« شیوه | صفحه اصلی | آزمایشگاه »
چیز
باز هم میبخشید البتّه که از نقشی که برای تحصیلکردهی علوم اجتماعی در نظر گرفتهاند، تخطّی میکنم و حُکمِ کلّی میدهم. پیشاپیش عذر میخواهم از تخلّفم از آنچه برایم – برایمان – در نظر گرفتهاند. شرمنده؛ امّا به نظرم ذهن مُدرن، چیزی که درنمییابد معجزهست. ذهن مدرن گمان میکند که آدمبودن، همیشه به انتخاب کردن است. امّا اشتباه میکند. آدمبودن، انتخابشدن هم هست. همیشه نباید تو چیزها را دریابی؛ چیزها هم تو را باید پیدا کنند. ذهنِ مدرن نه اینکه این را نبیند؛ نه اینکه تا حالا تجربه نکرده باشد که گاهی چیزها آدمها را پیدا میکنند. نه اینرا میبیند و تجربه میکند. امّا اسمش را در کمالِ بیسلیقگی میگذارد بخت و اقبال؛ میگذارد شانس. این شانس نیست عزیز من. این تهِ اصلِ آخرِ ماجراست. آدم بودن است. این همان معجزهست. معجزه، در دنیایی که ذهنِ افسونزدایینشده میفهمد، جزئی از زندگیست. معجزه همانقدر به آدم مربوط است که آدم به همهی آنچه وجود دارد. معجزه، شانس نیست؛ بخت و اقبال نیست. معجزه، زندگیست.
حالا بیایید و دور و برتان را پُر کنید از گزینههای مختلف. ساندویچ را چطور میخواهی: از این دَه قلم، نانش کدام باشد؛ تویش از بین این پنجاه مورد، کدام را بریزیم؛ چه سبزیای را چطوری اضافه کنیم؛ برای سُسش دوست داری کدام سه جور را چه طوری با هم قاطی کنیم؛ اینهم فهرست صد و بیست نوع نوشیدنیست که رستوران ما عرضه میکند! همهش انتخاب؛ همهش گزینه. عزیزِ من، چطور توی این همه انتخاب، منتظرِ معجزهای؟! چرا نمیگذاری که چیزها تو را پیدا کنند؟ چرا همهش تو باید انتخابکنندهی صِرف باشی؟
انتخاب کردن لذّت دارد؟ پس هنوز لذّت انتخابشدن را نچشیدهای. انتخابشدن لذّتی دارد که ذهن مدرن نمیگیردش. ذهنِ مدرن معجزه را هر روز تجربه نمیکند. باید حتماً در مثال اغراق کنی تا بفهمد معجزه یعنی چه. باید بگویی فرض کن در دانشگاهی، که خبر موثّق میدهند دوستِ نزدیکت – بلا به دور – مُرده. تو متأسّف میشوی؛ توی سرت میزنی؛ گریه میکنی... امّا همان لحظه میبینی که دوستت از دور دارد میآید و همینکه نزدیکتر میشود، قدمهایش را تندتر میکند تا ببیند چه اتّفاقی برایت افتاده که اینقدر مشوّشی. تو هم که او را زنده میبینی و داری اشک میریزی، نمیتوانی دست برداری. باز اشک میریزی. همزمان خوشحالی؛ همزمان ناراحتی. این معجزهست. همانقدر نامحتمل که اشکِ تو، که همزمان نمیدانی از غم و ناراحتیست یا از شوق. نگو که اینرا تجربه نکردهای... چرا پس نمیفهمی انتخاب شدن درست همین لذّت را دارد؟ چرا نمیفهمی که چیزها هم میتوانند تو را انتخاب کنند؟
معجزه یعنی این. یعنی نباید باشد و هست. یعنی انتظار نمیرود باشد و هست. یعنی این «چیز» – دقیقاً منظورم چیز است و نه فرد – مرا انتخاب کرده. گشته گشته مرا پیدا کرده. چرا ذهنِ مدرن نمیفهمد که معجزه در لحظهلحظههای زندگی ما هست؟ چرا قفسهها را پر میکند از هزار و یکجور جنس یکجور؟ کسی که درسِ کشیشی خوانده بود، تعریف میکرد بهترین خاطرهاش از آن دوره این بوده که بهش یک قاشق دادند و یک کاسه. انتخابی نداشته. میگفت این تجربه برای من همه چیز بود. اینکه یکبار انتخاب نکردم...
پیشاپیش عذر خواستم از کلّیگوییم؛ دوباره هم میخواهم امّا بگذارید انتقادم را هم به علوم اجتماعی همینجا بگویم. دستاوردِ مهم علوم اجتماعی این است که ادّعا کند همهچیز برساختهست. هیچچیز ذات ندارد. علوم اجتماعی افتخار میکند که پادذاتگراست. من هم قبول دارم. همهچیز برساختهست و بحثی نیست. امّا گاهی که روی این نکته زیاده از حد پافشاری میکنند، ناراحت میشوم؛ چون این پافشاری، چیزها را خوار و خفیف میکند. خیلی ساده، برساختگرایی میگوید که همیشه ایدهای وجود دارد و ما آن ایده را بر هرچه داریم بازمیتابانیم. آنها چیزی – ذاتی – از خودشان ندارند. سؤال من این است که پس این وسط، چیز بودنِ چیزها چه میشود؟ چه بلایی سرِ معجزه میآید؟
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
I don't have Farsi right now and I hate Finglish. I liked this. Indeed I did.
