« سه نمایشگاه | صفحه اصلی | سر خطّ خبرها »
سر و تهِ یک کرباس
پریروزها با سیما صحبت میکردیم دربارهی کارهایی که با اینکه ظاهراً در دو سویهی کاملاً مخالف قرار دارند، نهایتاً در یک جهت عمل میکنند. فرضاً اینکه چطور به سُخرهگرفتنِ سر و شکلِ کسی یا طرزِ حرفزدنِ دیگری، درواقع معنایش نپرداختن به نقدهای جدّیتر یا تعریفهای عمیقترست. در بسیاری کنشهای سیاسی مثلاً چنین چیزی را میبینیم؛ که چطور بعضی افراطها و تفریطها – با اینکه ظاهراً در دو سویهی متضاد هم هستند – معنایشان در عمل یکیست.
روز بعدش، اتّفاقاً داشتم دوّمین مردمنگاری درخشان سینگ را میخواندم دربارهی اندونزی. آنجا نویسنده اشارهای دارد به اینکه چطور بعضی جنبشهای دوستدارِ طبیعت، در عمل همان میکنند که قطبِ مخالفشان – فرضاً چوببُرها – انجام میدهند. به عنوانِ مثال، اگر به معنای مصرفگرایی فزایندهی گروههای دوستدار طبیعت در خریدِ انواع و اقسامِ ادواتِ طبیعتگردی و پوشاکِ کوهنوردی و کفش مخصوص و کوله و چادر و چه و چه بنگریم، میبینیم که این معنا در همانجهتیست که فرضاً چوببُرهای همان جنگلها عمل میکنند.
مثالِ دیگری به ذهنم رسید که فکرم را بیشتر روشن کرد و به مردسالاری باز میگردد. در جامعهی مردسالار با این جملهی زنان بسیار مواجه میشویم که دربارهی شوهرانشان میگویند «خیلی اذیتم میکنه؛ دلم میخواد ازش جدا شم. امّا چه کار کنم، نمیتونم؛ هنوز هم دوستش دارم.» خیلی وقتها به این فکر کردهام که این تناقض از کجا میآید. هنوز هم نمیدانم. امّا بیارتباط با مواضع قبلی نیست اگر بگوییم که یکی از جنبههای مردانگی اغراقشده در جامعهی بهشدّت مردسالار، این است که همزمان همهی زنها را «فاحشه» ببینی و همزمان آنها را «بهترین آفریدههای خداوند» بدانی. فرشته دانستن و از جنسِ لطیف خواندنِ زن و فاحشهدیدنش هر دو در عمل یک کار میکنند. کما اینکه «مردِ» هژمونیک در جامعهی مردسالار، کسیست که هم خودش از رابطهی با جنسِ مخالف لذّت میبرد و هم همزمان – خودش یکتنه – کاری میکند که شریکِ رابطه، به لذّتی برسد که صدباره خواهان تکرارش از سوی مرد باشد. مردِ هژمونیک، همیشه دوست دارد این تصویر از او در ذهنِ «رفقا»یش باشد: او کسیست که در نوبتِ اوّل اینقدر خوب از پسِ فاحشههای فرشتهخو برمیآید که بعد از آن، خودشان مشتری میشوند!
پ.ن.1. مطالعاتِ مردانگی برای من جزو حوزههای دوستداشتنی تحقیق است. به جز یکی دو تحقیق جامعهشناختی – انسانشناختی در فارسی چیز دیگری ندیدهام در اینباره. جالب اینجاست که دادههایی که باید گردآوری بشوند، از در و دیوار شهر میریزند. منظورم، معنای لفظی «در و دیوار» است: تا به حال به جملههای مربوط به مردانگی روی در و دیوار شهر دقت کردهاید؟
پ.ن.2. داش مهرتاش کجایی!؟ :))
× بیشتر دربارهی مردانگی در «راز»:
- من از نسلِ مردانِ مردّدم
- قیصرهای امروزی
- حاشیههای مردانگی هژمونیک و مردانگی مردّد
- بازخوانی تجربهی مردانه در ترانههای عامیانه
× بازخوردها: دکتر مسرّت امیرابراهیمی:
- هویّت مردد و مسکولینیسم
- مرگِ قیصر
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
مطلب ارزندهای بود.
