« راست | صفحه اصلی | نود و چهار »
من رسیدم!
من حالا سه شبه که در مینیاپولیسم. از وقتی از آنکارا راه افتادم تا زمانیکه در مقصد به زمین نشستیم، سی ساعت در راه بودم. بالطبع مسافرت خستهکننده و طولانیای بود؛ اما شکر خدا، هرقدر مراحل مقدماتی برام به درازا کشید، تشریفات بعدی سفر به ایالات متحد از مصاحبهها و انگشتنگاریها گرفته تا جداکردن ایرانیها و گشتن بارها خیلی آسان برگزار شد.
دیروز و پریروز هنوز گیج و خسته بودم. امروز اما بهترم. خونهای که درش هستیم هم خیلی خوشگله. پویان در نهایت سلیقه و دقت بهترین وسایل ممکن رو خریده و کنار هم گذاشته. وقتی رسیدم، همهچی کاملا مرتب و آماده بود و به قول پدر جونم مثل شاهزادهها باهام رفتار شد. خلاصه پویان مثل همیشه حسابی شرمندهام کرد.
پریروز برای انجام چند تا کار اداری – که حضور من لازم بود– رفتیم دانشگاه. هم شهر و هم دانشگاه هر دو خیلی قشنگن. دیشب هم به اتفاق فؤاد و ملیسا رفتیم و فیلم بادی آو لایز رو دیدیم. به نظرم تنها نکتهی مثبت فیلم گلشیفته بود! بقیهی فیلم رو هم من – در اثر همان خستگی که ذکرش رفت – جاتون خالی خواب بودم! هرجا گلشیفته فراهانی میومد پا میشدم؛ نگاه میکردم. ضمن اینکه سعی میکردم خط سیر کلی داستان رو در ذهن داشته باشم...
فعلا همین.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
هزار هزار تبریک. خیلی خیلی خوشحالم. همه اش از علی جویا بودم و حالا می بینم که ... بله. مبارکا باشه. به پویان نازنین هم سلام برسون
------
خیلی خیلی ممنونم محمد عزیز. تو هم به کبرا سلام برسون:)
البته من به شما یه مأموریتی هم داده بودم که از زیرش در رفتین ها. فکر نکنید یادم رفته. خلاصه من هنوز منتظرم. خبرم کنید :دی ;)
محمد میرزاخانی | October 26, 2008 10:54 AM
سلام
تو هم رفتی مثل همه آدمهایی ارزشمند و با سواد دیگه این کشور.و هرروز هرروز ایران از بودن سیما ها محروم می شه. کاش می شد کاری کرد.
ولی خب با همه وجودم امیدوارم در هر کجای این کره خاکی در کنار پویانت زندگی خوب و پر از موفقیت داشته باشی
---------
ممنونم نفیسهی مهربونم. من هم برای تو آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم. قرار بود آلما یه قرار بذاره که هم رو ببینیم اما رفتن من خیلی زودتر از اونی شد که فکر میکردیم. مراقب خودت باش. به همه خیلی سلام برسون. :*
نفیسه | October 26, 2008 11:12 AM
به سلامتی!
:)
-------
:)
مشق شب | October 26, 2008 11:54 AM
سیما و پویان عزیز، خیلی خوشحالیم که رنج سفر تمام شد و زندگی دونفره تون مجددا شروع شد. امیدواریم در کنار هم خوش و خرم باشین. سیما جان بابت مهمونی خداحافظ شما هم مفصل توضیح خوایم داد که چرا خدمت نرسیدیم و در همین جا عذرخواهی می کنیم، دورادور از طریق علی پیگیر رفتنت بودیم. خلاصه حسابی مواظب خودتون باشین
یا حق
مریم و فرهاد
----------------
فرهاد و مریم مهربونم. خیلی خیلی دلم میخواست ببینمتون و دل هردو مون بینهایت برای اون جمع بینظیر و استثنایی تنگ میشه. آرزوی ما شادی و سلامت شماست . ما رو از خودتون بیخبر نذارید. جمعها رو هم حفظ کنید;)
کلییییی دوستتون داریم:*
مریم و فرهاد | October 26, 2008 01:50 PM
رسیدن به خیر!
-------
ممنون:)
علی | October 26, 2008 09:29 PM
پس سیما جونم بالاخره دوره کوتاه مدت دوری تون(البته از نظر ما) هم به سر رسید. می بینی خدا چقدر بزرگه؟!
امیدوارم هر جای دنیا که باشید، خوب باشید و شاد و موفق. بوس عزیز دلم:*
------
مرسی آرام مهربونم. ممنونم. تو هم ایشالا هرجا که هستی خوب و خوش و موفق باشی عزیزم:*:*
آرام | October 27, 2008 03:57 PM
من و مهدیه هم از اینکه موفق شدی خیلی خوشحال شدیم. همراه پویان روزگار خوبی داشته باشی.
------
ممنونیم علی جان... به مهدیه هم سلام زیاد برسون:)
علی | November 2, 2008 12:59 PM
مثل اینکه از وقتی رسیدین سر دوتاتون شلوغ شده!!!
دیگه نمینویسین!
:)
------
من نمیدونم چرا پویان نمینویسه. از روزی که اومدم روزی سه بار بهش گفتم راز رو به روز کنه. به قول خودش مطلب هم زیاد داره اما ظاهرا من رو که میبینه تنبل میشه ;)
مشق شب | November 2, 2008 05:30 PM
سلام
موسا هستم
خونگرمي جنوبي كه خون گرمش دليلي بر جنب و جوش هميشگيش است . راستش جايي بودم و بيگرافي مبهمتان را خواندم . آنجا كه نوشته ايد همیشه با نقابی بر چهره، در مقابل دوربینهایتان ژست خواهد گرفت. تصوّر میکنید به دوربین لبخند زده، حالآنکه به گمانِ خامِ عکّاس پوزخند میزند که به خطا خیال میکند: «ثبتش کردم!» من با خواندن بيگرافي شما و تاكيد بر مبهم بودنتان به يك مغايرت رسيده ام . مي دانيد چرا ؟
چون تنها دليل كليك كردن من روي نام شما تصوير روشني بود كه يك چيز را در شما فرياد مي زد نه تكه پاره هايي پر رمز و راز را
و آن
ساده گيست!
لطفا مرا روشن كنيد.
-----
شاید کس دیگری به دلیل دیگری کلیک کند و او هم مثل شما تصور و تصویر روشنی از من داشته باشد؛ امّا از جنس دیگر و کاملاً متفاوتی. نه؟
موسا | November 5, 2008 01:55 AM
سیما جونم!خوشحالم که تو هم به سلامت رسیدی .بریم که آینده ی بهتری بسازیم! موافقی؟
------------
بلههههه.... کاملا موافقم:)
باران | November 10, 2008 02:44 PM