« January 2005 | Main | March 2005 »
مقاومت چریکی از طریق مناسک
ایدة اصلی این نوشته را دو شب پیش با دوست خوبی طرح کردم. قرار، مطالعة بیشتر بود. امّا، نمیدانم اشکال از وبلاگ است یا چه که وسوسة شیرین نوشتن بدون تحقیق کافی را غالب میکند. خلاصه کنم؛ در این نوشته سعی کردهام با توجّه به کار اومبرتو اکو و بعضی اندیشههای مکتب بیرمنگام، نشان دهم حضورِ به زعم بعضی غریبِ جوانان در مراسم ماه محرّم نوعی مقاومت در مقابل فرهنگ مسلّط است. خوشحال میشوم نظرتان را بشنوم و اشتباهاتم را تصحیح کنم.
(۱)
جواب ما در برابر الوهیّت مجهول ارتباطات فنّی میتواند چنین باشد: «باشد که ارادة ما برقرار گردد و نه ارادة تو.»
اومبرتو اکو، مقالة ارزشمند خود «جنگ چریکی نشانهشناختی» را با عبارت بالا به پایان میرساند. در سراسر مقاله، اکو – گاه با طنز مخصوص خود – سعی میکند راهکار مقابله با رسانهها را نشان دهد و بگوید رهایی از چیرگی و تسلّط رسانه نه از طریق اثرگذاری بر فرستنده، که با تأویلهای جدید گیرندة پیام، ممکن است. آنچه اکو از آن سخن میگوید، نوعی مصادره به مطلوب پیامهاست. ادّعای او واضح است: بجای اشغال صندلی مدیرانِ شبکههای تلهویزیونی، با «جنگ چریکی نشانهشناختی» باید تکتک صندلیهای روبروی هر دستگاهِ تلهویزیون را از آن خود کرد.
اگر آنطور که مکلوهان گفته – و گویا قرار بود دخالت نکم! ;) – رسانه همان پیام باشد، میتوان در مقابل آن، از طریق «تصحیح مدام دیدها، بررسی رمزها و تفسیر همواره نوی پیامهای جمعی» مقاومت کرد. بعبارت دیگر، رسانه انتقالدهندة ایدئولوژی نیست؛ خود، ایدئولوژیست. بنابراین مقاومت و مبارزه بر ضد آن با اثرگذاری بر فرستندة ایدئولوژی به نتیجه نمیرسد. (چرا که با این وصف، ایدئولوژی که انتقال میابد مهم نیست؛ خودِ رسانه به مثابة ایدئولوژی اهمیّت دارد.) بلکه مقاومتِ گیرندگان تنها از طریق تفسیرهای تازه از محتوای پیام مسلّط، ممکن است سودمند واقع گردد.
(۲)
پژوهشهای خردهفرهنگی جوانان بر ابزارهایی تأکید میکنند که گروههای تحت سلطه برای مقاومت در برابر فرهنگ مسلّط بکار میزنند. آنها، اینکار را از طریق برساختن معناهای خاص خودشان عملی میسازند.
جوانان با ایدئولوژی غالب مذاکره میکنند و در مقابلش میایستند یا معناهای مسلّط را از طریق معانی فعّالانة خود، واژگون و جابجا میسازند. آنها، با اینکار – که شاید بتوان «نزاع فرهنگی» نامیدش – تسلّط بر زندگیهاشان را نشان میدهند. مقاومتی اینچنینی، همراه با خلق معانی، ارزشها، ذائقهها و نمادهای خاصیست که در برابر جریان اصلی فرهنگ غالب بزرگسالان قرار میگیرد.
خردهفرهنگهای جوان اغلب با معانی مسلّط گروههای اجتماعی غالب درگیر میشوند و در مقابلشان مقاومت میکنند و هژمونی این معانی را به چالش میکشند. هژمونی تنها هنگامی دوام میآورد که فرهنگ غالب رضایت و موافقتی را سر و سامان دهد که قدرت این فرهنگ را هم مشروع و هم طبیعی بنمایاند. پس، خردهفرهنگهای جوان نمادها و معانی که رضایت از فرهنگ مسلّط را شکل میدهند به چالش میکشند و خود، معانی متناسب با خواستهاشان به آنها میبخشند.
