« سی سالگی | صفحه اصلی | من لم یشکر المخلوق... »
فاشیستهای زبان
نقاشی سرآغاز این نوشته، «آزمایش روی پرنده در تلمبهی هوا» است. نگاهش کنید. (برای جزئیات بیشتر اینجا را ببینید و بکاوید.) اثر را جوزف رایت در 1768 کشیده و اکنون در نگارخانهی ملّی لندن نگهداری میشود. در تصویر، پرنده را – که البتّه برخلافِ بیشتر آزمایشهای معمول آن دوران، گنجشک نیست و به نظر کمیابتر میآید – در محفظهی شیشهای گذاشتهاند تا آزمایشگر با تلمبهی هوای ابداعی رابرت بویل مفهوم خلاء را با مرگ پرنده نشان دهد. پرنده خیلی زود خواهد مُرد. دور-و-بَر آزمایشگر را آدمهای گوناگون – پیر و جوان و زن و مرد – گرفتهاند و آزمایش را – انگار که تَردستی خطیری – نگاه میکنند. از میان همهی آنها، حالتِ زن نیمهی راست تصویر جالبتر است. او با دست، چشمانش را پوشانده و آزمایش – و مرگ پرنده – را نگاه نمیکند. نقّاشی را خیلیها – هم از دیدگاهِ تاریخ مدرنیته و هم از منظر هنری – تفسیر کردهاند. برای من، نکتهی نقّاشی – که در اوجِ زورِ مدرنیته کشیده شده – در این است که نقّاشی، نسبت زن و آزمایش علمی را نشان میدهد. نقّاشی نسبتِ «زن» و «علم» را – آنگونه که «باید» باشد – به تصویر کشیده. نقّاشی آنچه را زن نباید ببینید و آنچه را به او مربوط نمیشود کشیده. در برابر به چهرهی متفکّر و اندیشمندِ مردِ سمتِ راست که دستش را زیر چانه گذاشته نگاه کنید. نقّاشی ایدئولوژی مدرنیته را داد میزند: «علم» کار اوست و نه آن زن. مدرنیته پروژهای بود که با کنارگذاری شروع شد. این کنارگذاری، در ایدئولوژی زبانِ پشتیبان و سازندهی مدرنیته نهفته بود. ایدئولوژی زبان مدرنیته در «جامعهی سلطنتی» انگلستان که نیوتون و بویل و لاک و دیگران عضوش بودند، موج میزد. برای شناختِ بهتر این ایدئولوژی خصوصاً خوب است «صداهای مدرنیته»ی بریگز و باومن را بخوانید و ببینید که چطور مدرنیته با خالصسازی و کنارگذاری کارش را شروع کرده تا حرف باومن – زیگمونت باومن که در ایران شناخته است و نه ریچارد باومن نویسندهی همکار کتاب – یادتان بیفتد که هلوکاست، اگر نه پیامدِ مدرنیته، دستِ کم نتیجهی منطقی آن بود.
حالا نسبتِ «زن» و «علم» را آنطور که در نقّاشی دیدیم – کمی – همینطور دلبخواه – گسترش بدهیم. بعد با هم به نقدهایی فکر کنیم که ادّعا میکنند هرچند علوم انسانی ممکن است حرفی برای گفتن داشته باشد، با زبانِ پیچیدهش سادگی مفاهیمی را پنهان میکند که همه میدانیم: متفکّر علوم انسانی کسیست که دانشِ عمومی را – که همه میدانند – با زبانی پیچیده – که با زبانِ آدمیزادی فاصلهی غریب دارد – بیان میکند تا خودش را مهم جلوه بدهد. این دسته گاهی ادامه میدهند: مگر نه اینکه مخاطبِ اصلی علوم انسانی – و خصوصاً مطالعات فرهنگی و زنان و مشابه اینها – مردم «معمولی» هستند؟ پس چرا نوشتههای به ظاهر متفکّرهای علوم انسانی برای این آدمها در دسترس نیست؟
پاسخهای من و پرسشهایم البته، تا حدّی چنین است:
1- به این پرسش فکر کنیم که چرا کسی نمیپرسد برای چه آخرین یافتههای ژنتیکی و اطّلاعات آزمایشگاهی آنها، با زبانی همهفهم بیان نمیشود؟ چرا آنها – که یافتههایشان لابد با خودِ خودِ زندگی زیستی ما سر-و-کار دارد – در نوشتههایشان از اصطلاحات علمی استفاده میکنند که برای منِ خوانندهی معمولی دستیافتنی نیست؟ آیا فقط باید دستهی خاصّی از اطلاعات و دانش دسترسیپذیر باشد؟ واقعاً چرا نه مثلاً ژنتیک و تنها فرضاً دریدا یا باتلر؟ من – شخصاً – آغاز یک مقالهی علمی مربوط به ژنتیک را خواندم و برایم فرقی با خواندنِ نوشتهی چینی نداشت. خلاصه کنم: چرا رشتههایی که در مظان پیچیدهنویسی هستند، رشتههاییند که دستورِ کارشان مبارزه با نابرابریست؟ چرا رشتههایی که به همین اندازه «دسترسناپذیر»ند، به پیچیدهنویسی متّهم نمیشوند؟ چرا قربانی این حملهها همیشه خارج از دایرهی قدرت هستند.
