« فال حافظ | صفحه اصلی | چیز »
شیوه
هرچند همیشه رأیدهندهی خوبی بودهام، امّا گمان میکردم دستِ کم برای مدّتی از دعوتِ بیست و چهار ساعتهی سازماندهیشده برای شرکت در انتخابات آسوده شدهام و از در و دیوار، قَسَم و خواهش و التماس و نفرین و دستور نمیرسد که شرکت کنید. امّا گویا، فراخواندن به استفاده از این حقِ (شما بخوانید: تکلیفِ) شهروندی اینسوی دنیا هم دستبردار نیست. به اغراق بخواهم بگویم، از رئیس دانشگاه همینطور سلسلهمراتب را در نمودارِ سازمانی دانشگاه پایین بیایید، یکی یک رایانامه زدهاند که بیایید و برای شرکت در انتخابات، ثبتِ نام کنید. گمانم تنها ادارهی مهمی که اقدام نکرده، دفتر امور دانشجویان بینالمللیست که خوشبختانه عقلشان رسیده ما نمیتوانیم رأی بدهیم!
جمعه، بعد از اینکه با منشی بخشمان خداحافظی کردم یک دسته برگه داد دستم و گفت که داری میروی بیرون لطفاً اینها را بگذار در صندوقهای پُستی. یکیشان را نگاه کردم و دیدم که بله... ناخواسته شدهام تبلیغچی انتخابات. تنها کاری که توانستم بکنم این بود که داخل صندوق خودم نگذاشتم برگه را و گفتم که من نمیتوانم رأی بدهم. یا این چند روزه وقتی در دانشگاه راه میروی، چند نفر آمده باشند و عذرخواهی کرده باشند و پرسیده باشند که آیا برای انتخابات ثبتِ نام کردهای یا نه، خوب است؟ کافیست از جلوی ساختمانِ خدماتِ دانشجویی رد بشوم که یکی – که آنجا بساط کرده – خیلی مؤدّب عذرخواهی کند و دعوت کند که ثبت نام کنم. یا در کتابخانه... میخواهی کتاب را ببری بیرون، میبینی ای دادِ بیداد: نمیخواهی برای انتخابات ثبتِ نام کنی؟
علی راست میگفت. اینجا همان رویّههایی که در ایران باهاشان مواجه بودیم، وجود دارند؛ با این تفاوت که خیلی تمیزتر انجامشان میدهند. علی، مثال کهنهسربازها را میزد و میگفت احتمالاً امکاناتی که به کُهنهسربازهاشان میدهند، خیلی بیشتر از تسهیلاتی است که بنیادِ فلان و سازمانِ بهمان به جنگرفتههای ما میدهد. نکته اینجاست که تمیز این کار را میکنند. شأنِ مردم و دریافتکنندهی امکانات حفظ میشود. یا در مورد پرچم. اینجا سرِ هر کوی و برزنی پرچمی آویخته؛ امّا اینقدر شأنش را حفظ کردهاند و حتّا بخواهند استفادهی ابزاری کنند، تمیز اقدام میکنند که خیلی از خارجیها هم با دیدنِ پرچم – اگر به دیدهی تحسین هم نگاهشان نکنند – دستِ کم به این نتیجه میرسند که آمریکاییها، میهندوستند.
در موردِ انتخابات هم به نظرم همین است. نکته اینجاست که – تا جاییکه من دیدم – دولت نمیآید صبح تا شب از مردم بخواهد که شرکت کنند یا در و دیوارِ شهر را آذین ببندد. دولت، سرِ جایش نشسته و دانشگاهِ – دستِ کم ظاهراً – ناوابسته، کارش را میکند؛ تشکّل دانشجویی کارش را انجام میدهد. روزنامهها و احزاب و ادارات کل و تمامی دوستانی که از راههای دور یا نزدیک قدمرنجه کردهاند، لازم نیست یک روز مانده به انتخابات برای اخبار ساعتِ نُه خودشان را برسانند و فرمایشی از مردم بخواهند که در انتخابات شرکت کنید؛ چراکه هر که از این قافله بماند ضد انقلاب و معاند است. این شما را یادِ تظاهراتِ ضد اسرائیلی نمیاندازد؟ برایم جالب است. تا جاییکه اطلاعات عمومیم اجازه میدهد در خیلی کشورهای دنیا تظاهراتِ ضد اسرائیلی انجام میشود؛ امّا مجری هیچکدامشان سازمانِ تبلیغاتِ اسلامی نیست؛ مردمند؛ داوطلبها هستند.