----
ممنون :)
سوسن جعفری | March 31, 2009 09:20 AM
سلام داش پويان، اتفاقا منم خيلی دوست دارم در مطالعات مردانگی و به عنوان مکمل تحقيق، مطالعات زنانگی، مطالبی رو (که البته مطمئنا چيزی در حد کتاب خواهد شد) بنويسم و تحقيقِ بيشتر کنم و در اختيار علاقه مندان و رهروانِ اين راه قرار بدم. به کمک هم رديفش می کنيم
-----
:)) تعداد جلدهای کتاب هم مهمه! من کوچیکم و در خدمت!:))
مهرتاش | March 31, 2009 12:39 PM
هميشه به مردانگي با نفرت نگاه كرده بودم. به قيصر هاي امروزي و ديروزي. همدلي شما با اين ها جالب بود برام. نكته اي كه توي مثال چوب بر ها و دوستداران طبيعت بود هم خيلي براي من تازه بود
-----
:)
نگارش | March 31, 2009 03:05 PM
به دنبال این نوشته --چون موضوع به علایق شخصی ام برمی گشت-- نوشته های قبلی تان را درباره ی مردانگی هم خواندم. (آشنایی من با وبلاگ شما نسبتن طولانی است، اما نه آنقدر پیوسته بوده که بتوانم خط فکری تان را دنبال کنم.) راست اش خیلی خوشحال/امیدوار شدم چون در واقع این ها مسایل من هم هستند. منظورم به طور دقیق مردانگی و مشکلات ام در تعاملات خودم --به عنوان جنس مذکر-- با جامعه ی پیرامون ام هست، و البته (از آنجا که یک ایرانی نمی تواند هیچ مساله ای را فردی طرح کند و همیشه افعال را جمع به کار می برد و وقتی مشکلی دار«د» می گوید «ما» --به بیان دیگر، از آنجایی که هر ایرانی یک جامعه شناس است ؛)-- ) درقالب جامعه ی مان هم خیلی مشهود هست. مخصوصن در جوان های دانشگاهی نیمه روشنفکر ملایم و طبعن دمکرات که از در تناقضات شدید بین بستر مردسالار جامعه شان و کتاب ها و اساتید و اسطوره های مدرن شان (مدرن نه به معنای الزامن امروزی بلکه در مقابل سنت و تازه-شناخته) ابراز نمی شوند. همین ابراز نشدن موضوع این کامنت است. ابراز نشدن دلایل مختلفی دارد؛ مثلن جرات نداشتن، یا دیدگاه جامع و روشنی نداشتن و یا غیره. اما دلیلی که من منظور من است، ذات متناقض بین «بروز» و هویت «تردید» است. شما به «تردید» اشاره کردید. انتخاب اخلاقی، احترام گسترده به همه جناح ها، طبع دمکرات و روشنفکر و یک مجموعه از حالات و رفتارها که فرد را در موقعیت «مردد» قرار می دهد. اما مساله اینجاست، که این تردید که ذاتن همه جناح ها (آرا ونظرها) را محترم می شمارد برای خودش جناحی قایل نیست و یک جورایی در خود مرددش هم تردید دارد. اینکه چرا؟ شاید شما بهتر بتوانید جواب بدهید. به بیان دیگر هویتی برای خودش ندارد. همیشه در بیان اش فلانی و فلانی ست و خودش گرچه می داند هیچ کدام آنها نیست اما نمی داند که چه هست. این مساله ی به همین جا ختم نمی شود و وقتی وارد رفتار می شود خیلی چهره ی دردناکی می سازد. برای این مرد مردد، به تدریج «نمی دانم» هایش آنقدر زیاد می شود که در مقایسه با قطعیت های جامعه ی مردسالار تفسیر به نادانی و ناتوانی اش می شود. در حالی که این نمی دانم ها بیشتر از چشمه ی تردیدشان آب می خورد.
