« April 2005 | Main | June 2005 »
اسطوره
معنای صریح، هیچ ترجیح، برتری یا اولویّتی بر معنای ضمنی – که همانند معنای صریح از روابط همنشینی، جانشینی و تداعیهای تاریخی و فرهنگی بدست میآید – ندارد. معنای صریح، یکی از معناهای ضمنیست؛ چراکه معنا، همیشه بهواسطة ارزیابی شکل میگیرد و با قضاوتی ارزشی همراه است. هیچکس را نمیتوان به این بهانه که معنای ضمنی دریافتیاش نادرست است، سرزنش کرد.
مراتب متفاوت دلالت – دلالت صریح و ضمنی – در گونهای تلفیق با هم، اسطوره – متناسب با ایدئولوژی – را میسازند. در این تلفیق، دال اسطورهای، هم معناست و هم شکل؛ هم پر و هم خالی. اسطوره، قدرتش را از این موضوع ساده کسب میکند: شکل اسطوره، معنای دلالی آن را از بین نمیبرد؛ تنها آنرا به احتضار میکشاند؛ به لبة مرگ و زندگی. معنا، نباید بمیرد؛ از دیگر سو، زنده هم نباید باشد. اسطوره، بر این خط باریک حرکت میکند. شاید بر خط نازک و مرز ناپیدای معنای صریح و ضمنی. اینطور، مخاطب پیام در میانهراهِ تاریخ و طبیعت، گیج و گنگ میایستد. دلالت اسطورهای بر معنا (ی تاریخمند) تأکید میکند و همزمان آنرا پوچ و محتضر و فقیر میسازد؛ تا باور بیتاریخ و طبیعی خودش را خلق کند.
نویسنده مرد؛ خوانندهها زندهاند. یادداشت را فراموش کنید؛ کامنتها را پی بگیرید.
اقرار و انکار
داشتم باین موضوع بامزه فکر میکردم که انکار فردی که برچسب «بیمار روانی» یا «دیوانه» خورده و در واقع بزبان خود میگوید که روانی و دیوانه نیست، معمولاً نشانة تشدید بیماری روانی تلقّی میشود؛ چنین فردی، آنگاه که برچسب را بپذیرد و اقرار کند که بیمار است، بهبودیافته بحساب میآید!
تو هر آنچه را من میگویم، بزبان اقرار میکنی و چون اوّل اقرار کردهای، بعداً پذیرش انکارت برایم دشوار میشود چرا «که قاضی از پس اقرار، نشنود انکار». حالا خودت بگو: چطور میتوانم باور کنم؛ هم اقرار و هم انکارت را؟ آیا مقصّر من نیستم که از آغاز، برچسب زدم؟ آیا گناه از من نبوده که از آغاز از جنس دیگر و تافتهای جدابافته، میپنداشتمت؟
هیچ روانپزشکی به کسی که پیشتر، برچسب بیمار روانی خورده و اینک بهبودیافته تلقّی میشود، شغلی خطیر نمیدهد و او را مثلاً به پرستاری بچّههایش نمیگذارد. روانپزشک، اعتمادش را از دست میدهد و روانی، زندگیش را. هیچکدام، به موضع اوّلشان بر نمیگردند.
لطفاً با احتیاط برچسب بزنید؛ خوب و بد هم ندارد: دیوانه یا عاقل؛ منفور یا محبوب!