(۳)
استوارت هال و تونی جفرسون در «مقاومت از طریق مناسک: خردهفرهنگهای جوانان بریتانیای پس از جنگ» به نقل از دیک هبیج نشان میدهند که «ماد» (mod) ها* چطور از کالا بعنوان شکلی از مقاومت سود میبرند. گرچه نوشتة هال و جفرسون در مکتب فرهنگی بیرمنگام تحلیلهای طبقاتی را بکار میگیرند؛ امّا شاید بتوان مشابه مدل مذکور را به جوانان ایرانی و استفادة توأم با مقاومتشان از مناسک عزاداری محرّم گسترش داد.
اینطور، جوانان – که از سوی فرهنگ مسلّط، «لاابالی» خوانده میشوند – با گونهای خلاقیّت به نمادهای فرهنگ مسلّط، معانی جدید میبخشند. جوانان از نمادها و مناسک خود گروه مسلّط استفاده میکنندو آنها را در جهت مطلوب خود مصادره مینمایند. اگر خردهفرهنگهای مورد اشارة کتاب «مقاومت از طریق مناسک»، از «تولیداتِ اساسی نظامی که محرومشان میسازد» بعنوان شکلی از مقاومت استفاده میکنند؛ جوانان ایرانی هم در ایّام محرّم، مناسکِ آن مذهبی را که کارگزارانش آنها را «لاابالی» میخوانَند، با نسبت دادن معانی جدید مورد نظرشان به اساسی برای ایجاد هویّت جمعی بدل میسازند و با براه انداختن جنگ چریکی نشانهشناختی و مقاومت از طریق مناسک، میگویند: «باشد که ارادة ما برقرار گردد و نه ارادة تو.»
* مادها، خردهفرهنگی مشهور مربوط به دهة ۱۹۶۰ و مبتنی بر خوشلباسی و تفریحات هیجانانگیز است.
دست آخر، نگاه کنید به:
گزارش روزنامة جمهوری اسلامی از مراسم شام غریبان در میدان محسنی - ۴/۱۲/۸۳
اومبرتو اکو؛ جنگ چریکی نشانهشناختی؛ ترجمة بابک سیّدحسینی
سایمون دیورینگ [ویراستار]؛ مطالعات فرهنگی؛ ترجمة نیما ملکمحمّدی و شهریار وقفیپور؛ خصوصاً «مقدّمه»ی کتاب نوشتة سایمون دیورینگ و «کارکرد خردهفرهنگ» نوشتة دیک هبیج
Steven Seidman; Contested Knowledge (Social Theory Today); Chapter 9: Stuart Hall and British Cultural Studies
... و امّا کنکور!
... و امّا در مورد امتحان فوق لیسانسم. :) همیشه بعد از اینجور امتحانها میگم نمیدونم چهجوری امتحان دادم. راستش رو بخواین هر چی رو بلد بودم – یا در واقع گمون میکردم، بلدم! – جواب دادم. روز قبل از امتحان دوست بزرگواری فرمودن که «ایشالا حتماً قبول میشی. امّا اگه خدای نکرده قبول نشدی، میفهمیم که ارزیابی سازمان سنجش غلط بوده!!!»
فکر میکنین، با اینجور دلگرمی دادنها و دعاهای خوب و آرزوهای موفقیّت شما، دیگه نگرانی هم واسه آدم میمونه؟! ;)
موفق باشی!
همین الان، نامة امیرمسعود عزیز را خواندم که برای امتحان فردایم آرزوی موفقیت کرده بود. در جوابش گفتم که حس نوستالژیکی دربارة آرزوی موفقیت دارم و با اینکارش کلّی خوشحالم کرده است. (عادت دارد به اینجور خوشحالکردنها!)
