گامی به جلوست تا همونطور که کدیور دیروز گفت اصلاحات به خارج از حدود قانون اساسی کشیده بشه.
دلایل و گمانهزنیهای دیگرم رو – از جمله اینکه انتخاب معین بیش از خاتمی به دموکراتیزه شدن بدنة جامعه و دولت مینجامه – در گفتگوم با سینا نوشتهام. (که هر وقت سینا گذاشتش، لینکش رو میذارم اینجا.)
خلاصه، تا جمعه فرصت برای فکر کردن هست. بقول دیهیمی لازم بود زودتر گفتگویی بین تحریمیها و رأیدهندگان به معین درمیگرفت تا هر دو جریان با همدلی به ظرفیّتهای بالاتری میرسیدن. پیشنهاد میکنم – اگه مرددین – تو این یکی دو روز، استدلالهای طرفداران همه رو بخونین و تصمیم بگیرین. اگه طرفدار معین هم هستین، تلاش کنین رأیهای بیشتری براش جمع کنین؛ احتمالاً رقابت سختیه. :)
بعضی استدلالهای خواندنی درمورد رأی به معین را در لینکدونی ببینید.
دربارة علی عبدالرازق
بعد از یادداشت گزارش سخنرانی دکتر صدری و پینوشتی که دربارة علی عبدالرازق نوشته بودم، دوست عزیزی دربارة این متفکّر مصری پرسید. بد ندیدم، آنچه خیلی مختصر و در این مدّت کوتاه دربارة عبدالرازق دریافتهام، اینجا بنویسم؛ تا هم پاسخ ایمیل را داده باشم و هم پستی برای «راز»، تولید شده باشد: یک تیر و دو نشان.
علی عبدالرازق (متوفای ۱۹۶۶) نوگرایی دینیست که نظراتش در دورة بحران خلافت (الغای رسمی خلافت عثمانی بسال ۱۹۲۴ در مجلس کبیر ملی ترکیه تصویب شد) طرح شد و البتّه برای خودش نتایج خوشایندی نداشت و از «شهاده»ی الازهر و منصب قضا محروم شد. آنچیزی که در کار عبدالرازق – در پیوند با آنچه از دکتر صدری نقل کردم – برایم مهم است (و بهگونهای غریب پیوسته با تفسیری سراسر متمایز از جریان سَلَفیگری امثال عبده است) این اندیشة کلیدی در «الاسلام و اصول الحکم» است که موضع پیامبر بعنوان سیاستمدار مسؤول، متفاوت از موضع او بعنوان معلّم دینی یا روحانیست. باین ترتیب، تشکیل حکومت اسلامی در برههای از تاریخ، شرط ضرورت استمرار آن نیست. عبدالرازق متناسب با دورة تاریخی خود حتّی بیش از این، پا پیش میگذارد و اعلام میکند که خلافت همیشه برای اسلام و مسلمانان دردسرساز بوده و سرچشمة تباهی و فساد.
عبدالرازق پس از بررسی سیرة پیامبر اسلام باین نتیجه میرسد که رفتارهای حکومتی او، تنها وسیلهای از وسایل تثبیت دین و تأیید دعوت است؛ وگرنه پیامیر هیچ ولایت دیگری جز ولایت رسالت بر مؤمنان ندارد و نمیتوان از ولایت حکومتی سخن گفت. بهمین دلیل پیامبر، «وکیل»، «حفیظ» و «مصیطر» بر مسلمانان نیست. پیامبر در طول دورة نبوّت بعضی کارهای سیاسی مثل رهبری غزوات، نصب قضات، و ... را هم انجام میداده، ولی هیچ کدام ارتباط مستقیم به دعوت به اسلام و رسالت او نداشته؛ تا آنجا که حتّی جهاد هم از وظایف پیامبر نیست.
