« زبان: ابزار یا ایدئولوژی | صفحه اصلی | غول »
ایدئولوژی، زبان، قصد و مسؤولیّت
شاید در ادامهی یادداشت قبلی این تجربه هم جالب باشد: کلاسی که این نیمسال دستیار آموزشش بودهام، کلاس پرجمعیتی است که عصرها برگزار میشود و تقریباً نُه و نیم شب تمام خلاص میشویم. کلاس، جلسههای بحث جداگانه – که معمولاً دستیارهای آموزش به تنهایی میگردانندش – ندارد. من و دو نفر از دوستان با همدیگر تنها یک ساعت پایانی کلاس صد و هفتاد نفره را – بعد از اینکه استاد درسش را تمام میکند و میرود – اداره میکنیم. دو همکار دیگرم یکی هندیست که تازه از کار میدانیش برگشته و شروع کرده روی پایاننامهاش کار کردن و دیگری کرهایست که هفتهی قبل امتحان جامع کتبیش را داد و حالا باید امتحان جامع شفاهیش را بدهد.
سه چهار هفتهی پیشْ آخرِ وقت داشتیم برگههای امتحانی را برمیگرداندیم. چون برگهها نمره داشت، نمیخواستیم بگذاریمشان روی میز تا هرکس برگهی خودش را بجورد و بردارد. این بود که به شیوهی سنّتی سه طرف رفتیم و در هر طرف یکی از ما به نوبت اسمها را میخواند تا دانشجوها بیایند و برگههاشان را بگیرند. وقتی نیمی از کلاس برگههاشان را گرفتند و قاعدتاً با همدیگر دربارهی امتحان و نمرهشان صحبت میکردند، کلاس کمی شلوغ شد و صدامان درست به آنها که منتظر برگههاشان بودند، نمیرسید و ما مجبور بودیم بلندتر اسمها را بخوانیم. این شد که دوست هندیمان، خطاب به کلاس گفت که «لطفاً ساکت باشید تا ما مجبور نباشیم فریاد بزنیم...» گویا یکی از دانشجوها که کنار این دوستمان ایستاده بوده و تازه برگهاش را گرفته بوده، به طعنه ادامهی جملهی همکار هندیمان را گرفته و آهسته گفته «...آنوقت ما نمیتوانیم لهجهی قشنگتان را بشنویم» و رفته.
کلاس که تمام شد، دوست هندیمان ماجرا را برای ما دو تای دیگر تعریف کرد و گفت که چون فرصت کم بوده آنجا چیزی به طرف نگفته. مشخّصات دانشجو را برایمان گفت. من به سرعت شناختمش و در فهرستْ عکسش را نشان دادم و پرسیدم که آیا منظورش این آدم است که تأیید کرد. از قبل متوجّه شده بودم که آدم ناراحتیست. اینجا بین دانشجوهایی که بیشتریهاشان بسیار مؤدّب و محترمند، کسی مثل این یکی زود انگشتنما می شود.