قبل از این هم گمانم گفته بودم... بهرحال سالهای دبیرستان پیش از امتحانها «موفق باشی»ها خیلی بمن یکی میچسبید. خصوصاً «موفق باشی»های سام که هربار درست قبل از اینکه کیف و کتابهایمان را بگذاریم و سر جلسة امتحان برویم، تکرار میشد. نمیدانم چقدر مؤثر بود؛ امّا قوّت قلب عجیبی میداد.
راستی، اگر شما هم این چند روزه کنکور ارشد دارید، «موفق باشید!»
عاشورای میدان محسنی
«راز» اینجانب متّهم است به اینکه بوی محرّم از آن به مشام نمیرسد! میخواهم بار اتّهامم را سنگینتر کنم و بعضی عکسهایم را از عزاداری ظهر عاشورا در میدان محسنی نمایش بدهم. لابد آدم بیدین و ایمانی هستم که دوربین بدست به میدان محسنی رفتهام... اشکالی ندارد! منِ البتّه سادهلوح و نادان، در ضمن سفارشتان میکنم به دیدن گزارش و عکسهای بدون مرز از مراسم شام غریبان در میدان محسنی و نیز چند عکسی که سالهای پیش برداشته بودم: اینجا و اینجا.
چون، عکسهای صفحة اوّل «راز» زیاد شده و احتمالاً بارگذاریش معطّلی خواهد داشت، بقیة عکسها را در ادامة مطلب ببینید...
زنجیرزنی در ظهر عاشورا – میدان محسنی – محرّم ۱۴۲۶ – سر و صورت عزادار با ضربههای زنجیر زخمی شده است.
دیر گچین؛ دیروز کاروانسرا و امروز طویله...
دیروز، فرصتی پیش آمد تا با مجوّز میراث فرهنگی تهران و همراه با چند نفر از دوستان، سری بزنیم به یکی از زیباترین کاروانسراهای مرکزی ایران. تا دیرِ گچین در ۶۵ کیلومتری جنوب تهران، دو ساعتی راه هست؛ چراکه بخش زیادی از مسیر، خاکیست.
دیرِ گچین، کاروانسراییست با پلان منظّم چهار ایوانی و مربّعی و حدود صد متر در صد متر. پی بنا در دورة ساسانی گذاشته شده و امّا ساختمان، در دورة صفوی کامل گشته است. چهار برج در رئوس ساختمان و دو نیمبرج در ورودی بنا – بخش جنوبی – قرار دارند.
نمای عمومی کاروانسرا؛ تنها ورودی کاروانسرا در بخش جنوبی آن است – عکس: علی روستائیان – بهمن هشتاد و سه
دیر گچین – یکی از زیباترین کاروانسراهای ایران – در حال تخریب است و میراث، در صدد مرمّت آن. امّا آنطور که ما مشاهده کردیم، با مدیریّت نامناسب کارگاه مرمّت، بازسازی بنا به کندی انجام میشود و فعلاً – و برخلاف قوانین میراث فرهنگی و نیز تجربههای پیشین – علیرغم حضور مسؤول مرمّت، کاروانسرا به طویلهای بزرگ تبدیل شده که احشام – از گوسفند و بز تا شتر و اسب و الاغ – در آن نگهداری میشوند. کف تالارها و اتاقهای کاروانسرا به ارتفاع چندین سانتیمتر از فضولات حیوانی پوشیده شده و کلاً شرایط نامناسبی دارد.
داخل کاروانسرا – بخش شمالی – آجرهای مرمّت در وسط حیاط چیده شدهاند و در کنار آن فضایی برای نگهداری بزها وجود دارد – عکس: امیرپویان شیوا – بهمن هشتاد و سه
شاید یکی از دلایل دعوای گروه ما و مسؤول مرمّت همین موضوع بود. از آنجا که قرار است گزارشی هم به میراث فرهنگی تهران بدهیم – و این موضوع در مجوّز آمده – او میترسید از حضور احشام در دیر عکس و فیلم بگیریم. بهرحال ما که کار خودمان را انجام دادیم! قرار است حمید منصوریان – دوست باستانشناسمان – دوشنبه، ادامة ادّعاهایمان را – که با نگهداشتن کارت دوستمان علی روستائیان در قبال رسید، موقّتاً فیصله پیدا کرد – در میراث تهران پی بگیرد. عجیب است – و آنطور که حمید میگفت، طبیعیست – که کسی از میراث تهران برای سرکشی به چنین جای دور و پرتی نمیآید و همین، باعث چنین وضعیّتی میشود.
