« انتخابات (5) | صفحه اصلی | انتخابات (7) »
انتخابات (6)
(1)
انتخابات خوب است. نه به این خاطر که به خودی خود به دموکراسی میانجامد. در واقع، برعکس گمان میکنم که دموکراسی لزوماً از صندوقِ رأی بیرون نمیآید. تضمینی نیست که دموکراسی از اتّفاقات بزرگ و حماسهها نتیجه شود. برعکس، مردمسالاری با تعاملاتِ رومزّهی ما ساخته میشود و بنیادهایش استحکام مییابَد. انتخاباتِ پیشِ رو هم که بگذرد، دولتِ فعلی ادامه دهد یا دولتِ بعدی بیاید – هر که میخواهد باشد – باز در خواهیم یافت – همانطور که بعد از هر انتخابی دیدیم – بیعدالتی، فقر یا نبودِ آزادی کمتر یا بیشتر باقی میمانَد؛ دوباره اثبات خواهد شد که مشکلاتْ تنها با راهکارهای ساده و با روایتهای بزرگی که آن راهکارهای ساده را پشتیبانی میکنند، حل نمیشوند. باید باور کنیم که زمان، زمانهی اهمیّت «اتّفاقاتِ کوچک» است. اتّفاقاتی از جنس تعاملاتِ روزمرّهی ما.
در روزهای گذشته، دیدیم که انتخابات، خصوصاً به واسطهی وبلاگهایمان یا شبکههای مجازی اجتماعی، این فرصت را به ما داده تا قدرت را به دور از ساختار کلانش تجربه کنیم. همینکه آزادانه مینشینیم و برابرْ حرف میزنیم و تفاوتهایمان را آشکار میکنیم و توانمان را برای انجامِ عملی جمعی توسعه میدهیم، داریم نشان میدهیم که قدرتمندیم. این دست قدرت در چارچوب سیاستیست که «گلدفارب» به زیبایی آنرا «سیاستِ چیزهای کوچک» مینامَد و به درستی قوّهی محرّک آنرا «قدرتِ تعریفِ موقعیّت» میداند. او مینویسد تعمیمهای گسترده، کارِ ایدئولوژیستهاست – که تا امروز در بهبودِ شرایط ما ناکام بودهاند؛ کارِ ما جویندگانِ مردمسالاری، تمرکز بر چیزهای کوچکتر است. چیزهایی مثل همین مکالماتِ ما بر سر اتّفاقاتِ روزمره.
(2)
سهمِ من – شخصاً – از مباحثاتی که هنوز ادامه دارد این است که دریافتهام که هدف این وسط هر چه باشد، «حلّ مسألهی نامزدِ برتر انتخابات» نیست. اگر معنای حلکردن، تقلیل دادنِ مسأله با هدفِ رسیدن به پاسخ است، برای من ثابت شده که این پاسخگوی نیازهای ما در مسایل اجتماعی نیست. تکیهزدن به «حقیقتهای تاریخی» – که اینطور ناب وجود ندارند – کاری از پیش نمیبَرَد. به جای آن شایستهترست راه را برای تفسیر باز بگذاریم و به جای فروکاستن/حلکردنِ مسأله، با راه دادن به تفسیرهای مختلف به آن بیفزاییم/فربهاش کنیم. تصمیمگیری، به تجربه دیدهام، معمولاً از اقناعِ حاصل از اشباعِ تفسیرها به دست میآید و نه از «جواب»ی که از «حل» مسألهی «نامزدِ برتر کیست؟» حاصل میشود.