فردایش دوست هندیمان به استاد درس موضوع را گفت و او هم نامهای به دانشجوی ناراحت نوشت و ازش خواست که به دفترش بیاید تا ببیندش. قرار بود ما هم حاضر باشیم که نشد. خلاصه دانشجوی ناراحت انگار به استاد گفته بوده که منظوری نداشته و عذر خواسته بوده. استاد هم به ما گفت که طرف بچّگی کرده و منظور خاصّی نداشته. در واقع احتمالاً میخواست که مسأله ادامه پیدا نکند. ما – در واقع دوست هندیمان که مخاطب مستقیم طعنهی طرف بود – البته قانع نشدیم. جلسهی بعدش، قبل از اینکه وارد کلاس بشویم، دانشجوی ناراحت آمد و گفت که عذر میخواهد اگر ما ناراحت شدهایم و اینها. دوست هندیمان امّا گفت که عذرخواهی فردی کافی نیست و این اتفاق در حضور دانشجوهای دیگر افتاده و باید در جمع عذر بخواهد. دانشجوی ناراحت اینبار گفت که «امّا انگار شما معنای «قشنگ» را نمیدانید. من گفتهام که لهجهی شما «قشنگ» است!» همکار هندیمان – که مثل خیلی از هندیهایی که دیدهام از اینکه لهجهشان را مسخره کنند، بسیار آزرده میشود – قانع نشد و گفت که «اصلاً برای من مهم نیست منظور تو چه بوده. مهم این است که این را در کلاس گفتهای و اگر فکر میکنی لازم است معذرت بخواهی، باید در کلاس عذر بخواهی. این جلسه که جلسهی امتحان است. امّا من جلسهی دیگر مقدّمهای دربارهی اتّفاقی که افتاده به کلاس میگویم و تو هم اگر دوست داری عذرخواهی کن. وگرنه موضوع را از طریق کمیتهی انضباطی پیگیری میکنیم.» دانشجوی ناراحت ظاهراً پذیرفت؛ امّا از آنموقع تا حالا دیگر سرِ کلاس نیامده.
اینها که اتّفاق افتاد، به این فکر میکردم که «قصد» طرف در حرفی که میزند چقدر اهمیّت دارد. منظور دانشجوی ناراحت، تأثیری در قضاوت همکار هندی – که برایش پیامدهای حرفِ طرف مهم است – نمیگذارد؛ امّا در مورد استاد، شنیدنِ اینکه «منظوری نداشتم» یا «منظورم از قشنگ فقط «قشنگ» بوده و نه یک کلمه پس و پیش» کفایت میکند تا از مسأله صرفِ نظر کند. برای استاد آمریکاییم، زبان رابطهی یکبهیک دارد با چیزها. «قشنگ» تعریفش مشخّص است و میشود در فرهنگِ لغات دید که معنایش چیست و اگر هم چند معنا دارد میتوان از گوینده پرسید که منظورش کدامیک از اینهاست. برای استاد، مسؤولیت گوینده را مقصودش معیّن میکند. امّا برای همکار هندی، زبان در عمل کار میکند و آنچه به حساب میآید منظورِ طرف نیست؛ پیامدهاییست که با عمل زبانی طرف ایجاد شده و مثلاً اقتدارِ دوستمان – به عنوانِ دستیار آموزش زیر سؤال رفته. در یک کلام، ایدئولوژی زبانی این دو نفر با هم فرق دارد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام! (:
مطمئن نیستم درست فهمیده باشم. آیا میگویی تفاوت برداشتها به خاطر امریکایی/هندیبودن دو طرف است که برای یکی رابطهی کلمه با معنای یک-به-یک بوده و برای دیگری یک-به-چند؟
یا اینکه تفاوت برداشت نه به خاطر اصلیت این دو فرد بلکه موقعیت این دو در رابطه با عمل انجام شده است؟ - برای استاد هیچ کدام از برداشتها هزینهی زیادی ندارد، اما برای همکار هندی هزینهدار است (اقتدار زیر سوال رفته، شبههی تفاوت نژادی قایلشدگی)
-----
سلام :)
به هندی/آمریکایی بودنشان که گمان نکنم ربط داشته باشد؛ هرچند نمیدانم. امّا به هر شکل، برای استاد آمریکایی هدف گوینده به حساب میآید و گوینده تنها وقتی مسؤول حرفش است که نیّت بدی داشته باشد. امّا برای دوست هندیمان، اصلاً نیّت گوینده - اینکه معنی حرف گوینده چیست یا دربارهی چه چیزی نظر داده - مهم نیست. آنچه مهم است این است که گفتهی طرف چه چیزی را هدف گرفته و چه تأثیری گذاشته.
این حتماً به موقعیّت آدمها نسبت به اتفاق ربط دارد. امّا حتماً به ایدئولوژی یا آنچه رفتار زبانیمان را تنظیم/توجیه میکند هم مربوط است.