تالار و حجرههای کاروانسرا – زمین پوشیده از فضولات حیوانات است – عکس: امیرپویان شیوا – بهمن هشتاد و سه
شک نیست که کاروانسراها در گذشتة تاریخی ایران اهمیّت زیادی داشتهاند و اکنون از منظر تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، معماری و جغرافیایی و ... موضوعات خوبی برای بررسی هستند. در این میان، دیر گچین، یکی از زیباترین کاروانسراهای مرکزی ایران و نمونة تیپیک کاروانسراهای با پلان منظّم است.
حیاط کاروانسرا و نگهداری احشام – عکس: امیرپویان شیوا – بهمن هشتاد و سه
بگذریم؛ غرض اینکه خوشحالم که فرصتی دست داد و توانستم این بنا را ببینم. جای همگی خالی بود... خیلی خوش گذشت؛ هرچند آخرهای کار مسؤول مرمّت سر رسید و کمی حالمان گرفته شد! :) راستی، تهدیدهای طرف هم جالب بود. به نگهبان میگفت: در را قفل کن کسی خارج نشود و خودت با موتور برو از پاسگاه جعفرآباد، مأمور بیاور!! و ما هم که چقدر ترسیدیم!!:))
پ.ن. اینرا هم اضافه کنم که آنچه نوشتهام، برداشتم بود از آنچه آنجا اتّفاق افتاد... شاید مسؤول مرمّت آنجا هم با مجوّزهایی موقّت، کاروانسرا را در اختیار چوپانها گذاشته. هرچند از لحنش چنین بر نمیآمد و مرتّب میگفت شاید شما از گوسفندها فیلمبرداری کنید! بهرحال، مشخّص است که در نگهداری این بنا، کسی مقصّر است... همهچیز دوشنبه معلوم میشود.
بعدالتحریر: همین الان، نوشتة محمّد را در بارة سفرمان خواندم. آموزههایش خیلی جالب بود: اینجا.
دربارهی فرانکولا
بعد از مجموعه داستان کوتاه «شب بخیر یوحنّا» - که «یلدای فاحشه»اش را بسیار میپسندم - «فرانکولا» دوّمین اثر داستانی پیام یزدانجوست؛ اینبار امّا، داستان بلند.
باید منسجمتر دربارة فرانکولای پیام یزدانجو مینوشتم؛ وقت ولی تنگ بود. پس بد ندیدم، اشارات کوتاهم وقت خواندن داستان را بیاورم؛ البتّه نه همهشان را... از بعضی به دلایل مختلف صرفنظر کردهام. بهرحال خلاصهوار بگویم که خوشحالم در این شلوغی، داستان پیام یزدانجو را خواندم و وقتم تلف نشد که برعکس، لذّت هم بردم. خواندنش را اکیداً پیشنهاد میکنم. از ایندست تجربه در داستان فارسی، کم سراغ دارم.- طرح روی جلد، نوشتههای پشت جلد و سخن «ناشر»... همه – کم و بیش – میگویند با چه داستانی مواجهم.
- پیام یزدانجو داستانش را عالی شروع کرده... حظ بردم.
- شاید بخاطر حظ فوقالعادة آغاز داستان است که چندان سرخوش ادامة آن نیستم. خلاصه، کم و بیش خواندن داستان را ادامه میدهم. استلا، داستان خانم هاویشام را به ذهنم میاورد.