عبدالرازق اینطور نتیجه میگیرد که «... خلافت در برنامههای دینی هیچ جایگاهی ندارد، چنانکه در مسألة قضاوت و سایر امور حکومتی نیز نقشی ندارد؛ بلکه همة اینها، برنامههای سیاسی صرف است که دین را بدانها سر و کاری نیست؛ نه از آن منع کرده و نه به آن فرمان داده است، بلکه عرصة سیاست را بانسان واگذار کرده که به دستورهای عقل و تجربة امّتها و قواعد سیاسی رجوع کند.» باین شکل، دو نتیجة بلافاصله در کار عبدالرازق وجود دارد: یکی اینکه سیاست، حکومت و آنچه از جنس قدرت است، هر قدر برای تحقق آرمانهای اسلامی ناگزیر باشد، جوهری و ضروری اسلام نیست. دوّم اینکه، مسلمانان آزادند هر شکل حکومتی را به مناسب تأمین رفاهشان است، برگزینند.
بنظرم میآید کار عبدالرازق از اینجهت که در تعلیم دینی ریشه دارد و در اثبات احتجاجهایش از پیشینههای فقهی کتاب، سنّت و اجماع استفاده کرده، میتواند در کنارِ ادبیات پژوهشهای جامعهشناختی دین – آنطور که بیشتر دکتر صدری پی میگیرند – آنها را تکمیل کند.
* آنچه اینجا نوشتهام بیشتر متّکی بر برداشتهایم از فصل «بحران خلافت» (فصل دوّم) «اندیشة سیاسی در اسلام معاصر» (مرحوم حمید عنایت/ترجمة بهاءالدین خرمشاهی/انتشارات خوارزمی ۱۳۶۲) و فصل «مسألة حکومت» (فصل ششم) «اسلام و مدرنیته» (عبدالمجید شرفی/ترجمة مهدی مهریزی/انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ۱۳۸۳) است؛ باضافة مقالة «Religion and Modernity; Reflections on a Modern Debate» نوشتة David Waines در صفحات ۲۸ و ۲۹ شمارة ۱۲ خبرنامة ISIM، التفاتی خانم دکتر احمدنیا. :) در ضمن در جستجوهای اینترنتی هم به نوشتههایی دربارة عبدالرازق دسترسی هست.
پ.ن. راستی، دکتر صدری به کامنتهای مطلب قبل جواب دادهاند. بخوانید.
دلایلِ نامستدل برای شرکت در انتخابات
امیرمسعود عزیز از یکسو، گفته بود که چرا در وبلاگت در مورد مسایل روز نمینویسی (و اخیراً تهدید کرده که آپدیت کنم)؛ از طرف دیگر دوست خوبی، همین چند روز پیش تشویقم کرد که چقدر خوب که وبلاگت سیاسی نیست... بهرحال این یادداشت، تلاشیست برای جمع خواسته های دوستان: گونه ای احترام به مخاطب!
بنظر میرسد، آنچه در تجربة دموکراسی اهمیّت دارد، جدایی حوزة عمومی از دولت (و بعنوان یک پیش فرض: جدایی حوزة خصوصی از حوزة عمومی) است. آنچه محتاجیم، استقلالِ حوزة عمومی از دولت، حضور مردم در گفتگوهای دربارة سیاست و اجتماع، احزاب، مطبوعات و نشریات آزاد و ... است.
گرچه وجود دولت دینی و ایدئولوژیک، مانعی جدّی بر سر راه مشارکت مردم در بعضی حوزه هاست؛ ولی حوزة عمومی نسبتاً باز – و البتّه شکننده – نیاز به تحوّلی در جهت مثبت دارد. انتخاب رییس جمهوری اصلاحطلب، تحوّل حوزة عمومی بسوی استقلال بیشتر را تسریع میکند. آنچه نیاز داریم، تنها رشد اقتصادی نیست. به مدرن شدنی نیازمندیم که در آن فرهنگ مدرن – مدرنیسم – لحاظ شده باشد. بقول دکتر اباذری، شرکت «حماسه آفرین» مردم در یک انتخابات و تحریم آن در روزی دیگر، چندان به فرهنگ مدرنی که دنبالش میکنیم، نزدیک نیست.
ایران، فرانسه نیست؛ ولی بیاد بیاوریم که فوکو علیرغم شدیدترین و رادیکالترین انقادها به نظام حقوقی، سالهایی را صرف تنظیم قانون برای ایجاد اصلاحات در زندانها کرد.