در مقیاس بزگتر میتوان به رابطهی بین قصدیّت و مسؤولیّت هم فکر کرد. کجاها بی اینکه قصدمان مهم باشد مسؤولیم و کجاها قصدمان هر چه بوده مسؤول نیستیم. مثالی از این آخری شاید اعتصاب غذا باشد. قصد کسی که اعتصاب غذا میکند در نظر گرفته میشود و به حساب میآید امّا مسؤولیتی در قبال قصدش (احتمالاً مرگ خودش) ندارد. (یا در واقع سؤال بهتر این است: چه کسانی با چه ایدئولوژیهایی فکر میکنند که طرف مسؤول مرگ خودش نیست؟) این برعکس موقعیّتیست که دوست هندی ما اصلاً به قصد و نیّت طرف در قضاوتش کاری ندارد (شوخی کرده؟ منظوری نداشته؟ بچّگی کرده؟ اصلاً عاشق لهجهی خارجیست؟ طعنه زده؟ نژادپرست است؟). قصد طرف هرچه که بوده به خودش مربوط است. او فقط به مسؤولیت تأثیری که از نظر او برجا گذاشته فکر میکند. دانشجوی ناراحتِ قصّه باید مسؤولیت کارش را بپذیرد و جبران کند.
SoloGen | April 24, 2010 11:47 PM
امیرپویان جان این نکته رو هم در نظر بگیر که مخاطب جمله ی اول همکار هندی بوده نه استاد. اگه چنین حرفی رو شاگرد به استاد سر کلاس می زد و اقتدار استاد رو زیر سوال می برد باز هم استاد بسنده می کرد به این که طرف عذر خواهی شخصی کنه و قشنگ معنای یک به یک داشت هم چنان براش؟
------
ممنون مریم عزیز. :)
احتمالاً نه. هرچند که این استاد بخصوص بقول اینجاییها یه خرده «ویمپ»ه و عذر منظوری نداشتم رو حتّا در مورد خودش هم میپذیره (و این ترکیب عجیبیه تو شخصیتش. چون از طرف دیگه ترسناکترین استاد دانشکدهمون هم هست!). ولی باز حتّا اگه فرض کنیم که ربطی به موقعیّتشون نداشته؛ باز هم این مقایسه مقایسهی دو تا آدم با همه و نه دو تا فرهنگ.
به هر حال به نظرم حتماً نسبت آدمها با اتّفاق هم مهمه. امّا در مقیاس بزرگتر - همونطور که برای امیرمسعود هم نوشتم - میشه به این فکر کرد که در بعضی فرهنگها عذر «منظوری نداشتم» یا «منظورم این نبود» بیشتر پذیرفتهست و در بعضی فرهنگها کمتر.
مریم | April 25, 2010 12:18 AM
سلام پویان عزیز.
اتفاقاً یاد این مسئله افتادم که در ایران خودمان هم کم از این موارد نداریم. برای مثال ما ترک زبانها موقع فارسی صحبت کردن لهجه داریم که همیشه مورد تمسخر قرار میگیرد و اتفاقاً این صفت «قشنگ» به صورت هجو به کار میرود. در برنامههای فرهنگی هم همینطور و گرویا حتی این صورت «قشنگ» لهجه به صورت ابزاری برای خندان مردم استفاده میشود. این مسئله به قدری برای ماها بغرنج است خصوصاً برای مردها که خیلیها اصلاً رغبتی به ارائهی مقاله یا تحقیق حتی در کلاسهای درسی دانشگاه نداریم. یعنی سختامان میشود چون میترسیم مورد تمسخر قرار بگیریم. همین مسئله باعث شده است که حضور علمی کمرنگ بشود به شرطی که طرف آنقدر سعی کند بر این مهم غلبه کند که دیگر قید زبان مادری را بزند برود پی کارش که همین مسئله موجبات مرگ یک زبان زنده را فراهم میکند و از طرفی همهی مردم به واسطهی فیلمهای ایرانی فکر میکنند یک ترک فقط میتواند سوپور باشد!
