« هزارتوی هزارتو | صفحه اصلی | جمعهی سیاه »
دکتر
اسمِ روزنامهی دانشگاه، مینهسوتا دیلیست. مینهسوتادیلی هر روز منتشر میشود و رایگان در اختیار دانشجوها قرار میگیرد. عنوانهای روی صفحهی اوّل اینطور میرسانند که قصدِ روزنامه بیشتر پوششِ اخبارِ داخلی دانشگاهست؛ امّا فراتر از آن، دربارهی سیاست و اقتصاد و اجتماع و خبرهای روز آمریکا و دنیا نوشته و مقاله دارد. سوای اینها، دو صفحهی سرگرمی بیشترْ محبوبِ دانشجوهاست. خصوصاً جدولِ کلماتِ متقاطع و سودوکو مناسبِ کلاسهای درسشان است! یک ستونِ روزانه هم دارد به اسم «دکتر دِیت». بچّهها پرسشها و ابهاماتشان را دربارهی مسایل عشقی برای ستون میفرستند و «دکتر دیت» هم جوابشان را – با چاشنی شوخیهای معمولِ اینجور ستونها – میدهد. موضوعاتِ ستون و پرسشهای دانشجوها واقعاً خواندنیست. طرزِ تلقّیشان از عشق و مراحلی که طی میکنند تا با یکی جدّیتر شوند و راههاشان برای نزدیکشدن به محبوبشان و ابهاماتی که در این میان دارند البتّه. سعی میکنم هر وقت فرصت بود، ستون را بخوانم.
خواندنیترین سؤال و جوابی که از ستون تا امروز در ذهنم مانده این بوده که دختری داستانِ عشقیش را برای «دکتر دیت» تعریف کرده بود که با پسری بوده و پسر بعد از مدّتی با او به هم زده. حالا امّا پسر دارد دوستی خیلی نزدیکی با بهترین دوستِ دخترِ مذکور برقرار میکند. بعد از تشریحِ وضع و ماجرا، سؤال دخترْ ساده – امّا برای من به شدّت عجیب بود؛ طوریکه چند بار جمله را خواندم تا ببینم درست میفهممش یا نه. پرسشِ دختر از جنابِ «دکتر دیت» این بود: «به نظرِ شما، آیا من باید از دوستم یا از پسرِ ماجرا ناراحت و عصبانی بشوم؟» و جالب اینکه این پرسش اصلاً برای «دکتر دیت» عجیب نبود و جوابش را منطقی و حتّا بدونِ شوخیهای نوشتاری داده بود.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
پویان جان!
چرا این سوال برای تو عجیب بود؟ میتوانی توضیح دهی که پاسخ غیرعجیباش چیست؟ شوخی نمیکنم، جدی میگویم.
-----
:)
به نظرم عجیب است که کسی بپرسد آیا من باید عصبانی بشوم یا نه!؟ طرف یا واقعا عصبانی و ناراحت شده که شده یا نشده که نشده! چطور آدم میتواند از مشاور بپرسد که من باید عصبانی بشوم یا نه؟!
و مشاور هم بگوید که نه. تو نباید عصبانی بشوی!!
این باید و نباید از کجا آمده؟
سولوژن | November 28, 2008 08:58 AM
خب فکر میکنم مساله «حق» عصبانی شدنه. حالا شما باز ممکنه بگین این جق رو کی تعیین میکنه؟ درسته، طرف یا عصبانی شده یا نشده (که اینجا به نظرم شده) ولی اگه من به خودم حق ندم که عصبانی بشم ممکنه که با این عصبانیته خیلی راحت تر کنار بیام. ها؟
-----
خیلی خوب بود. حالا کمکم داره جا میافته... :)
سیاوش | November 28, 2008 12:09 PM
آها! حالا بهتر میفهمم منظورت را.
بله! کمی عجیب است که کسای ابتدا نظرسنجی کند و بعد «احساس»ای از خود بروز دهد. اما شاید نکته در این باشد که ما دو جور میتوانیم عصبانی باشیم (یا در حالتِ احساسیی دیگری): کوتاه مدت و بلند مدت.
کوتاه مدت یک واکنش سریع است به شرایط. خیلی رویاش فکر نمیکنیم و بالا و پاییناش نمیکنیم. اما میتوان احساس بلندمدت هم داشت. یعنی تصمیم بگیریم که از شخصای خوشمان بیاید یا نیاید، یا مثلا عزیزش بداریم یا نه.
به نظرم این دختر خانم بیشتر پرسان و جویان از «مناسببودن» حس بلندمدتاش بوده است. اینکه آیا با «نرمهای» اجتماعاش -آنگونه که بزرگترها یا همسالهایاش درک میکنند- سازگار است یا خیر. در واقع به نظرم او به قول فرنگیها سراغ second opinion رفته بود.
حالا میپرسی این باید و نباید از کجا میآید؟ این دیگر در حوزهی تخصص تو است. اما اگر اصرار کنی، در کارت فضولی میکنم و میگویم فرهنگ عامهی امریکای شمالی نسخهی ۲۰۰۸ که برگرفته است از ترکیبای از سریالها و فیلمها و رفتارهای سلبریتیها و غیره و غیره (و این فرهنگ، با فرهنگ نسل طلایی هم فرق دارد. (; ).
یک جورهایی شبیه به همان چیزی که در ایران داریم و میگوید دختر نباید بدون اجازهی والدیناش خانهی غریبه برود و چیزهایی از این دست.
-----
این هم خیلی خیلی خوب بود... باز هم داره جا میافته!:)
سولوژن | November 28, 2008 02:46 PM
شاید لحن سوال استفهام انکاری بوده و جواب در خود سوال مستتر بوده و دخترک انتظار تایید شدن از جانب دکتر را داشته، یا شاید هیچ هم ناراحت نبوده و خودش هم تعجب کرده که چرا ناراحت نیست و فکر کرده نکند من دیوانه ام و باید الان ناراحت باشم؟ پس به دکتر مراجعه کرده، یا شاید من وقت اضافه خیلی دارم که مشغول بررسی منظورهای احتمالی یک دخترک شکست عشقی خورده کاملا ناشناس ساکن آبهای آنطرف دنیا میباشم، به هر حال هر چیزی احتمال دارد. البته اگر در انتهای سوال yes or no آمده باشد احتمال تمام موارد ذکر شده به جز آخری صفر خواهد بود.
-----
اوهوم... فکر کنم خیلی نزدیک به نظر سیاوش و امیرمسعود. :)
ندا | November 28, 2008 04:14 PM
جدول و سودوکو! اینجا هم قبل کلاس گاهی دسته جمعی حل می کنیم! لطفش دسته جمعی بیشتره!
به گمونم این دختر مذکور از این قضیه عصبانی بوده! شاید فقط با این سوال خواسته ببینه نظر دیگران در این موارد چیه، یا شاید هم به نوعی قضاوت بقیه در مورد خودش!
-----
اوهوم. :) اینها ولی جدول رو سر ناهار و سودوکو رو سر کلاس حل میکنن!:))
علی | November 28, 2008 05:47 PM
اين سوال و جواب هارو كامل بنويسين استفاده كنيم !!! :D :D
-----
:)) چشم... بعضیاش رو فرصت بود مینویسم!:))
پ | November 28, 2008 08:24 PM