- ارجاعات بینظیر پیام به این کتاب و آن کتاب حالم را خوب میکند... بعضی جاهایش واقعاً سر ذوق میآیم. شاید بد نباشد بعداً از کسانیکه کتاب را خواندهاند بپرسم کدام ارجاع را بیشتر دوست داشتند؟ خودم از یکی از ارجاعات صفحة شصت و شش خیلی خوشم آمد؛ آنجا که با اشاره به جملة بنیامین در خیابانهای یکطرفه میگوید تنها راه شناختن یک نفر دوست داشتن او بی هیچ امیدیست.
- سالومه و ابراهیم – نمیدانم چرا – مرا یاد دونکیشوت میندازد و ملکة مشهورش؛ دولسینه دوتوبوزو.
- سال دوّم دارد تمام میشود؛ میدانم که سال سوّم درخشانی در انتظارم هست.
- شخصیّت جان بالاردِ فرانکوفیل [-ِداستان] را دوست دارم.
- شاید داستان فرانکولا، پستمدرن باشد؛ امّا بیش از آن، دنیایی که فرانکولا در آن زندگی میکند، دنیای پست مدرن است.... دنیای بازنماییهای مولتی مدیا ! و اصلاً بهمین خاطر، داستان اینطور سرشار از بازیهای پستمدرن است.
- ناخودآگاه وقت خواندن جملات مدیر، متمرکز میشوم و دقّت میکنم. این یکی خیلی خوب است: تو رؤیایی هستی که به واقعیّت پیوسته و میتوانی واقعیّتی باشی که به رؤیا میپیوندد و این کابوس بزرگی است...
- دنیای پست مدرن فرانکولا، زیادی مبتذل است و «چه خوب! خب، ما همین را میخواهیم. مگر غیر از این است؟ من که میمیرم برای موسیقی مبتذل.» و خرید، جزء اساسی این دنیا. خریدهایی که چه بسا بیاستفادهاند.
- همزمان یاد میهمانی آیز واید شات افتادم و نوشتة گرتا گاربوی بارت و گروگانگیری چچنیها!
- پیام هم دستآخر خواننده را با «مکش مرگ ما»هایش خواهد کشت...
- آخ جون! باز هم سر و کلّة بنیامین پیدا شد. اینبار با «اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی» و مفهوم «هاله»اش... همانموقع که فرانکولا در سیرک ظاهر شد و هیچ، جز سایهاش دیده نمیشد، به این فکر افتاده بودم و حالا میبینم که وارد داستان شده.
- این صفحات، سراسر بنیامینیست. انگار جز نیچه، بسیاری دیگر هم هستند که نامشان در کتاب نیامده. امّا، اگر نیچه را هیولا بدانیم؛ بنیامین – بههمان قیاس – هیولا نبود...
- صقحة صد و سی و هشت و آرتئوری!
- درست ساعت پنج عصر بود...باقی همه مرگ بود و تنها مرگ: در ساعت پنج عصر، بیهیچ بیش و کم در ساعت پنج عصر... آی چه موحش پنج عصری بود!
- پایان هزارة دوّم (درست آخر دسامبر ۹۹)؛ پایان رنسانس؛ پایان مدرنیته؛ پایان فلسفه؛ پایان سیاست؛ پایان تاریخ؛ و پایانِ فرانکولا! این آخر کاری هم پیام دستبردار نیست؛ یکهو، از مهیر تا بودریار و فوکویاما را جلویت ظاهر میکند...
- دستش درد نکند :)
سرما، شومینه و دو بند کاملاً نامرتبط
۱-
حالا که هوا سرد است و برف همهجا را پوشانده و گاز هم در منطقة ما فشارش بسیار کم، به یاد شومینهی خانه افتادهایم و روشنش کردهایم و دور و اطرافش مستقر شدهایم. اینطور، گرمتر است... کنار شومینه، مصاحبة فوکو را با پل رابینو خواندم که شهریار وقفیپور ترجمه کرده و چند روز پیش بمناسبتی دوباره به یادش افتاده و بدوست عزیزی، معرّفیش کرده بودم.