نمیدانم توانستم مطلبم را برسانم یا نه؟
خوب یاد این مورد افتادم و خواستم درد و دلی کرده باشم.
در کل من به دوست هندیی شما حق میدهم. به نظر نمیرسد استهزایی در میان نبوده و با یک عذرخواهی الکی قائله خاتمه پذیر باشد. این استاد هم به گمانم راه جلوی دانشجوش گذاشته و ...
------
در واقع این وقتی که ارتباط به عنوان فرستنده-معبر-گیرنده فهمیده بشه، ویژگیهایی مثل لهجه به عنوان مزاحم درک میشه. در حالیکه کانتکست بخشی از ارتباطه و اینجوری نگاه کنیم لهجه پارازیت نیست.
یه آزمایشی هست که بامزهست. شاید بد نباشه ذکرش. یه سخنرانی واحد رو برای دو گروه از دانشجوها پخش میکنن. وقتِ پخش برای یک گروه تصویر یه زن آمریکایی رو نشون میدن و وقتِ پخش واسه گروه دیگه تصویر یک زن آسیایی رو. جالب اینجاست که دانشجوها درس رو وقتی که زن آسیایی نشون داده بودن کمتر فهمیده بودن!
اینجا شروع کردن برای دانشجوهای لیسانس کارگاه آموزشی میذارن که چه جوری دستیارهای آموزش یا استادهای غیرآمریکاییتون رو بفهمین. کم کم دارن به این نتیجه میرسن که در ارتباط فقط «فرستنده» مسؤول نیست.
ممنون از به اشتراک گذاشتن نظرتون. :)
سوسن جعفری | April 26, 2010 07:48 PM
به نظر من ما راجع به ایدئولوژی نمی توانیم چرایی کنیم. یعنی بپرسیم چرا اینطور است. در واقع به نظرم حداکثر کار مطالعه ی تطبیقی است. مطالعه ی تطبیقی نمودها ی ایدئولوژی (که از مهم ترین آنها زبان است) با نماد ها (اسامی) که برای ایدئولوژی قائل می شویم.در واقع من نمی خواهم برای ایدئولوژی جانی قائل بشوم. در واقع به نوعی می گویم اگر فرض کنیم هر مجموعه ای از نمود های رفتاری به طور علی از موجودی زنده تراوش شده است که مثلا با قیاس نفس می توانیم بگوییم به نوعی زبانش منطبق بر ایدئولوژیش است. آنگاه می توانیم برای ایدئولوژی ها اسمی برگزینیم. البته با تساهل زیاد. به این معنی که تساهل در انتزاع اسمی است برای پدیده ای که ما مجموعه ای از نمودهای آن را می بینیم.
قطعا زبان ما مستقل از محیط نیست. ولی این عدم استقلال به نوعی متاثر از ایدئولوژی است. یعنی شاید فردی بتواند عقایدی پیدا کند که زبانش را از محیط مستقل کند ولی قطعا ایدئولوژی او از کنش با محیط تاثیر می پذیرد و زبان هم به طبع آن.
این سوال مهمی است که آیا می توان مفهوم ناب را انتقال داد یا نه. من جوابی برای آن ندارم. شاید قائل شدن به شهود فرازبانی سخت باشد چون ما عادت کردیم در غالب زبانی فکر کنیم. ولی شاید واقعا بتوان ایدئولوژی را بدون زبان پذیرفت و زبان را بر آن بار کرد. مثلا باید تحقیق کرد که یک بچه چند روزه آیا توانایی زبانی دارد یا مفاهیمی در خود دارد که زبان را با توجه به آن مفاهیم می فهمد ؟ و آزمایش های دیگر که شاید در قلمرو امروز علم نباشد.ولی به نظر من فعلا جواب بهتر جواب منفی است. یعنی مثلا وقتی شما حتی نتوانید به این باور برسید که با گذشته ی خود در تعامل ایدئولوژیک هستید و به این باور برسید که هرچه از گذشته می دانید تنها با زبان منتقل شده است شاید انتقال معنی بدون زبان بی معنی به نظر برسد.