(3)
نامربوط نیست اگر بگویم استدلالی از جنس استدلال نبوی که برای توجیه اصلاحطلب بودنِ موسوی میگوید که او سرمنشاء اصلاحات بوده؛ چون بزرگان اصلاحات کارکنان دولت او بودهاند، برای مخالفانِ موسوی کارکرد ندارد. چون میتوان مرتّب این سلسله را عقب بُرد و اصلاحات را به کسانی نسبت داد که ظاهراً نسبتی با آن ندارند. مثلاً شاید به یک معنا صحیح باشد؛ امّا اینطور میتوان گفت که حاج شیخ عبدالکریم حائری نیای اصلاحطلبان است که حوزهی علمیّهی قم را بنیاد گذاشت تا امام خمینی در فضای آن رُشد کند و به رهبری انقلاب برسد و در دولت آقای خامنهای، میرحسین موسوی بشود نخستوزیری که در دولت او اصلاحطلبانِ امروزی تربیت شدند. البتّه نگفته نماند که به همین ترتیب، میرحسین موسوی، سرمنشاء اصولگرایان هم هست؛ چون در دولت او اصولگرایانِ امروزی هم کار میکردند. این بحث تاریخی، به همین ترتیب در موردِ اینکه مثلاً چه کسی اوّلبار حکم حکومتی را واردِ دایرهی واژههای سیاسی مملکت کرد، کارکردِ چندانی برای تغییر نظر هواداران کروبی ندارد – این از جمله شامل شکلِ عمل هم میشود. به همینترتیب، به درستی، همان پرسشهایی که از موسوی دربارهی حوادث دههی شصت میشود را میتوان از کروبی هم پرسید.
(4)
در بحثها اغلب، میشنویم که طرفمان «غیرمنطقی»ست که حرفمان را نمیپذیرد. هرچند، این هم میتواند دلیلی برای نپذیرفتن باشد؛ امّا اشکال، فراتر در همان نگاهِ «مسألهمحوری»ست که به طور سنّتی دنبالِ «جواب» میگردد و در این جستجو، به منطق و حقیقتِ نابِ تاریخی معتقد است. این نگاه نمیپذیرد که «منطق» کسی ممکن است متفاوت از او باشد. انتظار دارد همه با دادههایی که او معیّن کرده («حقیقتهای تاریخی»)، با همان تفسیری که او از جریان دارد («تفسیر معقول») و با روشی که او نتیجهگیری میکند(«روش منطقی»)، به همان جوابی برسند که او میخواهد. و همینکه نمیرسند، شاکی میشود که دیگران «منطق» ندارند. نکته اینجاست که حدس میزنم فرایندِ تصمیمگیری اینقدر خطّی و منظّم نیست. در ایندست مسایل، جوابِ نهایی که دنبالش میگردیم، از ابتدا بخشی از صورتِ مسألهست.
(5)
شخصاً، میدانم همهی آنچه من و دیگران از گفتگوهای انتخاباتی به دست آوردهایم، گامی کوچک به سوی دموکراسی پایدارتر است. به گفتگوهای انتخاباتی ادامه بدهیم تا «سیاستِ چیزهای کوچک» مجال یابد تا دموکراسی جز از صندوقِ رأی، از تعاملاتِ روزمرّهی ما زاده شود.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
دوست داشتم این متنت را و با بسیاریش موافقم به خصوص در آگاهیافزایی مباحثه ؛-)
راستی به مورد جهار این را هم میتوان اضافه کرد که انگار در برخی اوقات اول تصمیممان را (نمیدانم طبق چه فرآیندی واقعا، شاید اشراق، الهام، وحی!) میگیریم و سپس دنبال دلیل در توجیهش میگردیم و استدلال میآوریم/رد میکنیم بیخدشه به گمان خود :-)
راستی حوصله داشتی این را هم بخوان، بد نیست:
http://masoudbehnoud.com/2009/06/blog-post.html
-----
ممنون حمید جان :)
در مورد فرایند تصمیمگیری همینطورست. به همین خاطر جسم «مادی» مهم است، مثل دستبندهای سبز یا شمایلی که از آدمها وجود دارد.
در مورد نوشتهی بهنود - و همینطور دیگرانی که از منظر اخلاقی به قضیه نگاه کردهاند - به نظرم یک فرض غلط وجود دارد و آن اینکه اصولاً اشتباه است که گمان کنیم اخلاق از بالا به پایین، شرّه میکند! (این لفظ شرّه را دوستی پیشنهاد داد وقتی این ایده را تعریف میکردم.) اصولاً این مدلهای بالا به پایین - از من بپرسی - یک خرده بیش از اندازه کارکردشان را در این دوره و شرایط از دست دادهآند.
به هر حال، با اصلِ لگدپراندن میانهای ندارم. هرچند، این وسط دیدهام آدمها معیارهای خودشان را در تشخیص نقد و تخریب اعمال میکنند و میگویند مثلاً این که من زدم، لگد نبود و تلنگر دوستانه بود. همینطور هم فرضاً نوبت به رییسجمهور فعلیمان که میرسد، لگدپرانی بهش مجاز میشود و چه.
حمید | June 2, 2009 11:23 PM