« لاست | صفحه اصلی | برنامهی مستند آمریکایی دربارهی ایران »
نظام
1- به نظر، دموکراسی همانقدر که به فردیت آدمها احترام میگذارد؛ همزمان نادیدهاش میگیرد. هفتهی پیش سرِ یکی از کلاسهای پرجمعیّت دورهی کارشناسی، با خودم فکر میکردم که چه چیز این صد و پنجاه نفر دانشجو را در یک روز و یکساعت به یک مکان کشانده؟ جواب «برنامه» بود. برنامهی کلاس، آنها را – که خیلیهاشان هم را نمیشناسند و برای اوّلین بار هم را میبینند –یکجا جمع میکند. برنامه – نظام – بهگونهای متناقض به آنها میفهماند که با اینکه فردیت شما خیلی برایمان محترم است؛ امّا – شرمنده – ارزشی ندارد!
2- هیچکس گمان نمیکند که برنامهی تلهویزیون تنها برای او یکی پخش میشود و ابرازِ علاقههای مجری به بینندگان، جدّی و منحصرِ به اوست. آنکه روزنامه میخوانَد اگر گمان کند که روزنامه هر روز برای او – تنها – چاپ میشود، بیشک دیوانهست. «فرد» در «نظام» میداند یا روزی میفهمد که ناچیزست؛ دیده نمیشود و برای دلخوشی محترمش میدارند.
3- در واقع، نظام با پیشبینیپذیر کردنِ اتّفاقات، با تحمیل برنامهها، همواره این پیام را تولید میکند: «هی! خیالت راحت؛ هیچچیز عوض نخواهد شد.» و هر روز که پا میشوی باید با خودت تکرار کنی: «یک روز دیگر، درست مثل دیروز.» به این خاطر است که گمان میکنم جملههایی که با «امروز» شروع میشوند، «انقلابی»ند. چون برخلاف دیگر جملهها، پیشفرض نمیگیرند که امروز درست باید تکرار دیروز باشد. انقلابیها، «امروز» میگویند؛ آنها که میخواهند مردم را بشورانند، همواره تکرار میکنند «امروز...»؛ رییسجمهورها بعد از انتخابشان و در فضای انقلابی دم از «امروز» میزنند. خیلی از آنها که در مراسمِ سوگندِ اوباما شرکت کرده بودند، وقتِ مصاحبه با غرور گمان میکردند یکتنه تمام تاریخ آمریکا را از نو ساختهاند.
4- صحنهی آخرین جنگ «اربابِ حلقهها» یادتان هست؟ آنجا آراگورن – در برابر لشگرش و در مقابلِ دروازهی سیاه – میگفت «ممکنست روزی بیاید که شجاعت شکست بخورد و دوست، دوست را رها کند و زنجیرهی رفاقت از هم بگسلد؛ ولی آنروز، امروز نیست. امروز، روز مبارزهست!» آراگورن انقلابی بود وقتی که اعلام کرد، امروز، مثل هر روز نیست. امروز، روزِ من است. تکرارِ دیروز نیست. آراگورن، در روز تاجگذاریش، وقتی میخواست دعای خیر بخواند باز «امروز»کنان گفت: «امروز متعلّق به یکنفر نیست؛ به همه تعلّق دارد. بیایید و با هم جهان را از نو بسازیم.» شاهآراگورن، انقلابی بود.
5- درست هماناندازه که کسی که گمان میکند روزنامهی امروز تنها برای او یکنفر چاپ شده، به خیالِ دیگران، مایهای از دیوانگی در خود دارد؛ انقلابیها هم دیوانه خوانده میشوند. هرکس بگوید امروز تحمیل برنامهها را نادیده میگیرم و به کلاس یا جلسه نمیروم؛ امروز، کاری کارستان میکنم؛ امروز همه چیز را تغییر میدهم، انقلابیست و دیوانه: به نظام اعلام میکند که نشانت میدهم که فردیت من، واقعاً محترم است نه آنطور که تو میخواهی محترم باشد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
فک می کنم این حرف ها فقط اونور آب معنی داره . اینجا مشکلات اساسی تره ...
امیرپویا | January 25, 2009 09:21 AM
سلام؛
واقعا از این متن لذت بردم. از آن موضوعات بود که جز جز آن را دیده بودم، ولی تا به حال اینطور نگاهش نکرده بودم.
و درست مرا یاد اول ترم های خودم می اندازد که انقلابی می شوم، ولی به تدریج عقلم سر جایش میاید!! می دانید خودتان!
:))
علی | January 25, 2009 06:13 PM
نفهمیدم آن دمکراسی در بند اوّل چه ربطی به باقی قضایا داشت. یعنی بحث نظام و فردیتزداییاش مفهوم است؛ امّا انگار آن دمکراسی آن اوّل همینطور گفته شده و بیسرانجام، یتیم رها شده. اینطور که من دستگیرم شد، بوروکراسی بیشتر به آن مفهوم میآید تا دمکراسی! غلط تایپی در کار بوده احیاناً؟! ؛)
-----
قصدم مثال آوردن از نظامی بود که ظاهرا میگوید به فردیت آدمها احترام میگذارد. فقط همین... وگرنه، ما مخلصیم! :)
Asosh | January 28, 2009 02:14 AM
بر خلاف نظر فرد بالایی، فکر می کنم که اتفاقا واژه ی درست را به کار برده. چون "دموکراسی" اصولا به معنی "مردم" سالاری ست و فردیت فرد را از او می گیرد و به فرد هویت ِ "تکه ی بسیار ناچیزی از جمع" را می دهد.
خود "دموکراسی"، اصولا نگاه قدرت است، که می خواهد دگرگونی نظر ها و عقیده ها و رفتار ها را در یک تصمیم و عقیده خلاصه کند.
سعید | January 30, 2009 03:32 PM