مصاحبهگر تلاش میکند طوری از زیر زبان فوکو بکشد که فضا با قدرت مربوط است و معماری با رهایی یا مقاومت ارتباط دارد. فوکو البتّه راحت زیر بار نمیرود و اصولاً نیّت معمار را در اینمورد بنیادی نمیداند و سعی میکند خودش و مصاحبهگر را از تحلیلهای سادة بقول خودش متافیزیکی برهاند و به سطح پیچیدهتری نزدیک کند که روابط چندجانبه در آن اهمیّت میابند تا تحلیلها به ایدئالیسم صرف یا تاریخیگری مطلق تقلیل پیدا نکند. در پایان مصاحبه – که بقول مصاحبهگر دربارة معماری انضباطی و اعترافی بحث میشود – فوکو به مطالعاتی درمورد معماری قرون وسطا اشاره میکند و از مورّخی مثال میآورد که روابط آدمها را بر اساس آمدن شومینه از بیرون خانه به داخل، شرح میدهد که پس از آن «روابط میان افراد، دور شومینه ممکن شد.»
شومینه، بر روابط افراد و افکارشان تأثیر بسیار داشته و این نکته برای فوکو، جذّاب است. آنچه برایش چندان پذیرفتنی نیست، تبیینِ صرفاً مبتنی بر تغییرات تکنیکیست.
۲-
شومینه، همواره برایم جذّاب بوده؛ امّا، شادترین خاطرهام، مربوط به گرگان دو سال پیش است که با سام و مهرتاش رفته بودم. هوا، سرد شده بود و حتّی برف هم میبارید. شومینه را با کندههایی که کند میسوختند روشن کرده بودیم. مهرتاش – که تقریباً به شومینه چسبیده بود – از من پرسید اشکالی ندارد اگر از جعبههایی که بیرون در محوطه هست و چوپ سبک دارند، استفاده کنم تا شومینه گرمتر شود و جواب دادم مسلّما نه.
اتّفاقاً، من و سام مشغول جواب دادن به تلفنهایمان شدیم. من همینکه صحبت میکردم سری هم به اتاقی میزدم که مهرتاش را آنجا با شومینه و چوبها، تنها گذاشته بودیم و میدیدم مهرتاش جعبههایی را که از بیرون آورده، داخل شومینه میگذارد و با پا خردشان میکند و باز اضافه میکند؛ طوریکه شومینه تا خرخره پر از چوب شد... دفعة بعد که با سام به مهرتاش سر زدیم، دیدیم پنجره را باز کرده – و باور نمیکنید – شعله داشت از پنجره بیرون میرفت!! اتاق انصافاً خوب گرم شده بود؛ طوریکه مجبور شدیم در را هم باز کنیم. اگر گمان میکنید در آن لحظه به چیزی جز این فکر میکردم که شماره تلفن آتشنشانی گرگان نباید تفاوتی با تهران داشته باشد، اشتباه میکنید!! مهرتاش امّا بیخیال، فقط صندلیش را دورتر از قبل گذاشته بود و به شومینة بزرگی که ساخته بود، نگاه میکرد؛ شومینهای که در ِ خانه هواکش و پنجره، دودکشش بود!
پ.ن.
میدانم؛ این دو بخش هیچ ارتباطی با هم نداشتند؛ امّا، بنظر میآید سرما مغرم را نیز منجمد کرده. همین هم بیش از حد توقّع خودم بود؛ پس بهترین راه برای کنار آمدن با این نوشته، کم کردن توقّعتان است! در ضمن، وقتم را هم بیهوده تلف نکردهام. مصاحبة فوکو – که در کتاب مطالعات فرهنگی دورینگ آمده – جزو منابع کنکور کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگیست. میبینید؛ همزمان درس هم میخوانم!
خوش گذشت...