در آخر در مورد این مثالی که نوشتید باید بگویم که همین تفاوت فاحشی که در نمودهای زبانی بین دو انسان می بینیم و در واقع این که احساس های متفاوتی با یک کلام ایجاد می شود می تواند ثابت کننده ی این مدعا باشد که ما جز برچسب زدن ایدئولوژی ها و البته تاثیر بر و تاثر از آن نمی توانیم به شناخت بیشتری برسیم. البته سوال مهم این است که آیا اصولا همچنین شناختی معنا دارد یا نه. در واقع جواب من به اینکه آیا ما می توانیم درباره ی ایدئولوژِی مستقل از نمودهای آن صحبت کنیم این است که این صحبت ها ممکن است و این امکان هم معلوم است. 1-طبقه بندی 2-تاثیر 3-تاثر
حال من نمی دانم آیا شما دنبال شهود دیگری مثل شهود از آنچه در خودتان ایدئولوژی می نامید در بقیه هستید یا همین ها هم برای شما کفایت می کند ؟
-----
خیلی ممنون :) تا جاییکه من فهمیدم گمونم در این موضوع هم عقیدهایم که همه چی از بالا تا پایین ایدئولوژیک است: قطعا زبان ما مستقل از محیط نیست. ولی این عدم استقلال به نوعی متاثر از ایدئولوژی است
نوید | April 27, 2010 12:33 AM
این سوالی که در پست قبل مطرح کرده بودید و در این یادداشت هم اشاره کردید، برای من سوال مهمی است. اصلاً یکی از دغدغه های جدی معرفت شناسانه ام است.
روی دیگر این سوال که "آیا زبان ایدئولوژیک است یا نه؟" این است که "آیا اصولاً چیزی هست که ایدئولوژیک نباشد؟"
یا اینطور می توان پرسید که همه ی ما انسان ها در درون پارادایم ها، گفتمان ها یا به قول شما ایدئولوژی های متفاوت زندگی می کنیم. جهان را از پسِ این پارادایم ها می بینیم... آیا ممکن است یک روزی یا یک جایی بتوانیم سرمان را بالا تر بیاوریم و از یک نقطه، فرای پارادایم ها نگاه کنیم به "حقیقت" ؟
می دانید که در معرفت شناسی به این نقطه ی فرضی می گویند نقطه ی ارشمیدسی!
فعلاً فکر می کنم که نقطه ی ارشمیدسی وجود خارجی ندارد. یعنی برای "انسان های عادی" ایستادن بر چنین نقطه ی اتکایی امکان ندارد. یا ممکن نیست مگر برای پیامبران ...
-----
همینطوره. اگر کسی تجربهی غیر زبانی هم داشته باشه، اگه بخواد در میونش بذاره ناچاره از زبان استفاده کنه. هر کاری بکنیم گریزی از ایدیولژی زبانی یا هرجور دیگهای ایدیولژی سمیوتیک نیست.
سید مرتضی | April 29, 2010 09:16 AM
سلام خیلی جالب بود ما آدمها گاهی اصلا متوجه نیستیم چی میگیم اونوقت میخوایم با یه معذرت خواهی خشک و خالی سروته قضیه رو هم بیاریم باید خیلی مواظب زبون خودت باشی
-----
همینطوره :)
مرضیه زندیه | April 29, 2010 10:37 AM
اگر کسی تجربه ی غیر زبانی داشته باشد و بخواهد با زبان به آن بپردازد، چون مابه ازای مفهومی برای آن تجربه ی فرامفهومی اش ندارد، دو راه دارد:
یا مانند انچه که ویتگنشتاین می گوید سکوت کند!