خلاصه، آنطور که دیدهام همان رویّهها اینجا هم برقرار است. از جمله کاغذبازی؛ تا دلتان بخواهد هست. جلسه را هم عاشقانه دوست دارند و اگر برنامهی جلسات هفتگیشان را ندانید، هیچ بعید نیست که کارِ واجبی داشته باشد و بروید، امّا ببینید که مثلاً جمعهها صبح، گردهمایی کارمندانِ فلان بخش است و از بعد از ظهر، کارشان را شروع میکنند. شما هم بعدازظهر کلاس دارید و فردا و پسفردایش تعطیل است! خیلی جاها را هم هنوز باید – دستِ کم برای بار اوّل – شخصاً بروی و بیستتا فرم را امضا کنی – یا حداقل برای صرفهجویی در وقتْ حرفِ اوّل اسم و فامیلت را بگذاری پاشان که یعنی خواندهای و رضایت دادهای که مثلاً فلان دادهی پزشکیت را بیمارستان و دانشگاه حق دارند برای بهمان منظور استفاده کنند.
همهی اینها هست با این تفاوت که در این ارجاعدادنهایشان به بخشهای مختلف، بهت نقشه میدهند که باید خودت را به اینجا برسانی و اینرا بگویی. ضمن اینکه همیشه اتوبوس هست که به مقصد برساندت. و نهایتاً وقتی میرسی، همه با روی گشاده تحویلت میگیرند؛ اگر شماره تلفن یا شمارهی دانشجوییت را هنوز حفظ نباشی و باید بیستجا را بگردی تا پیداشان کنی، بهت غُر نمیزنند که زودتر و با لبخند منتظر میمانند. دستِآخر هم وقتی فرمها را دادند دستت و بیست تا امضا خواستند، میگویند ببخشید که باید اینهمه امضا کنی، امّا چاره چیست!؟
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام
مدتهاست که خواننده مطالب شما هستم.
خوشحالم که بعد از غیبت چند ماهه ، شما را در یک فضای جدید با فرصت خوب ادامه تحصیل میبینم.امیدوارم که با استعداد و هوش شما ، بتونیم در آینده نزدیک در قامت صاحبنظرمطالعات فرهنگی ببینیمتون
موفق باشید
-----
ممنونم. نمیدونم والا... :)
زهرا | October 14, 2008 11:12 AM
سلام
پس حال و هوای انتخاباتی اونجا هم حسابی داغه! البته با این همه میتینگ و کمپین های عریض و طویل عجیب هم نیست.
راستی گفتید در ارجاع دادن هایشان نقشه می دهند و ... یاد نظام وظیفه افتادم! :))
----
آره دیگه درست عین نظام وظیفه. یادش بخیر. دفعه اول فکر کنم سال هفتاد و هشت و نه بود. هنوز نظام وظیفه نیومده بود تو میدون، اون پایینترش بود. نرسیده به پل چوبی.
یه برگه رو بردم بایگانی. گروهبانه یه مهر زد و گفت پایین. گفتم قربان شما میگی پایین، امّا این پایین صد تا اتاقه. کدوم اتاق برم؟ گفت: گفتم پایین! میری یا دستبند بزنم!؟!
گفتم نه مخلصم. میرم!
حالا که نظاموظیفه خیلی خوب شده!
علی | October 14, 2008 08:07 PM
میبینم که غربت سبب شده است به حرفهای گرامشی کبیر ایمان بیاورید درباب هژمونیزا بودن جامعهی مدنی؛ حتا بیش از خود دولت.
خوبی این سفر برای دانشآموختهی جامعهشناسیای چون شما این است که سراسر کلاس درسیست برای خودش. ؛)
-----
البته. امّا گمانم بهترین نتیجه رو وقتی میگرم که اتفاقاً بدون دست کم قصد جامعهشناختی بهشون نگاه میکنم. :)
Asosh | October 14, 2008 10:38 PM
تصوير واقعي كه از غرب نشون مي دي ديدنيه . وبلاگم تازه راه افتاده لطفي كن منو تو پيوند هات بگذار
-----
تصویر واقعی؟ نه بابا... این تصویر منه! تصویر واقعی اون بیرون واسه خودش هست... :))
پ | October 15, 2008 10:51 AM