این چند روزه، خوش گذشت... خانواده و دوستان خوبم، چهار روز و شب برایم تولّد گرفتند!! (و نمیگویم کدام روز از همه بیشتر خوش گذشت!) دوستانم، تبریک گفتند و خوشحالم کردند و همینطور، دانشآموزانم هم شرمنده کردند و حضوری یا الکترونیکی آرزوهای خوب طرح کردند و بعضیها زنگ زدند و خلاصه همه و همه خیلی خیلی زیاد خوشحالم کردند. خوشحالی چند روز گذشته را نمیتوانم وصف کنم و پس، میگذرم. (انگار خوشحالی، تمامی هم ندارد؛ همین الان کارت تبریک «Happy belated birthday» دریافت کردم!)
جز این، چند فیلم بخش مسابقة سینمای ایران جشنواره را هم دیدم. «ما همه خوبیم» بیژن میرباقری و «بید مجنون» مجید مجیدی – هر دو – ایدههای خوبی داشتند که با پرداختِ بد، از بین رفته بودند. «کافه ترانزیت» کامبوزیا پرتوی، جالب بود و «سالاد فصل» جیرانی، چندان موفّق نبود. فرصت دیدن بقیّة فیلمها پیش نیامد و تا آنجا که میدانم چیز زیادی هم از دست نرفته...
الان هم در خدمت شما دارم از سرما میلرزم و همین!
شریعت عقلانی و هرمنوتیک قرآن
چند روز اخیر، بحثهای احمد قابل را دنبال کردهام؛ البتّه، اعتراف میکنم گاهی کم حوصله و گذرا. بهرحال، کم و بیش چیزهایی دریافتهام که البتّه با سواد کم دینیام توان سنجششان را ندارم. پس، بیشتر با دیدی هرمنوتیکی مسأله را پی میگیرم و سعی میکنم به کار نصر حامد ابوزید و احمد و محمود صدری اشاره کنم که کمابیش اگر نگوییم در راستای بحثهای قابل قرار میگیرند، به هدفی مشترک نظر دارند. آنچه در این نوشته گفتهام شاید از سر شتاب باشد یا برخی را بد فهم کردهباشم؛ که خوشحال میشوم، تصحیح کنید.
۱-
آنچه در بحثهای احمد قابل برایم چشمگیر بود، اعلام صریح اوست که اصل بر حجّت مستقل باطنی – عقل – است و حجّت ظاهری – یعنی پیامبران و شرایع آنها – تنها در منطقة الفراغ عقل حق اظهار نظر دارند «و در سایر موارد، موظف به تأیید وتأکید حکم عقل می باشند. بنا بر این، عقل، حجت اصلی و اولی است و شرع، حجت ثانوی.» منطقة الفراغ عقل هم اختصاراً «جاییست که عقل مشترک بشری، نسبت به گزینههای موجود یا محتمل، هیچگونه گرایش یگانه و مستقل مثبت یا منفی ندارد و طبیعتاً نسبت به آنها بیتفاوت است.»
۲-
بنظر میآید بحث احمد قابل این موضوع را که مستندات اولیّة اسلام – قرآن و حدیث – «متن» تلقّی میشوند، پیشفرض دارد. متن بودن قرآن – آنطور که نصر حامد ابوزید دانسته میگیرد – امکانات تأویلی فراوانی پیش میکشد. فرستنده، در فرایند ارتباطی مد نظر ما، خداوند بوده و گیرندهای – یعنی رسول اسلام، که بر انسان بودن او تأکید شده – پیام – یعنی قرآن – را از طریق مجرای ارتباطی – یعنی روح مقدّس – و رمزگان زبان عربی دریافت کرده است. پیامدِ پذیرفتن قرآن بمثابة متن، تاریخی بودن آن است – که البتّه تناقضی با وحیانی بودنش ندارد.