یا اینکه به زبان نمادین سخن بگوید. نماد ها چقدر وافی به مقصودند؟ مثلاً از خواندن یک شعر سرشار از نماد حافظ چقدر ما در تجربه ی اصیل او شریک می شویم؟
دیگر اینکه باز هم وارد یک ایدئولوژی زبانی می شود؟
-----
و من اینرو اضافه کنم که وقتی میگیم فلان چیز «چقدر وافی به مقصود»ه، داریم از یه ایدئولوژی زبانی حرف میزنیم که توش «معنا» [-ی دنوتشنال] مهمه...
سید مرتضی | May 1, 2010 09:04 PM
داشتم به چیز دیگری فکر می کردم و اون خنده داری واکنش ما آدم هاست. اون پسر حس تمسخر به لهجه دستیار آموزشی هندی داشته و اونو یواشکی یا غیریواشکی بیان کرده. کسانی که حرف اوونو شنیدن هم تصور پیشینی دارن که حالا یا با نظر اون نسبتا موافقن و خوششون میاد و مثلا به این حرف می خندن. یا این که فکر می کنن که چه آدم بی تربیت و چه نگاه توهین آمیزی... به هر حال درخواست همکار هندیت رو برای عذرخواهی جلوی جمع نمی فهمم. چه چیزی در این عذرخواهی تغییر می کنه؟ چی اثبات میشه یا حتا بهتره بپرسم چی جا-به-جا میشه؟ گیرم هم که عذر بخواد، بالا گرفتن مساله و فرمالیته بودن و بسیار ظاهری بودن ماجرا که خیلی واضحه. این چه چیزی رو می تونه برای همکار هندی جابه جا کنه؟ هرکی هرچی فکر می کنه، می کنه. فقط یه پوسته ی به ظاهر مودب و مسالمت آمیز رووش کشیده میشه و حماقت ها اون زیر به رشدش ادامه میده... نمی دونم گمونم من هیچ وقت نمی خواستم طرف جلوی جمع عذرخواهی کنه...
راستی یه کارکرد دیگه هم براش میشه متصور شد و اون خجال کشیدن احتمالی طرف، اگر بکشه، و کم شدن احتمال تکرارشه...
ورای اینا تحلیلت در مورد نگاه های متفاوت به مقوله زبان برام جالب بود. مرسی
-----
ممنون :) چیزی که من گمون میکنم اینه که میتونه تا حدّی «اقتدار»ش رو بهش برگردونه. در واقع امر هم پسره این هفته بالاخره اومد و عذرخواهی کرد - و البته باز هم گفت که منظوری نداشته. همکار ما هم بعدش یه پنج دقیقهای خیلی طوفانی سخنرانی کرد و ... تأثیری که من دیدم این بود که بعد از کلاس بعضی از دانشجوها اومدن و تشکر کردن و از این جور چیزها.
ولی این هم جالبه... ما تأثیرش رو چه جوری میبینیم و اون دوستمون چه جوری میدیده. من هم اگه بودم البته نمیخواستم که عذرخواهی بکنه. امّا احتمالاً اون دوست هندیمون دانشجوها رو جدا از هم نمیدیده (جوری که ما عادت داریم ببینیم احتملاً. نه؟)
یگانه | May 3, 2010 01:09 AM
می دونی شاید این از وسواس این چندساله ی من میاد. شاید از این میاد که سعی می کنم لایه های رویین رو بزنم کنار و خوب بدبینی آدم اوج می گیره. می تونم بفهمم که چنین رفتارهای فرمالیته ای در زندگی اجتماعی نقش بازی می کنن و می تونم اثر محتمل بیرونیش رو حدس بزنم. اما لایه های رویی رو که می زنی کنار، مزخرفه همه ش. چه تمایل اون پسر به تمسخر. چه اصرار اون همکار هندی برای بازگرداندن اقتدارش به این شکل فیزیکی... گمونم واضحه که دارم فقط از چشم خودم مساله رو بیان می کنم. اما قبوله. درک می کنم که اون همکار هندیت جامعه دانشجویان رو به هم متصل می بینه و یه اتفاق چنین خالی و فرمایشی ای می تونه آرامش و اقتدارش رو دست کم در ظاهر بهش برگردونه...