2- اینجایی که زندگی میکنم – به دلایل تاریخی – ظاهراً کسی جرأت نمیکند/نمیتواند از سیاهها بد بگوید (البته موضوع نادرستی قضاوت بر اساس رنگِ پوست فراگیر است و تا جاییکه میدانم تنها و تنها حوزهی ریاستِ پژوهشگاه دانشهای بنیادی ایران از این موضوع با خبر نشده). امّا همینجایی که زندگی میکنم، مردم زبان سیاهها را به راحتی و بیپروا نقد میکنند. زبان سیاهها، به نمایندگی از خودشان، نقد میشود. آیا نقدِ زبانِ مطالعات فرهنگی، مطالعات زنان و از ایندست، نقدِ پروژهی این رشتهها نیست؟ آیا – «ساده»تر بگویم – این نیست که قدرت رویش نمیشود بگوید «زن و مرد برابر نیستند» و در عوض، میگوید زبانِ مطالعاتِ زنان چرت است؟ زبان، همیشهی تاریخ نقش میانجی داشته.
3- تجربهی شخصیم میگوید که موضوع پیچیده، نیاز به زبانِ پیچیده دارد. امتحانی، یکبار تلاش کنید متنی را که گمان میکنید پیچیدهست، ساده کنید. نتیجهی سادهسازی – اگر ممکن بشود – دستِ پایین، درجِ توضیحهای فراوان لابهلای نوشته و در نتیجه طولانیتر شدنِ آن است. آیا اختصارْ یکی از مؤلّفههای تعیینکنندهی دسترسیپذیری نیست؟ با طولانی کردنِ نوشته، آنرا از دسترس دیگران خارج نمیکنیم؟
4- اندیشهی پسِ پشتِ «ایدئولوژی سادهگرایی» چیست؟ آیا این نیست که: من نباید برای فهمِ نوشتهی فرضاً جودیت باتلر هیچ تلاشی کنم. این وظیفهی اوست که معنایش را به من برساند. خواننده هیچ وظیفهای ندارد و هیچ تلاشی نباید بکند. تلاشْ وظیفهی نویسنده است. خواننده وقتی لازم باشد کمی تلاش کند، عصیان میکند: اینها مزخرف است؛ اگر نبود، «من» میفهمیدمشان. ایدئولوژی سادهگرایی خیلی قشنگ تکرار این موضوع است که یک حقیقتِ غیر-فرهنگی/پیشا-فرهنگی حتماً وجود دارد که میتوان با زبانِ سادهی ارجاعی دربارهش نوشت تا همه بفهمندش. جوهرگرایی مدرنیته اینجا خودش را خوب نشان میدهد. خالصسازی هم، حول این اندیشه شکل میگیرد که هرچه جز آن جوهر باید زدوده شود؛ بعد همینطور هم عمل میکنند و – بگذار چند صد پلّه جلو بپریم– نسلکشی رُخ میدهد.
5- جالب اینکه هر دو سوی ماجرا – آنها که حمله میکنند و آنها که قربانی حملههایند – ادّعاشان اخلاقی/انسانیست. یکی میگوید که اخلاقی و انسانی این است که همه چیز و از جمله نوشتههای شما دسترسپذیر باشند و آنسو میگوید که دم از سادگی زدن و زبان را از ویژگیهای دیگرش غیر از ارجاع زدودن، غیر انسانیست. امّا آیا مگر همیشه هنرِ قدرت این نبوده که غیراخلاقیها را اخلاقی و موجّه جلوه دهد؟
یادم نمیآید که بود که میگفت – شاید آگامبن – که ایدئولوژی زوری سادهسازی و سادهگرایی – جسارت نباشد – ایدئولوژی فاشیسم بوده. فاشیست نباشید.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
البته یه فرقی به ذهنم رسید راجع به مقاله ژنتیک و علوم اجتماعی:
توی علم تجربی وقتی معنی یه ترمها "اصطلاح ها" رو یاد گرفتید-که اون اصطلاحها با احتمال قریب به یقین معنی انتزاعی ندارن- میتونید تمام متون اون علم رو بفهمید، ولی توی علوم انسانی معنی کردن اون ترم ها یه طرف و استفاده های شخصی که هر کس هم ازشون می کنه یه طرف دیگه.
-----
خیلی ممنون :) به نظرم البته هرچقدر تجربهی خوندن بیشتر بشه به همون میزان فهم هم «آسون»تر میشه. استفادههای مختلف هم البته خیلی وقتها دلیل داره. بعضی وقتها این دلیل به قول معروف تکنیکیه و بعضی وقتها هم دقیقاً به خاطر اینه که تا میتونن عمداً از زبانی که اسمش رو بذاریم ارجاعی دور بشن.
نوید | February 9, 2010 08:40 PM
انتخاب «زن» و «علم» به عنوان مقدمه به نظرم بیش از اندازه هوشمندانه است! برای من که وقت گرفت تا علتش رو بفهمم؛ اگر فهمیده باشم البته!
دوستم همیشه من رو متهم می کنه که مسائل خیلی ساده سیاسی و اجتماعی رو الکی با «زبان» سخت بیان می کنم. ازش خواستم مساله ای در فیزیک کوانتوم رو با زبان ساده نیوتونی برام حل کنه.
-----
بغیر از هوشمندانه بودنش با بقیه موافقم صد در صد! :))
نوید یوسفیان | December 1, 2012 10:45 AM