هزارتوی هزارتو
هزارتوی هزارتو – هزارتوی پایانی – منتشر شد. هنوز نوشتهای از ما – سیما و من – در این هزارتو نیست. هرچند، گویا میرزای عزیز، امکانش را باز گذاشته که حالاها هر کدام از نویسندهها خواستند، درش بنویسند.
امروز با دوستِ بزرگواری صحبت این بود که چرا هزارتو تمام شد. پرسیدم آخر انگیزهی نویسندهها و مدیرش مگر چه بوده – که انتظار میداشتیم بیش از این ادامه پیدا کند؟ این اتّفاقاً پرسشِ آغازین من بود وقتی اوّلبار میرزا پیکوفسکی دعوت کرد دوستانِ هزارتویی در نشرِ ثالث هم را ببینند. سؤالم این بود که چرا اصلاً ما باید در هزارتو بنویسیم؛ وقتی وبلاگهایمان را یا روشهای دیگری برای نشرِ ایدههامان داریم. پاسخِ محتمل ذهنیم این بود که همافزایی موجود در هزارتو (اینکه چیزی از مجموعِ عناصر سازندهاش بیشتر باشد و بنابراین اعتبار و قدر بیشتری به هر یک از عناصر بدهد) و طرّاحی خوشایند – که کار را حرفهای نشان میداد – بعضی دلایلِ نوشتنِ ما بوده. این انگیزهها امّا کمکم سُست شدند. یکی از دلایل – به عقیدهی من – مهمش اینکه نویسندهها هم را نمیدیدند. هر مجلّه، تحریریهای دارد که نویسندهها، بخش مهمّی از انگیزهشان را از آنجا میگیرند. نویسندههای هزارتو ماه به ماه با هم به اندازهی یک دو ایمیل کوتاه در ارتباط بودند و خداحافظ شما تا ماهِ بعد. مثالی که وقتِ صحبت با دوستِ بزرگوارِ پیشگفته به ذهنم رسید، مثال درس دادنِ ما بود در مدرسه. ما در مدرسهای که ازش فارغالتحصیل شدیم درس میدادیم نه با انگیزهی مالی و نه فقط به عشق کلاس (معادلِ شمارهی ماهانهی مجلّه) که به خاطر دفتر دبیران و اتّفاقاتی که آنجا میگذشت (بگیرید معادلِ تحریریه).
به هر حال این را میگفتم که انگیزهها کم شد و راهِ چارهاش دعوتِ از نویسندههای تازه بود. احتمالاً دیگرانی که بعد از موجِ اوّل، به هزارتو پیوستند – مثل خودِ من – وقتی دعوت شدند که مجلّه، نفس تازهای میخواست و انگیزههای نو، تا جایگزینِ انگیزههای اندکاندک رو به خاموشی موجِ اوّل شوند. امّا آفتِ دیگری هم این وسط به واسطهی همین دعوتها پیش آمد. به نظر میرسید – دستِ کم عدّهای اینطور استدلال میکردند – که هزارتوهای آخری – از استثناها اگر بگذریم – کیفیّتِ سابق را ندارند و این را به انتخابِ نویسندههای تازه نسبت میدادند. اینطوری اگر نگاه کنیم، دیگر اعتباری که از نوشتنِ در هزارتو پیش از این به حسابِ نویسنده گذاشته میشد، از بین رفته بود.
با همهی اینها – با محوشدنِ انگیزههای بسیاری از نویسندگان – میشد باز هم هزارتو را ادامه داد اگر انگیزههای مدیریّت پابرجا میماند؛ یا به عبارتِ دیگر میرزا ، بیش از این آدمها را فشار میداد! که البتّه توقّع بیجایی بود یا نوشتن به فارسی برایش توجیهی میداشت. یا شیوهی مدیریّت بهگونهای تغییر میکرد که ایدهها یا آدمهای تازه با خودشان انگیزههای نو میآوردند. با از دست رفتن انگیزهی نویسندهها و مدیر، هزارتو تعطیل شد؛ هرچند به هر حال – گمانم همه متفقالقول باشند – اثرِ خوبی برای مدیر و نویسندههاش در فضای مجازی فارسیزبان به جا گذاشت. خسته نباشی محمّد عزیز و همکاران و دوستانِ دیده و نادیده!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام پويان عزيز
چند روز پيش از پايان نامه ارشد جامعه شناسي دفاع كردم و فارغ التحصيل شدم و خيلي دوست دارم دوره دكتري را در آمريكا يا كانادا بگذرونم.
با ديدن وبلاگت گفتم شايد بتونم از تو كمك بگيرم.
لطفا اگر مقدور بود اطلاعاتي را در مورد نحوه پذيرش، ميزان شهريه، وضعيت و مخارج زندگي و سطح كيفي دانشگاه خودت برام بفرست.
با تشكر فراوان
-----
چشم. چیزهای را که میدانم ایمیل میکنم برایتان. دفاع هم مبارکتان باشد. :)
erfan | November 24, 2008 11:13 AM
salam.linketoon kardam.khosh'halam az ashnaeetoon.
-----
ممنونم :)
bita | November 26, 2008 04:47 PM