یاد تصویر همیشگیم از هندی ها افتادم. حس من این بوده که فاز لذت از جمع ها و فضاهای سنتی در جامعه شون زنده تر از ماست. مثبتش این بود که به نظرم می رسید که ما از فضای سنتی فاصله بیشتری گرفته ایم. منفی اش برای من این بود که تنهاتریم و از بقایای فضاهای گرم و خانواده های بزرگ و سفره های باز بیشتر خاطراتی از آزار و محدود شدن فضای فردی و ... برایم (برایمان) مانده
-----
من هم نمیخوام که بحث از وسواسهامون و سلایقمون رو بیخود نظری کنم و ازش به زورِ دگنک یه چیزی در بیارم. پس بذار من هم این رو بعنوان سلیقهی خودم طرح کنم - که ظاهراً با سلیقه/وسواسهای تو فرق داره. من اتّفاقاً این لایهها رو دوست دارم (شاید در عمل بهشون پایبند هم نباشم؛ امّا دوستشون دارم.) مقایسهای که الان به ذهنم میرسه اینه که مثلاً نسخهای از دین رو که توش مناسک خیلی مهمه بیشتر از نسخهای دوست دارم که سعی میکنه مناسکزدایی کنه و بگه که مثلاً ایمان قلبی کافیه و بقیه ظاهر و لایهی بیرونیه همهش و ایمان قلبی بسه.
اومممم.... وسوسه شدم که بر خلاف عهد اولیه که قرار گذاشتم در سطح سلایق صحبت کنیم، فقط واسه یه لحظه تئوریک بشیم. پس بذار این تئوری رو همینجا از خودم صادر کنم (البته دفعی نیست ولی هیچوقت اینجوری بهش فکر نکرده بودم) و شاید علّتیابی کنم که چرا این لایهها (ی مادّی) رو دوست دارم: مادّهزدایی کردن، باعث سیاستزدایی میشه و سیاستزدایی راه رو به کنارگذاری باز میکنه...
در مورد تصویر ذهنیم از هندیها... اونهایی که من دیدم عاشق شلوغی دهلی و دوستان هندی و خونوادههاشونن... شبیه به تصویر توئه؛ نه؟
یگانه | May 3, 2010 07:16 PM
دوس داشتنی شد این گفت و گوی وبلاگی ما:-) حرفت در مورد مناسک جالبه. در مورد رفتارهای اجتماعی اما، یعنی جایی که با دیگرانی سر و کار داریم، می فهمم که لایه های رویین و رفتارهایی که شاید از صمیم قلب هم نباشن کاملا نقش بازی می کنن. آدم باید قادر به بازی کردن این نقش ها باشه وگرنه در صحن اجتماعی کم میاره. یعنی به تجربه من جهان بیرونی تاب دیدن اعمال صادقانه و مستقیم برآمده از نیت تو رو نداره. تازه اگر تو خودت جرات کنی که همه اون چیزی رو که از خودت باور داری و آنچه رو بهش فکر می کنی یا حس می کنی «صادقانه» نشون بدی. می دونی شاید همه مشکل من با میزانی از تظاهره که در چنین صحنه هایی وجود داره. تیکه سلیقه ایش اینه که من از دروغ های رفتاری خودم و دیگران خوشم نمیاد. دوس داشتم اون قدر قوی، شجاع و کم نیاز بودم که درونم روبه راحتی آشکار می کردم. آدم هایی رو هم که دنبال روپوش های زیبا به تن چیزهای زشت هستن، خیلی دوس ندارم. دوس دارم آ
دم جرات مواجهه داشته باشم و وقتی کسی داره ستایشش می کنم.