هرمنوتیک مدرن پیشنهاد میکند فهم – از آنجمله فهم متن و در نتیجه قرآن، پس از پذیرفتنش بعنوان متن – عملی تأویلیست. هر فهمی همانطور که گادامر میگوید دو خصلت تاریخی و زبانی دارد. منش تاریخی متن، در فاصلة زمانی متجلّی میشود؛ یعنی شکافی که میان افق روزگار پیدایی متن و افق روزگار تأویل وجود دارد. گادامر ادّعا میکند که برای خوانش منتهی به فهم متن، باید آنرا به افق امروزی تأویلگر منتقل کنیم. خوانش متن، بی ارتباط با افق کنونی ما، فهم را نتیجه نمیدهد. افق – بعنوان واژة هوسرلی و هایدگری – اینطور در کار گادامر معنا پیدا میکند و مهم میشود تا آنجا که فهم را فرایند درهم شدن افقها میداند. خلاصه اینکه نگاه کردن به قرآن بعنوان متن – که در هرمنوتیک نصر حامد ابوزید مسألهای اصیل است و در کار قابل احتمالاً از پیش، فرض گرفته میشود – امکانات جدیدی فراهم میآورد که با نگاه سنّتی – که مفروض داشتن خاستگاه فرهنگی و تاریخی کتاب مقدّس را الحاد میدانست – متفاوت است. از جملة پیامدهای این نوع نگاه، تفسیر دوبارة قوانین الهیست که در موضوع مورد بحث احمد قابل هم دیده میشود. تفسیر دوبارة قوانین بر اساس افق کنونی و در نظر گرفتن قرآن بعنوان محصولی «فرهنگی» – که البتّه خود فرهنگ بزرگ دیگری پدید آورده – از دینامیک کد قرآن بدست آمده و به این ترتیب، قرآن – و همینطور حدیث – مانند هر متن دیگر، اجازة تأویل مدام را فراهم میسازد.
۳-
این طرز تلقّیست که ثابت بودن چیزی بنام «ذات اسلام» را به چالش میکشد و این موضوع را که اسلام ذات ثابتی دارد، زیر سؤال میبرد. (نقد اعلی Higher Criticism، معتقد است نفس وحی در همان لحظة نخست ورود به ذهن گیرنده – یعنی پیامبران – تغییر میابد؛ چه برسد به دورههای تاریخی. روزنسوایگ در همین معنا میگوید که آنچه بر موسا در طور سینا نازل شد، وحی بود و مابقی – که در تورات آمده – تفسیر است. باین ترتیب، موضوع صرفاً نظر جامعهشناسی دین نیست؛ بلکه به الاهیّات هم راجع است.)
۴-
نتایج بحث قابل، بدین سو میرود که دین باید در زمینههایی که عقل مدرن – آنچه قابل شاید بدرستی در تمایزش از عقل سنّتی مشکوک است – توان پاسخگویی دارد، بارهایش را بر زمین بگذارد. اینطور، موضع دینداران در قبال حقوق بشر، حقوق زنان و بطور کلّی مسایلی که قابل ریز و فهرستوار اشاره کرده، روشنتر میشود. آنجا که نهادهای مدرن توان پاسخگویی به مسایل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ... را دارند، ادّعاهای حداکثری دین، کار را برای خودش دشوارتر میسازد و رسالت معنویاش را به فراموشی میسپارد. (صحبت از سیاسی بودن دین نیست. بنظر میآید ادّعای همیشه سیاسی بودن اسلام، چندان قرین به صحّت نباشد.) بقول احمد صدری «چرا وقتی مدرنیسم نهادهای تخصّصیتری برای حل این مشکلات در پیش روی بشر گذاشته باید مذهب را جلو انداخت تا از آبروی خود برای این امور ذاتاً غیرمذهبی هزینه کند؟»
اینطور، پاسخ این سؤال که آیا دین دیگر کارکردی نخواهد داشت، صراحتاً «خیر» است. دین، کارکرد دارد. کارکرد معنوی – یا بقول سینای عزیز، متافیزیکی. فراموش نکنیم که منطقة الفراغ عقل کوچک نیست.
نگاه کنید:
* مقالة «روشنفکر دینی ... باید گردد»؛ نوشتة احمد صدری در صفحات ۱۸ تا ۲۲ شمارة دوّم نشریّة آیین
* مقالة «متن بودن قرآن»؛ نوشتة نصر حامد ابوزید و ترجمة روحالله فرجزاده در صفحات ۱۰۲ تا ۱۰۵ شمارة سیام نشریّة آفتاب
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001