من امروز توصیف «مرد مردد» را که دیدم (بار اول است که می بینم) تا الان در این فکر بودم که شاید در قالب این توصیف بشود از این مردان مردد دفاع کرد. یعنی عنوان و ایده ای که بشود در سایه ی آن این قشر لنگ-در-هوا را جمع کرد تا «ابراز» بشوند. همین بود که مایه ی خوشحالی من شد. بیشتر برای خودم امیدوار شدم البته، که تنها نیستم : ).
پ ن 1: درباره مردانگی یک پست خیلی خوب از دوست ناپیدایم هست که پیشنهاد می کنم شما هم ببینید:
http://aflatoun.blogfa.com/post-15.aspx
پ ن 2: در جریان مردسالاری تنها مردان نیستند، زن ها با تحسین و تایید خود در بقای مردان هژمونیک نقش به سزایی دارند. به یاد مجموعه ی تلویزیونی دایی جان ناپلیون ناصر تقوایی افتادم که این موضوع را خیلی باحال نشان داده.
-----
روزبهی عزیز،
ممنون از کامنتتان. استفاده کردم و گمانم فهمیدم نگرانی/امیدواریتان از کجا میآید. به هر شکل، یک فصل کتاب و یک کتاب به نظرم میآید که معرفی کنم. گمانم کمک ذهنی خوبی باشد. یکی فصل «از زائر تا توریست: تاریخچهی هویت» است از زیگمونت باومن در کتاب پرسشهای هویّت فرهنگی استوارت هال. مطمئنم که فصل را در اینترنت با فرمت پیدیاف میتوانید پیدا کنید. این فصل را خیلی دوست دارم. خصوصاً وقتی به آنجا میرسد که دنیا دیگر میزبان خوبی برای زائر نیست و یکییکی تیپ/شخصیّتهای جانشینهای زادر را معرفی میکند.
دوّمی کتاب مردِ مرد است که به فارسی برگردانده شده (نام نویسنده و مترجم یادم نمیآید؛ شرمندهام) و بااینکه با خودِ کتاب به خودی خود کیف نکردم؛ بعضی ایدههای جالب درش پیدا میکنید. خودِ نوعِ نگاه کتاب جالب است.
روزبه | April 1, 2009 07:18 PM
به این شک دارید که "مردانگی "با اعتماد به نفس تعریف میشه؟
-----
هوم؟ کدام جور مردانگی؟ و چطور مگه؟
سوم شخص | April 1, 2009 10:38 PM
ممنونم از بابت معرفی کتاب ها.
در جستجوی اولیه نتوانستم چنین عنوانی پیدا کنم(منظورم همان فصلی از باومن است که معرفی کردید). کتاب هال فارسی است؟ اگر راهنمایی کنید تا زودتر پیدایش کنم ممنون می شوم.
-----
شرمندهم؛ باید مینوشتم که فصل کتاب انگلیسیست. در واقع نوشتن ترجمهی اسمش هیچ کمکی نمیکرد! باز هم ببخشید! به هر حال، از اینجا بگیریدش:
http://www.nyu.edu/classes/bkg/tourist/Baumann-pilgrim-tourist.pdf
روزبه | April 2, 2009 05:21 PM
ممنون : )
-----
:)
روزبه | April 3, 2009 12:37 PM
با خواندن مطلبتان یاد وضعیت کاملا متناقض زن امروزی (در ایران) افتادم. مردان امروزی،هر چه روشنفکرتر باشند بیشتر،سعی می کنند به زنان یادآوری کنند که "تو کالا نیستی، فراموش نکن من تو را نخریده ام، مهریه و نفقه و امثال این تو را به کالایی مصرفی تبدیل میکند"، آیا با این گونه برخورد کردن حقوق اولیه ی زن به او بر می گردد، و آیا کاملا برعکس، این گونه برخورد به فریب دادن زن و از هستی ساقط شدن او منتهی نمی شود؟
mahdi | April 3, 2009 03:49 PM
سلام. کتاب مرد مرد اثر رابرت بلای هست با ترجمه فریدون معتمدی. کم ÷یدا می شه اما اگه خوب بگردین بعضی از کتابفروشی ]ای جلوی دانشگاه تهران دارن
یه مرد امیدوار | April 5, 2009 07:57 AM