پولانزاس (و اصولاً چپ جدید و طرفداران دموکراسی مشارکتی در مقابل دموکراسی حقوقی) معتقد است که جامعه هم مانند دولت، باید دموکراتیزه شود. دموکراسی، پدیده ای دوسویه است که از یک طرف، شکل قدرت دولت را تغییر میدهد و از سوی دیگر به تجدید ساختار جامعة مدنی میپردازد. جامعة مدنی و دولت باید وابسته بهم متحول شوند. انتخاب رییس جمهوری اصلاحطلب – که به دموکراسی در این معنا میندیشد – به این فرایند یاری میرساند.
وعده «دولت بدون سانسور» معین در این بین، بیشترین اهمیّت را داراست؛ چراکه کمک میکند بین دو سویة دموکراسی، یعنی نیازهای زندگی دموکراتیک عمومی با الزامهای نهادهای دولتی، آشتی ایجاد شود و امکان (تخیلی؟) اعمال حاکمیت مردم بر حکومت را بوجود آورد.
صریح و ساده
صریح و ساده بگیم: امروز، سالروز تولّد یه دوست خوبه. اینکه میگیم «دوست»، از سرِ جسارت نیست؛ بنظرمون – و این چیزیه که از خودشون یاد گرفتیم – دوستی، والاترین رابطة انسانیه. به گمانمون شمار آدمای فرهیختهای که بشه علاوه بر گفتار، از رفتارشون هم یاد گرفت، چندان زیاد نیست و بزرگواری که امروز سالروز تولدشونه، این ویژگی کمیاب رو دارن. چرا کمیاب؟ چون، اینکه میشه از رفتارشون – فراتر از گفتارشون – آموخت، باعث میشه دوستیشون همیشگی باشه و تموم نشه.
میتونستیم از رفتارشون، معنی انسانبودن (فارغ از هر صفت و قیدی)، صمیمیّت، احترام، یکرنگی، صداقت، یاری و همراهی، بزرگواری، خشنودی از شادمانی دوستان و خیلی خیلی چیزای دیگه رو یاد بگیریم. بهتره فهرست اونچه رو از دوستی با ایشون آموختنیه، بیشتر ادامه ندیم؛ چون این واژهها، از فرط تکرار، نخنما و کلیشهای شدهن و باورشون دشواره. اصلاً خود نوشته، بقدر کافی قالبی شده... پس بذارین این رو هم – بهرسم دوستی و البتّه برای خروج از کلیشه – اضافه کنیم که طبیعیه بعضی رفتارهاشون رو هم نمیپسندیم! اصلاً از اوّل هم قرار نبود مدیحه بنویسیم: دوستِ ما، مثل هر کس دیگهای ضعف هم دارن. امّا بیانصافیه اگه اضافه نکنیم که همیشه آمادة شنیدن هستن، بیاینکه ذرّهای دلخور بشن.
برگریدیم به حرفای ظاهراً کلیشهای: میگن که «به نیایش باغ، باغی باید بود»... صریح و ساده شروع کردیم؛ صریح و ساده و بیتعارف هم ادامه بدیم: توان یادگیریمون، کمتر از شمارِ آموختنیهای رفتار ایشون بود؛ باغ نبودیم وقتِ تماشای باغ. برای همین نوشتیم «میتونستیم» یاد بگیریم.
بهرحال، قصدمون تشکرّ بود بابت دوستیشون؛ همین. سالروز تولّدشون بهونه بود. چند جور نوشته رو امتحان کردیم؛ نشد. این یکی، آخرین تلاشه؛ خوب یا بد، چارهای نیست. وقت داره از دست میره... به عهد آغاز نوشتهمون هم پایبندیم؛ نوشته رو صریح و ساده شروع کردیم؛ همونطور هم تموم میکنیم. پس آخرین جملهمون، باشه صریحترین و سادهترین کلامی که در چنین موقعیّتی میشه گفت:
تولّدتون مبارک! :)
... و بهار
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001