Whatever | October 16, 2008 04:39 AM
مطلب خیلی ظریفی بود... گر چه به نظرم به جای لذت انتخاب "شدن" همچنان می شه گفت لذت کشف "کردن" چیزهای غیر منتظره. چه فرقی می کنه؟ به نظرم تفاوت در قابل پیشبینی بودن/نبودنه، نه در فاعل/مفعول بودن توی انتخاب
-----
تفاوت در اینه که در یه لحظه انتخاب بشی و انتخاب بکنی. تفاوت اینجاست که حس کنی ناممکن، ممکن شده. لذّت اینجاست که هم بخوای و هم مجبور باشی.
P | October 17, 2008 05:23 AM
لذب بردم از این نوشته، خیلی چسبید، ممنون!
----
:) خواهش میکنم. :) خوشحالم که دوست داشتی.
maryamfd | October 17, 2008 10:34 PM
سلام آقای پویان، من چند ماهیه که وبلاگ شما رو میخونم، خیلی جالبه و راست کار من نیز هست! اول اینکه ورودتون به دوره دکترا در ینگه دنیا رو به شما و خانمتون تبریک میگم.دوم اینکه این پست شما کاملا غیر علمی و بسیار جالب به نظرم اومد.سوم اینکه من فارغ التحصیل مهندسی شیمی شریف و ورودی امسال ارشد جامعه شناسی دانشگاه علامه هستم و خیلی خوشحال میشم که از تجربیات شما برای ادامه تحصیل در این رشته استفاده کنم.چهارم اینکه برام سوال شده که پذیرش گرفتن برای رشته های علوم انسانی در خارج از کشور چقدر عملیه؟ اگه ممکنه کمی توضیح بدین شما برای پذیرش گرفتن از کجا شروع کردین.
-----
خواهش میکنم. بعضی از دریافتهام رو ازتحصیل جامعهشناسی در علامه، در راز نوشتهم. باز اگه نکتهی خاصی هست در خدمتم.
عملی بودنش که حتماً عملیه! من در مورد بقیه نمیدونم که چقدر رقابت هست. امّا در مورد علوم انسانی و خصوصاً رشتهی خودم میدونم که رقابت زیاده و داوطلب. حتماً در مورد بقیه هم همینطوره. پذیرش رو هم حتماً سر فرصت مفصل خواهم نوشت. احتیاج به همفکری دارم برای نوشتنش. :)
neda | October 18, 2008 07:48 PM
poyan jaan :
neveshtat ghashang bood vali man ye chizio nafahmidam, chizi ke esmesho mizari mojeze poshtvaneye mazhabi dare ya aslan be mazhab rabti nadare ?
mishe raje be in neveshte haii ke kheili elmi nistan bishtar va ba joziiyat nazareto bedi?
baram jalebe ke kasaii ke too ye reshte hastan ye nazare gheire elmi raje be reshtashoon midan ,fekr mikonam nahayatan oonha hastan ke ba jaryane aaddi mokhalef mishan va ye nazare dorost az toosh dar miyad..
mamnoon
-----
خواهش میکنم. :) البته نظر درست که از من در نمیآد! امّا در مورد اینکه معجزه آیا به مذهب ربط داره یا نه؛ باید اوّل بدونم مذهب یعنی چی در نظر شما؟ آیا منظورتون صرفاً مذهب رسمیه؟ به چی میگین مذهب یا تفکر مذهبی؟
به هر حال به نظرم معجزه، با تفکری که علت ثانوی رو خیلی نمیفهمه (که(آ حادث شد و بنابر آن ب اتفاق افتاد) و همیشه یه دنیایی موازی دنیای خودش در نظر داره که تو این دنیا و اون همه چی به هم مربوطن و در نتیجه خیلی تضاد رو نمیفهمه، بیشتر جور درمیاد. ذهنی که میتونه به شما بگه که دو تا هستی میتونن تنها یه تعیّن و تجسد داشته باشه و این اصلاً براش عجیب نباشه. بر خلاف ذهن مای مدرن که میگیم نمیشه این چیز دو تا چیز جدا باشه. یا یه چیزه واقعاً یا اینکه اون دو تا هستی جدا هستن و دو تا بروز مادی دارن. این ذهن - که همین جوری دلبخواهی میتونیم قراردادی اسمش رو بذاریم ذهن مذهبی - معجزه رو خیلی راحتتر درک میکنه. ذهنی که میتونه خیلی از چیزهایی رو که ما غیرمنطقی، متضاد و متناقض میبینیم، اینجوری نبینه.
نمیدونم کمکی بود یا نه؟ :)
leila | October 20, 2008 03:16 AM
مردم اروپا هم آدم را کلافه می کنند اینقدر از انتخاب حرف می زنند. بهشان می گویم شما کارگرهای لهستانی را استثمار می کنید که حقوق کمتری بهشان می دهید. می گن خودشون "انتخاب" کردن که بیان هلند کار کنن. می گم چه انتخابی وضع اقتصادی کشورشون خرابه. می گن اون هم خودشون می تونن درستش کنند. باید انتخاب کنند! و من می خواهم سرم را بکوبم به دیوار از این همه ایمان به انتخاب.
سارا | October 20, 2008 09:19 PM