« آزمایشگاه | صفحه اصلی | من رسیدم! »
راست
امروز بعد از کلاس سمینار روش و تئوری انسانشناسی فرهنگی، با دوستانِ همگروهیم آمدیم نشستیم در «لمکده»ی گروه و دوساعتی دربارهی کارهایمان حرف زدیم. در واقع هر بار خیلی مختصر این گروه کوچک را در سمینار تشکیل میدهیم و دربارهی «مشق» آنهفته نظرمان را به هم میگوییم. اینبار چون در کلاس وقت نشد، قرار گذاشتیم بیرون از کلاس ادامه بدهیم. به این ترتیب، در واقع هرکس باید هر هفته غیر از خواندنیهای از پیش معلومِ درس، کارهای سه نفر دیگر همگروهش را هم خوانده باشد تا بتواند دربارهشان نظر بدهد. برای همین نوشتنیهای هر هفته را باید جمعهی پیشش آماده کرده باشیم تا دیگران وقتِ کافی داشته باشند. جمعه به جمعه، هر کس کارهایش را به دیگران - و به استاد - ایمیل میکند و معمولاً دوشنبهی اوّل هفته هم یک نسخه از کارش را میگذارد در صندوق پستِ بقیه. من هم همیشه همینطور جمعهها یا دوشنبهها، نوشتنیهایم را در دفتر دستیارها چاپ میکنم و میآیم به دفتر گروه و کاغذهای هر نفر را گیره میزنم و میگذارم توی صندوقش و نوشتههای بقیه را برمیدارم.
امّا بروم سراغ اصل ماجرا. امروز غروب، نوبتِ من تمام شده بود و همه نقد و نظر و پیشنهاد و نتیجهگیریهاشان را در مورد کارم گفتند و داشتیم میرفتیم سراغ نفرِ بعدی که یکدفعه، دوستِ آمریکاییمان همینطور که داشت یادداشتهایی که روی کارم گذاشته بود جمع میکرد تا تحویلم بدهد، لبخند زد و مرموز گفت یکچیزی در مورد کارِ فلانی یادم رفت... گفتم چی؟ گفت وقتی دوشنبهها میروم کارها را از صندوقم بردارم، بدونِ اینکه اسمها را نگاه کنم میفهمم کدام ورقهها مال توست و این شده سرگرمی این هفتههای من... کنجکاو پرسیدم چطور؟ گفت نمیتوانی حدس بزنی؟ گفتم نه. گفت به خاطر اینکه گیرهی نگهدارندهی کاغذها را سمتِ راست ورقهها الصاق میکنی! خندیدم و گفتم جدی؟ گفت آره... فقط لطفاً روشت را عوض نکن!
ورقهها را دسته کرد. سمتِ راستشان گیره زد و داد دستم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
این جزو دوستداشتنیترین انواع تفاوتهاست
-----
بله دیگه... مثل وقتی که آدم لبخندهاش رو از اونوری تایپ کنه! (: ;)
SoloGen | October 22, 2008 12:00 PM
salam . ozr mikham . fagat bra hes konjkawim miporsam . shoma alan to emrika tashrif darin ? ( man to daneshgah alame hamkalasiton bodam . har roz be webton sar miznam & mikhon) .
-----
سلام :) بله. در ایالات متحد. ممنون که سر میزنید. :)
mina | October 22, 2008 12:44 PM
:) بالاخره باید ایرونی بودنمون اثبات شه دیگه!
حالا چه با گیره !
چه با رئیس جمهور!
مشق شب | October 22, 2008 01:53 PM
سلام
چه جالب! این هفته این ماجرا برای من هم پیش آمد(منتهی در کشور خودمان!) استاد برایش تعجب آور بود که چرا مقاله ها رو از سمت راستشان منگنه می زنم! بعد کع دقت کردم ، دیدم برای خودم هم عجیبه این کارم!
-----
:)) من کاملاً ناخودآگاه اینکار را میکردم. در واقع هیچوقت بعد از گیره زدن نوشتهها را ورق نمیزدم ببینم قابل خواندن هستند یا نه...
آرام | October 22, 2008 02:16 PM
سلام دوست عزیز
میخواستم درخواست کنم چند تا کا از ياستين گوردر رو درج کنید
-----
سلام :) یعنی چی کار کنم دقیقاً که درج کرده باشم!؟
ali | October 22, 2008 11:10 PM
سلام
امیر! من هنوز جزوه هایم را هم را در زونکن، از راست به چپ مینویسم.
راستی، بانو تشریف آوردند؟
ارادتمندیم
-----
ب-----له!
:)) یک مشکل هم وقتیه که میخوای یه چیزایی رو به ترتیب حروف الفبا مرتب کنی. وقتی به دسته های کوچیکتر تقسیمشون میکنی، نمیدونی که باید حرف جلوتر رو بذاری رو یا بذاری زیر که وقتی بعداً همه رو یه جا دسته کردی و از چپ چیدی، ترتیب هنوز درست باشه!
علی جلالی | October 23, 2008 08:18 PM
همین تفاوتهاست که باعث میشه آدم ها از کشف همدیگه لذت ببرند
Hana | November 3, 2008 12:19 PM
دوستت نکته سنج بوده اين از چپ به راست نوشتن اونا قواعد ديگه اي هم شکل داده مثلا در اسکنينگ تفنگ الکتروني تلويزيون نقاط از چپ به راست اسکن مي شوند يا در تصاوير سينمايي غربي تعادل تصوير به سمت چپه به همين دليل مرحوم علي حاتمي ترجيح مي داد بالانس تصاويرش مثل گيره شما به راست باشه
jahromi | November 12, 2008 04:45 PM