« لبهی بدنهایمان | صفحه اصلی | دهسالگی راز »
خاکسپاری در تبس
نمیدانم چرا اواخر اینجا فقط دربارهی نمایشهایی که دیدهایم، مینویسم. کسی نداند، گُمان میکند «راز» وبلاگ نقد نمایش است. بههرشکل، پریروز نمایش «خاکسپاری در تبس» را دیدیم. نمایشنامه را شِیماس هینی – شاعر ایرلندی برندهی نوبل ادبی 1995 – بر اساسِ انتیگونهی سوفوکل نوشته. در واقع، نمایشنامه ترجمه/برداشت هینی از انتیگونه است. اهمیّت نمایشنامهی هینی در واقع در این است که به سوگنمایش سوفوکل رنگ و لعابِ امروزیتری داده – یا بهتر بگویم، بیزمان و مکانش کرده. در اجرایی که ما دیدیم، در حالیکه نیمی از هنرپیشهها، بخصوص زنهای نمایش، لباسهای قدیمی – هرچند مندرآوردی امّا متناسب با حال و هوای نمایش اصلی – به تن دارند، نیمهی دیگر – عمدتاً مردهای داستان – لباسهای امروزیتر پوشیدهاند: محافظها، کریئون و هِمون چکمهی نظامی به پا دارند و لباس محافظها – خصوصاً – کمابیش شکل لباس نیروی زمینی ارتش آمریکاست.
داستان، تغییر عمدهای نکرده: انتیگونه دو برادرش – پولونیکس و اتئوکلس – را از دست داده؛ امّا مرگ دو برادر یکسان نبوده: پولونیکس – که سردستهی حملهکنندگان به تبس بوده – و اتئوکلس – که از شهر دفاع میکرده – در برابر هم قرار گرفتهاند و هم را کشتهاند. کریئون، عموی دو برادر، اتئوکلس را به مثابهی قهرمان دفن میکند؛ امّا مانع دفن پولونیکس میشود – تا بسانِ دیگر خائنان جسدش فارغ از هر احترامی، طعامِ درّندگان شود. امّا انتیگونه – داغدار مرگ دو برادر – از عمویش – پادشاه تبس – فرمان نمیبرد؛ به خاطرِ خواستِ مشروع شخصیاش و محبّتی که به برادرش دارد، قانونِ مملکت را زیر پا میگذارد و یکتنه برادر را دفن میکند. چه اگر برادر را دفن نکند – مطابق اعتقاد یونانی – روح برادر هیچگاه آرام نمیگیرد و به هادس وارد نمیشود. کریئون – برخلافِ خواستش و برای احترام به قانون تبس – دستور به مجازات مرگِ انتیگونه میدهد. هرمون – پسر کریئون و نامزد انتیگونه – وساطت میکند تا جان انتیگونه را نجات دهد که تلاشش بیثمر میافتد. انتیگونه را به غاری میبرند و بعد از اینکه مقداری غذا در اختیارش میگذارند - تا خونی به گردن کریئون نباشد - دهانهی غار را میبندند تا انتیگونه همانجا بعد از مدتی از گرسنگی بمیرد. امّا چیزی نمیگذرد که تئیریاس – پیشگوی نابینای تبس – در خطابی جانانه، نظر کریئون را برمیگرداند. کریئون به غار میرود تا برادرزاده و عروس آیندهاش را از مرگ برهاند. امّا دیگر خیلی دیر شده. در غار را که میگشایند، انتیگونه را مییابد که خودش را حلقآویز کرده و در کنار جسدش، هرمون را میبیند که خودش را کشته. بدبختی به همینجا ختم نمیشود. خبر مرگ پسرْ به ئیوردیس – همسر کریئون – که میرسد، او هم خود را هلاک میکند. کریئون – مردِ قدرقدرتِ نمایش – در پایان، تنها، بیپناه و بیچاره بر نعش همسر و پسرش اشک میریزد.
اجرایی که ما دیدیم – جز اینکه در مجموع واقعاً خوب از کار درآمده بود – دو نقطهی اوج اساسی داشت. یکی، گروه راویان (کُرس) بینظیر که از قضا شامل رابرت رابینسون – خوانندهی گاسپل که بهش لقبِ «قناری خدا» دادهاند (اولین نفر نشسته از سمت راست در تصویر بالا) – میشد. نقطهی اوج دیگر، پایان نمایش بود؛ وقتیکه کریئون بر سر نعش همسر و فرزندش، عاجزانه فریاد میکشید. پایانِ نمایش با اجرای عالی بازیگر نقش کریئون و پسزمینهی آواز رابینسون، بسیار تأثربرانگیز و درخورِ سوگنمایش انتیگونه بود و پرسشهایی که هنوز بعد از هزاران سال، تازه مینمایند: حق با چه کسیست؟ هدفِ کریئون – در زیر پا گذاشتنِ خواستِ قلبیش و اولویّتدادنِ قانون بر عروس و برادرزادهاش – چه بوده؟ آیا عمل کریئون را با همان استدلالی که کرکگارد عمل ابراهیم را توضیح میدهد، میتوان توضیح داد؟ چرا انتیگونه پیش از آنکه بمیرد به استقبال مرگ میرود؟ چرا خودش را دار میزند؟ معنای مرگِ انتیگونه با معنای مرگ مسیح بر صلیب قابل قیاس است؟
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
میشه امکان لایک کردن به پست های اینجا اضافه کنین ؟ یا مخصوصا اصرار دارین که لایک نداشته باشه ؟ این روزها لایک کردن یکی از عناصر ذهنی کسانیه که روی اینترنت مطلب میخونن.
راستی تو همشهری داستان دیدمتون. دلتنگی ها کهنه تازه شد. نمیاین ایران برای تعطیلاتی چیزی؟
-----
امیرمحمد عزیز، از پیرمردهای فنآوریندانی مثل بنده چه توقعاتی داری ها! :) حالا در اولین فرصت یک جستجویی میکنم تا ببینم اگه عقل ناقص من بهش برسه اضافهش کنم :) در ضمن خیلی ممنون از لطفت. البته که دوست داریم بیام. حالا باید دید برنامههامون چطور میشه. خدا رو چه دیدی... :)
امیرمحمد | November 6, 2011 12:20 PM