« خاکسپاری | صفحه اصلی | شرمیلا »
هدیه
1-
هنوز هم در هدیههای تجاری امروزی، ردّ پایی از عناصرِ مغفولِ مفهومِ مطلق «هدیه» به جا مانده. هرچند حالا مثلاً موقعِ خریدِ هدیه، چُرتکه میاندازیم و حسابگری میکنیم، ولی هنوز هیچ به خودمان اجازه نمیدهیم به هدیهگیرنده بگوییم که فرضاً اینرا فلانقدر خریدهام و از تو انتظار دارم در مقابل، همیناندازه یا بیشتر هدیه بدهی. این نشان میدهد هنوز چیزی به عنوانِ آرمانِ «دهش» و «هدیه» برامان معنادار است. عناصرِ برسازندهی این مفهومِ مطلقِ آرمانی – که از آن سخن میگویم و میپندارم چیزی ازش به جا مانده – چهها هستند؟ من اینها را به خاطر میآورم:
× هدیه، کاری به کارِ حسابگری و سنجش و چرتکهانداختن ندارد؛ سخاوتِ مطلق و بیحساب و کتاب است.
× هدیه را با انتظارِ متقابل، جبران و تلافی و تبادل کاری نیست.
× هدیه، شخصیست؛ برای هدیهگیرنده معنا دارد؛ یکّهست؛ غیر قابلِ تعویض است.
× هدیه، فداکردنِ چیزی از داشتههای هدیهدهندهست؛ قوای روحی یا جسمی، زمان و دارایی بیچشمداشتی «فدا» شده.
کافیست به بهترین هدیههایی که داده یا گرفتهایم – و نه تنها به هدیههای جسممند که همچنین به دهشها – فکر کنیم تا عناصر بالا – که احتمالاً فهرستِ کاملی نیستند – معنا پیدا کنند. ما با قرار دادنِ این مؤلّفهها در هدیه/دهش، آنرا به کلّی از تمامی اشکالِ دیگر تبادل جدا میکنیم: آنچه من به تو میدهم، هدیهست – و نه مثلاً قرض؛ چون بیحساب و بدونِ انتظارِ متقابل تقدیمش میکنم و تنها برای تو و با فداکردنِ آنچه داشتهام، ساختهمش.
2-
امّا چه چیز دیگری چنین خاصیّتی دارد: غیر قابلِ تعویض است؛ مطلق است؛ یکّهست و فدا میکند؟ بیشک، مرگ. مرگ، دهشِ مطلق است و بنابراین شخصی و فردیست. نه البتّه فردی به معنای اندیویجوالیستی بورژاویی. فردی در معنای مادّی – بدنی و جسممند. مرگ را – مانند هدیه – نمیتوان با کسی سهیم شد و بازتولیدش کرد. از این نظر، هر دو فردیند. دهش/هدیه و مرگ را تنها میتوان به تنهایی تجربه کرد.
3-
کارتِ هدیه در ایران هست؛ امّا نه به فراگیری اینجا. من هم – به تنهایی و یا به عنوانِ سهمی از جمع – کارتِ هدیه، پیشکش کردهام؛ امّا همواره سعی کردهام که چیزی از مؤلّفههای بالا درش باشد. چیزی ضمیمهاش کنم تا رد هایی که از مفهومِ مطلق و آرمانی هدیه میشناسم، پررنگتر شوند. اینجا امّا، کارتِ هدیه همهگیر است. در همهی خردهفروشیها میتوانید سراغی ازشان پیدا کنید. میگویند در ایالاتِ متّحد سالانه کمتر و بیشتر، حدودِ 100 بیلیون دلار، کارتِ هدیه خریداری میشود. یکبار فهرستِ مؤلّفههای سازندهی هدیهی آرمانی را نگاه کنیم و ببینیم کارتها چه بلایی به سرِ آنها میآورند: میزانِ ارزشِ هدیه – درشت – در مرکزِ توجّه بیننده و دریافتکننده حک شده. اگر نه اصلاً، دستِ کم بسیار کمتر، شخصی و فردیست؛ نمیتوانی به راحتی بگویی من اینرا فقط برای تو خریدهام. بههیچوجه غیرِ قابلِ تعویض و جایگزینناپذیر نیست. دستِ کم این حس را منتقل میکند که چیزی فدا نشده؛ نهایتاً خرج شده.
4-
با هدیه، میتوانی به هدیهگیرنده بگویی: برایت میمیرم؛ با کارتِ هدیه نمیتوان برای کسی مُرد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
در باب نسل من فکر نمی کنم حرف شما درست باشد . من وقتی هدیه میگریم فردایش می روم هدیه را قیمت می کنم و در اولین فرصت عوضش را میدهم .دلیلی که کارت های هدیه و البته پول نقد را دوست میدارم هم اینست که علاوه بر اینکه هرچه نیاز دارم با آن می خرم لازم نیست بروم و ارزشش را نیز پیدا کنم .
امیرپویا | December 4, 2008 08:01 AM
لابُد مزخرفترین هدیه یی اِ که کُلَن میشه گرفت از کسی ...