اسلام و آیندة ایران مردمسالار - سخنرانی دکتر احمد صدری
دکتر صدری عزیز چهارشنبة گذشته، در دوّمین روز سمینار «گذار به دموکراسی»، دربارة دین در آیندة دموکرات ایران در تالار ابنخلدون دانشکدة علوم اجتماعی دانشگاه تهران صحبت کردند. گزارش صحبتهای ایشان را به دوست ناآشنای تازهام – امیر – تقدیم میکنم که در آمریکا ساکن است و بهانة آشناییمان دکتر صدری... قرار گذاشتیم اگر دکتر صدری اینجا سخنرانی کردند، در وبلاگم گزارش کنم تا او هم بخواند. :)
دکتر صدری صحبتهایشان را با نقد کارکردی تقسیم روشنفکران به دو دستة دینی و عرفی شروع کردند و بعنوان جایگزین، دستهبندی کاراتر روشنفکر بومی و جهانشهر را پیش کشیدند و گفتمان بین ایندو را مثبت و تعیینکننده دانستند. در واقع بخش آغازین سخنرانی، ناظر به مناظرة دکتر صدری و دکتر علی پایا بود که چند وقت پیش در روزنامة شرق جریان داشت. بنابراین برای آگاهی دقیقتر از بحث، بد نیست به نامهنگاریهای دنبالهدار صدری و پایا رجوع کنید. (پیدا کردن نظم منطقی نوشتهها چندان راحت نیست. برای همین از لینک دادن معذورم!) سپس، با توجّه به این مقدّمه، یکی از موضوعات مهم مورد بحث این دو دسته از روشنفکران را آیندة اسلام و دین در ایران دانستند و اینطور به موضوع سخنرانی – «اسلام و آیندة ایران مردمسالار» – وارد شدند.
دکتر صدری، جایگاه دین را بطور منطقی، چهار حیطة مختلف زندگی برشمردند: یکی، حیطة خصوصی؛ دوّمی حیطة جامعة مدنی؛ دیگری حیطة جامعة سیاسی و دستِ آخر، حیطة دولت. و آگاهانه، دستة حداکثری چهارم – یعنی حضور در حیطة دولت – را حذف کردند و حضور هژمون و از بالای دین در دولت را – با این استدلال که در جامعة مردمسالار و از نظر عینی سکولار، دین جایی در دولت ندارد – موضوع گفتمان ندانستند. ادامة سخنرانی به تلاش برای پاسخ به این پرسش گذشت که دین باید در سه دستة باقیمانده چه جایگاهی را تصاحب کند؟
دکتر صدری در پاسخ به این سؤال، جایگاههای متصوّر دین و قائلان به آن جایگاهها را اینطور تصویر کردند که گروهی از روشنفکران جهانشهر، معتقدند که دین باید با عقبنشینی به حیطة خصوصی بازگردد. جز این، راه حل متصوّر دوّم، حضور در حیطة خصوصی و جامعة مدنی – هر دو – است و امکان سوّم، حضور دین در جامعة سیاسی علاوه بر دو حیطة پیشین میباشد. قائلان به این شیوه معتقدند مؤمنان در یک جامعة سکولار دموکراتیک باید علاوه بر دینورزی در حوزة شخصی و جامعة مدنی، توانایی ایجاد حزب از طرق کاملاً دموکراتیک را نیز دارا باشند و نیّات خود را دنبال کنند.
دکتر صدری با طرح این موضوع که خود را از دستة دوّم میدانند و معتقدند که دین باید علاوه بر حیطة خصوصی تنها در جامعة مدنی حاضر باشد، خود را از گروه حداقلی قائل به حضور دین در عرصة خصوصی و گروه – در تقسیمبندی جدید، حداکثری – قائل به حضور دین در جامعة سیاسی جدا کردند. گرچه گفتند که در جامعة سکولار دموکراتیک نمیتوان با سلب حق حیات اجتماعی، جلوی مؤمنان را گرفت که به جامعة مدنی یا سیاسی نیایند و ادامه دادند که تبعید و بازنشستهکردن دین صرفاً در حوزة خصوصی، وضعیّتی رؤیاییست که بدون کنارگذاردن دموکراسی، ضامن اجرا ندارد. بعلاوه معلوم نیست که حتّی این موضوع مناسب و مفید باشد؛ چراکه فعّالیّت دین در جامعة مدنی بعنوان نیروی ناقد درونزاد میتواند مثبت باشد و به مثابة وزنهای مقابل کجرویهای محتمل نظامهای سکولار طرح گردد. همانطور که دفاع کلیسا از محرومین، ناقد سرمایهداری و از دستاوردهای حضور دین در جامعة مدنیست. مثال تاریخی ایستادگی کلسیای کاتولیک در برزیل دهة شصت در مقابل سیستم نظامی و از سوی دیگر، عدم شرکت در جامعة سیاسی و تشکیل حزب، پس از آن – بدلیل پایبندی به ادبیات واتیکان دوّم – نمونة خوبی از این طرز تلقّی حضور دین در جامعه است.