راستی باید بگم که مفهوم واژه «کنارگذاری» رو متوجه نمیشم. منظور آیا زدوده شدن لایه های سیاست رفتاری و از دست دادن روابط اجتماعی یا کنار گذاشته شدن از روابط اجتماعیه؟ یا منظورت در فاز همون بحث اعتقادی ایست که مثال زدی؟ که وقتی مناسک رو کنار می ذاریم، به مرور خود اون باور رو هم کنار می ذاریم؟
تصویرت هم نزدیکه به تصویر من.
-----
خوشحالم :)
خب... یه بخشیش که موافقم اینه که ما نقشهامون رو بازی میکنیم و اون بازیها کمکم ساختارهای اجتماعیمون رو میسازن و اون ساختارها دودفعه از سرِ نو، نقشهایی رو که باید بازی کنیم تعیین میکنن. بخشیش که برام سؤاله اینه که چطور میخوایم اون چیزی رو که درونمونه نشون بدیم؟ بذار مثلاً فرض کنیم که ما به یه چیزی ایمان داریم. حالا میخوایم اون ایمان رو نشون بدیم. باید یه کاریش بکنیم دیگه. باید یه روپوشی بقول تو تنش کنیم. مشکل من با بیارزش قلمداد کردن او روپوشهست؛ با اینه که اون رو پوسته فرض کنیم و واسش نقشی قایل نباشیم. یه پله انتزاعیش کنم: مشکل من اینه که بگیم همه چی روحه و تن فقط یه وسیلهی انتقاله. در مورد موضوع این پست من این مشکل اینطور نمود پیدا میکنه که کلمه، فقط یه کاناله؛ یه معبره که فکر من رو منتقل میکنه. من اینرو درست نمیدونم.
وگرنه قبول که در سطح سلیقهایمون بعضیهاش زشتن و بعضیهاشون قشنگن. بعضیهاشون به نظرمون صادقانه میآد و بعضیهاشون ریاکارانه.
منظورم هم از کنارگذاری، کنارگذاری یه بخشی از جامعهست با این توجیه که نظر اینها در مورد کارهایی که انجام میدن مشروعیت نداره. منظور من کنارگذاری فاعلهای اون مناسکه؛ هرچند میشه به اینی که تو گفتی هم فکر کرد. بذار حالا که بحث به اینجا رسیده این مثال رو بگم (هرچند که دیگه داره خیلی پراکنده میشه): مشکل من با اینه که مثلاً وقتی بحث حجاب میشه، خیلیها میگن که اینهایی که حجاب دارن خودشون نمیفهمن (مثلاً آگاهی کاذب دارن) و به کل فاعلیّت طرف رو میبرن زیر سؤال. اینها هم از اینجا شروع میشه که خب... این حجاب ظاهری مهم نیست. مهم حجاب واقعیه که در روح آدمهاست و ... این بحث رو صبا محمود توی کتابش سیاست پارسایی خیلی خوب پیش برده - اگه علاقمندی. شاید این هفتهی لعنتی آخری تموم شد تو اون معرفی کتابهای صوتی معرفیش کنم.
خیلی شیر تو شر شد. ببخشید!
یگانه | May 5, 2010 12:08 AM
سلام
چرا وبلاگتو به روز نميگني؟؟
هيجده روز گذشته ها!!!
-----
مشغول دردسرهای آخر نیمسال تحصیلی هستم. شرمنده. :) هروقت دردسرها تمام شد در خدمتم دوباره :)
Mona | May 12, 2010 03:36 PM
جالب است : در گوگل جستجو کنی :کریستین بوبن
بعد به وب لاگی برسی که مدتها پیش میخواندی و مدتی از یادت رفته بود.
با اجازه به لیست پیوندها اضافه تان کردم
گرچه بر کار دانشجو هیچ توجیهی نیست ولی شاید خیلی ساده: دوست هندی با پس زمینه ذهنی منفی که در مورد بازگویی یک حقیقت(لهجه) داشته کمی موضوع را بیش از حد به خود گرفته..
خنکای شب | May 13, 2010 08:40 PM
* منتسكيو *: عاشقان دلباخته معمولأ در سكوت به سر مي برند.
بهاران | May 20, 2010 11:00 AM