به دردِ این باباهایی میخوره که ..
aryan | December 4, 2008 10:57 AM
کاملا موافقم که کارت هدیه یا چک هرگز نمی تونه آنقدر که باید،احساس آدم را منتقل کنه. در مورد خودم، همواره نوشتن یک خط یادداشت بر روی یک کارت ساده یا برگ اول یک کتاب به عنوان هدیه ،از خرید یک دست لباس برای خودم مهمتر و جدیتر و حتی سختتر بوده چرا که اون یک جمله را فقط و فقط برای اون مناسبت و فقط برای اون آدم خاص انتخاب میکنم.
عارف | December 4, 2008 05:19 PM
آقا شما خیلی عاشقی!
سارا | December 4, 2008 07:39 PM
به نظرم کسی که کارت هدیه را هدیه میدهد، یکی از مقاصد زیر را بیان میکند:
1) نمیشناسمت، بدلیلی مجبور بودم برایت هدیه ای تهیه کنم.
2) میشناسمت، برایم آنقدر ارزش نداری که بروم و بگردم و چیزی که برایت مناسب است را پیدا کنم.
3) این صدقه را از من بپذیر.
------
اینجوری دیگه البته خیلی خشن شد! :)) من به بعضی از نزدیکترین عزیزهام هدیههای اینجوری دادهام؛ امّا همیشه در کنارِ نوعِ دیگهای هدیه - نه الزاماً جسممند - بوده (حتّا از جنس کلمه یا حضور). طوریکه بخشی از مفاهیمی رو که در هدیهی آرمانی هست، بهش رسونده باشم.
امّا اگه بگیم یه هدیهی آرمانی هست که اون خواص رو داره؛ یه کارت هدیهی افراطی هم هست که این خواصی رو داره که تو نوشتی.
علی جلالی | December 5, 2008 10:36 AM
به کامنت قبلی اضافه کنم که یک حالت دیگر هم هست که خیلی متفاوت است و آن اینکه:
دستم خالی است. آنچه تو را شاد کند، در عالم خاکی نمی آید بدست. حالا کرم نما و این را بپذیر.
علی جلالی | December 5, 2008 10:38 AM
من این قسمت "فدا" شدنش را خیلی مهم می دونم؛
اینکه در انتخاب، تهیه و دادن این هدیه به طرف مقابل سختی بکشیم و احیانا چیزی رو از دست بدیم - مثل همون زمان یا دارایی که گفتید - شاید اصل معنای هدیه باشه؛ که به گیرنده هدیه این پیام رو میده که من برات ارزش قائلم یا همون جمله که به نظر کل متن مقدمه اش بود: "برات می میرم!"
:)
علی | December 5, 2008 10:37 PM
آقای پویان این دومین یادداشت است ایمیلت که کارنمی کند من با شما کار دارم حالا گذاشتی رفتی لااقل جواب بده. لطف کن یک ایمیل بزن تا نشانی ایملت را داشته باشم وباشما طرح مسئله کنم.من یک فصلنامه انشا ونویسندگی دارم راه می اندازم به همفکری ات نیاز دارم.لطفاازwww.writing.blogfa.com بازدیدکن.
----
این ممکنه دومین یادداشت شما باشه؛ امّا اولین کامنتیه که از شما میبینم. عرضم به خدمتتون که ایمیل من به یگانگی خدا، همونیه که اون بالا هست و کار هم میکنه. روزانه چندین و چند نامه به این نشانی بدون مشکل خاصی میاد. دوباره امتحان کنین لطفا. پویان در پویان نقطه دبلیو اس.
hossein | December 5, 2008 11:21 PM
يكي از تجريبات اخير زندگي من اين بود كه يه هديه ي به معناي واقعي آرماني گرفتم.هديه اي كه از نظر فيزيكي خيلي ارزشمند بود و از نظر روحي (نفس دهش ارزشمند ترين چيزهاي يك انسان)خيلي خيلي خيلي...
و شديدن همون فدا شدن رو القا ميكرد.
اما شايد خوبي كارت هديه اين باشه كه مثل اين هديه هاي آرماني نميتونه مدتها فكر و دغدغه ي يه آدم بشه و بازي كنه با زندگيش هرچند اين بازي لذتبخش هم باشه...
يه چيزيه كه خيلي خلاصه بعضن ميتونه حس دوستي و مهر رو انتقال بده به دور از هر پيچيدگي.
و ضمنن غير قابل تغيير و برگشت!...
نيما | December 9, 2008 01:33 PM
امروز یه کارت دیدم که مخصوص این بود که کارت هدیه رو بذاری لاش و هدیه بدی. روی کارته نوشته بود:
I wanted to give you a gift I knew you'd love... and I know that you love to SHOP...
فکر می کنم یه نکته ی دیگه که در رایج شدن این کارتهای هدیه مضمره اینه که "خرید کردن" الان به عنوان یه فعالیت مهم و لذتبخش مطرحه... تا جایی که آدمها دیگه به همدیگه کالا هدیه نمی دن، بلکه خرید کردن هدیه می دن! خریدن برای خریدن... و نه برای هیچ چیز دیگه!
-----
راست میگین خیلی جالبه. :)
p | December 24, 2008 03:41 AM