باین ترتیب، دکتر صدری – در مقام روشنفکری بومی و نه جامعهشناس – با حضور دین در جامعة سیاسی مخالفت کردند و کنارهگیری داوطلبانة دین از جامعة سیاسی را – که راهگشای حضور دین در دولت است – مطلوب دانستند. سپس با نقد روشنفکران جهانشهر سکولار و لائیک – که منتظر ظهور یکبارة جامعة سکولار عینی و ذهنی، آنطور که در نظریههای سکولاریزاسیون دهة شصت طرح میشد، هستند – آنها را مبتلا به تب کلبهای دانستند؛ چراکه روند جهانی گسترش دین را فراموش کردهاند و ایران را استثنایی بر قاعدة جهانی دانستهاند؛ در حالیکه دین در تمام دنیا، در حال تهاجمی فرهنگی به نهادهای سکولار بوده است. تا آنجا که جامعهشناسان، نقش دین و سکولارشدن را مورد بررسی مجدد قرار دادهاند و اصطلاحات «ناسوتیزدایی از دنیا» و «ناخصوصی کردن دین»، اکنون رایج شده و به این ترتیب، داستان ایران، جزیی از داستان جهانی احیای مجدّد دین است. با این تفاوت که در ایران، دین کاملاً موفّق شده و توانسته دولت را از آن خود کند.
در دیدگاه دکتر صدری، اسلام اصلاحی – اسلامی که برای آیندة ایران مردمسالار مفید است – اسلامیست خود-نانهادینهانگار و مخالف با دولتیبودن. اسلام اصلاحی، با علوم انفس و آفاق همسوست؛ مابعدروشنگری و تکثّرگراست. ضمن اینکه همسو با – امّا منتقد – مدرنیته میباشد. دکتر صدری این ادّعای کم و بیش قابل اثبات را طرح کردند که نانهادینهکردن دین، جزء ذات اسلام است؛ همانطور که جزئی از ذات مابقی ادیان – در اصطلاح یاسپرس – پست-اکسیال، یا بعبارت دیگر، ادیان جهانی یا ادیان رستگاری است؛ ادیانی که برخلاف ادیان ابتدایی که در آن دین، منصّة اجتماعی بودن انسان است، بهدنبال فلاح انسان و رابطة او و خدا میباشند. (در واقع ادیان وبری و نه ادیان دورکیمی) اینچنین اسلامی میتواند ایجابی و نه سلبی باشد. دکتر صدری اضافه کردند که اسلام در ایران هنوز زنده است و نمونهاش – جز یافتههای پژوهشهای علمی، مثل پیمایش ارزشهای اینگلهارت – نوآوریها در مراسم عاشورا و آیکونگرافی اینک متداول شیعه است.
دکتر صدری، سخنانشان را با طرح این موضوع که اصلاح دین، نه تنها به نفع مذهبیها، بلکه به نفع سکولارها و لائیکهاست، به پایان رساندند.
پ.ن.۱. بعد از سخنرانی دکتر صدری، صحبتهای دکتر یوسف اباذری را هم گوش کردیم که در نوع خودش جالب بود. بعد از جلسه هم دستهجمعی رفتیم بوفه و آنجا هم بحث را با دکتر صدری ادامه دادیم. فکر کنم صحبتهای غیررسمی بوفه، خیلی مفید بود. هرچند هنوز با دکتر صدری دربارة برداشتهایمان از سخنرانی دکتر اباذری اختلاف نظر دارم. راستش را بخواهید حتّی گمان میکنم هر دو با هم موافقیم؛ ولی تأکیدهایمان را بر روی بخشهای متفاوتی از صحبتهای اباذری میگذاریم و بنابراین نتیجة پررنگ بحث را جور دیگری تفسیر میکنیم.
پ.ن.۲. شنبة گذشته برای دکتر صدری، نمونههای مدّاحیها و عزاداریهای جدید را بردم و دربارة بعضی مختصاتشان صحبت کردیم. در سخنرانی چهارشنبه، وقتی که دکتر صدری میخواستند دربارة زنده بودن دین در ایران مثال بیاورند به این عزاداریها اشاره کردند که باعث افتخار من شد. :)
پ.ن.۳. صحبتهای ما، دربارة عقل و دین هم در جمع کوچکتری در محوّطة دانشکده موازی با سخنرانی مصطفی ملکیان ادامه پیدا کرد و خوش گذشت.
