« دکتر | صفحه اصلی | خاکسپاری »
جمعهی سیاه
گویا اینجاییها فردای بعد از روزِ شکرگزاری را – همین امروزی که دارد کمکم این طرفها به آخر میرسد– «جمعهی سیاه» میخوانند. در واقع از فردای شکرگزاری تا سالِ نو، دورهی خرید و تخفیفهاست و جمعهی سیاه اوّلین روزش. اینطور میگویند که جمعهی بعدِ شکرگزاری، شلوغترین روزِ فروشگاههای خردهفروشیست. معمولاً فروشگاهها ساعت پنج یا شش صبح و حتّا زودتر باز میشوند. مردم از ساعتها قبلْ در انتظارِ گشایش فروشگاهها – که خیلیها پنجشنبهی شکرگزاری را تعطیلند – صف میکشند. فروشگاهها باز که شدند، منتظران هجوم میبرند تا از انواع مختلفِ تخفیف و حراج بهره ببرند. اینها البتّه شنیدههای من است. صحّتش را دیگران تأیید کنند. دربارهی وجه تسمیهش هم دقیق نمیدانم. بعضی دلیل را ترافیک شدید این روز میدانند و برخی دیگر، از این میگویند که فروشندهها مثلاً با تخفیفهایشان به خاک سیاه مینشینند.
به هر شکل؛ امروز در یکی از حومههای نیویورک و در فروشگاهِ مشهورِ زنجیرهای والمارت، یکی از کارکنان فروشگاهْ زیر دست و پای مردمی که از شبِ قبلش برای خرید جمع شدهبودند، مُرده. طرف زیرِ دست و پای خریدارانی که در را فشار میدادهاند تا پنج دقیقه زودتر از ساعتِ پنج – ساعتِ گشایش – وارد شوند، افتاده بوده؛ امّا هیچکس با دیدنِ او متوقّف نشده. همه با عجله از روی بدنِ نقشِ بر زمین طرف یا از دور و بَرَش رد میشدهاند تا چیزی از دستشان در نرود. خریدارانِ مشتاق حتّا نگذاشتهاند که بقیّهی کارمندانی که آمدهبودند تا به همکارشان کمک کنند یا پلیس، مانع خریدشان شوند. جز کارمندِ مذکور، چند نفر از خریداران – از جمله خانمِ باردارِ هشتماههای – برای معالجه و مراقبت به بیمارستان رفتهاند.
نیویورک تایمز، خبر را در صفحهی «کسب-و-کار» کار کرده.
والمارت اطّلاعیه داده که برای ما از همه مهمتر، سلامتِ خریداران و کارمندانمان است.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
وجه تسمیه اش اتفاقا این است که فروشتده ها برای اولین بار در سال به سود آوری می رسند. چون در صورتهای مالی شرکتها اعداد منفی (که در این مورد ضرر باشد) را به رنگ قرمز می نویسند و می گویند در این روز قرمزها سیاه می شود یعنی سودآوری آغاز می گردد! و واقعا هم اگر دیوونه هایی را که از کله صبح به فروشگاه ها هجوم می برند ببینی می فهمی که چرا سیاه می شود!
-----
آهان... :)
semi | November 29, 2008 09:00 PM
اول اینکه سلام
دومم ایکه دیشب خواب شما رو دیدم گفتم بعد از مدتها بیام راز را بخونم.
خوش باشید و پیروز
-----
:) تو هم محمد جان. خوب و خوش باشی و موفق و شاد.
محمد ناصح | November 30, 2008 12:11 AM
سلام آرشیو بلاگتون رو ورق زدم و کلی خوشم آمد.
به خصوص هایکو هایتان
با اجازه در بلاگم با ذکر نام شما پست شان می کنم
-----
ممنون :)
مریم | November 30, 2008 01:01 AM
پس هول زدن آن طرف هم بیداد می کند!
راستش به اقبال خودم خوشبین شدم که هر روز از همچو وضعیتی - در مترو - جان سالم به در می برم! ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!
-----
آره بابا! :)) اسم ما بد در رفته که مردم هجوم میبرن به ساندویچ رکورد گینس! یا تو مترو... احتمالاً شنیدی که تو ژاپن و بعضی جاهای دیگهی دنیا یه عدّه، مأمور قطار هستن که مردم رو توی مترو از پشت هل میدن تا در بسته شه... :) به سخت جانی خود گمانت باشد بنابراین. :))
علی | November 30, 2008 06:43 PM
عجب! پس اونجام «جمعه سیاه» مردم میرن زیر دست-و-پا و له و لورده میشن و احیاناً یه کمی هم میمیرن؟! :)
-----
آره متأسفانه...
سیّدعلی عاملیان | December 1, 2008 12:24 AM