پ.ن.۴. ممنون از بهار بابت ضبط صحبتهای دکتر صدری و دکتر اباذری. اینطور با اعتماد به نفس بیشتری میشود گزارش کرد.
پ.ن.۵. بعد از اینکه در اوّلین دیدارم با دکتر صدری با این ایده که ادیان پست-اکسیال، هدفشان رستگاری فردی است، آشنا شدم، کمی کنکاش کردم. یکی دیگر از قائلان به این موضوع عالم مصری، علی عبدالرازق است. او نشان میدهد که مدرنبودن حکومت، جدایی از گذشتة سرشار از مؤلّفههای سنّتی دین را ایجاب نمیکند. عبدالرازق در کتاب اسلام و ریشههای اقتدار (یا حکومت) بحث میکند که نه قرآن و نه سنّت نبوی هیچکدام تأیید نمیکنند که نقش پیامبر سیاسی و دینی بوده؛ بلکه نقش پیامبر صرفاً معنوی بوده است. او با دیدگاه ابنخلدون، با تفسیر جدید محسن مهدی بر آن – که معتقد است دین باید سیاسی شود – مخالف است. جالب اینجاست که نظرات او باعث تقبیح شدید و اخراجش از الازهر شد.
کمک به یک دوست
محمّد دوست و دانشآموز – -ِ سابق – منه که الان سال دوّم دبیرستانه. دبیر درس آمار و مدلسازیشون بعنوان تکلیف ازشون خواسته که نظر مردم رو در مورد کاندیدای مورد علاقهشون در انتخابات ریاستجمهوری بپرسن. (ظاهراً نظرسنجی در مورد کساییه که قصد دارن رأی بدن.) محمّد هم اینکار رو از طریق وبلاگش انجام داده و از من خواسته که لینک مطلبش رو بذارم تا اگه دوست داشتین، کمکش کنین... اگه نمرهش خوب بشه، همکاریتون یادش میمونه :)
قلیدن و رهایی از بردگی
از این تلقّی دکتر صدری خیلی خوشم اومد. دیروز، با هم رفتیم قهوهخونه و داشتیم حرف میزدیم که یه جایی اون وسطا به یه مناسبتی گفتن: اون کسی بمعنای یونانی کلمه، آزاده که توی فضای عمومی باشه؛ وگرنه بردهست. بردهها بودن که حق زندگی عمومی و حضور در عرصة عمومی رو نداشتن.
گرچه کلّی نتیجة اخلاقی تو ذهنم دارم؛ امّا، نتیجهگیری نمیکنم. بگذریم؛ این هم از مواهب «قلیدن» با اساتید... :)
پ.ن. راستی، دکتر صدری روز چهارشنبة این هفته ساعت یک بعد از ظهر در دانشکدة علوم اجتماعی دانشگاه تهران (پل گیشا) در پانلی که دکتر شجاعیزند (استاد جامعهشناسی انقلابم بودن) هم حضور دارن، سخنرانی میکنن.
گرگان-اردیبهشت ۸۴
---
غایت اصلی این پست، تموم کردن بحثهای کامنت پست قبلیه. با اجازهتون، کامنت این پست رو هم میبندم... بیاین چند وقت پرهیز کامنت داشته باشیم! ;)
---
نیما از قول دکتر باستانی نوشته: «بهترین جاهای دنیا جاهایی است که کودکیمان را آنجا سر کردهایم؛ به شرطی که دوباره به آنجا برنگردیم.» امّا گرگان برای من، دوستداشتنیترین شهر ایرانه و هر بار که میرم اونجا، نوستالژی عجیبی همراهیم میکنه. انگار، موهبتی از دسترفته و بقول قائد دریغی برای گذشتهای دوستداشتنی و سپریشده.
با مهرتاش و فرهاد و سینا در محلة قدیمی سرچشمة گرگان
غرض اینکه با دوستام – با احسان و مهرتاش و سینا و فرهاد – چند روزی رفتهبودم گرگان. جای همگی خالی. سهشنبه غروب، با قطار از تهران بسمت گرگان راه افتادیم. اوّلین شگفتی سفر، قیافة جدید سینا بود در ایستگاه راهآهن – که موهاش رو از ته زده بود و مثل همیشه باعث ادخال سرور در قلوب دوستان شد! :) تولّد فرهاد در کوپه – که پیشنهادش از احسان بود – دوّمین شگفتی سفر بود. تولّد، کم و بیش بینقص برگزار شد: کیک و شمع و بادکنک و هدیه داشت، خلاصه. (اضافه کنم که برگزاری جشنها و میهمانیهای شما رو هم میپذیریم!) اونقدر سر و صدا کردیم که افسر قطار – و نه حتّی رئیس قطار – اومد داخل کوپه و همینطور که حواس مختلفش همزمان کار میکرد تا چیزی دستگیرش بشه، پرسید: اینجا برنامهایه؟ جواب ما هم کم و بیش این بود که نه، برنامة خاصّی نیست... ولی سیدیاش فردا میاد!! ;)
چهارشنبه، شش صبح تو ایستگاه راهآهن گرگان، کارمند پدرم منتظرمون بود و مقصدمون خونة مزرعة پدری. پدر عزیز بامرام هم لطف کردهبود و با هواپیما برگشته بود تهران تا بقول سینا «خودرو»ش پیش ما بمونه. همگی ممنونیم! دردسرتون ندم. روز اوّل بجز صبحونة مفصّل – که هر روز تکرار میشد – رفتیم محلّة سرچشمة گرگان و امامزاده نور و خونة تقوی رو دیدیم.
ناهار دیروقت رو، مهمون دستپخت مهرتاش بودیم و شام در فضای آزاد محوّطه صرف شد. این وسطها هم هرجا که ممکن میشد، برنامة جمعخونی سخن عاشق بارت برپا بود و مایاکوفسکی. باین دو تا آماتور و اشتیاق ماندگار هال هارتلی رو هم اضافه کنین که انفرادی خونده میشدن! سینا هم – که اصلاً چپ نیست! – کتابی از پل سوئیزی میخوند... باین یکی هم میتونین مجادلات طنزآمیز چپ و راست سفر و احتجاجاتشون دربارة کمونیسم و سرمایهداری رو هم اضافه کنین.
مسیر سبز روستای زیارت تا گرگان در باران تند بهاری
روز پنجشنبه از مسیر آققلا و جادة آلمانی رفتیم تا بندرترکمن. جلوی ترمینال مینیبوسها چند لحظه توقّف کردم تا مهرتاش خاطرات مهین رو دوره کنه!! :) از اونجا هم رفتیم آشوراده و پیادهروی ساحلی و بعد هم رستوران شیلات. برگشتن هم بطرف بندرگز و از اونجا از طریق جادّة تهران-گرگان بسمت شهر. دستِ آخر هم جنگل النگدرّه (سروش) و یکساعتی دراز کشیدن و آموزش چگونگی فرار از دست خرس (مدرّس: مهرتاش)!! ;) بگذریم از مرغ خریدن مهرتاش و قیرشویی و شب و جوجه درستکردن مهرتاش و ... که گفتن نداره!
روز آخر هم برنامه، سفر به روستای زیارته و دیدن جنگل فوقالعادة ناهارخوران. باز هم بساط نون محلّی و پنیر زیارت بپاست البته...
ببخشید! شرمندهام! امّا، حوصلة خودم از نوشتن متن سر رفت. راستش رو بخواین وسط نوشته بودم که خاطرة سینا رو خوندم. واسه همین یه توصیه و پیشنهاد عالی واسهتون دارم... برین و نوشتة سینا رو بخونین! هم واسة من نویسنده بهتره و هم واسه توی خواننده...
پ.ن. ممنون بابت تبریکهای کامنت مطلب قبل. چیزی برای گفتن ندارم، جز تشکّر.
فیس-آف
خب... دارم میرم مسافرت تا اوّل هفتة بعد. تو این مدّت که نیستم مواظب «راز» باشین... نبینم رفتم و برگشتم یه دفعه اینجا یه جور دیگه شده ها! :)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001