« خود-کار | صفحه اصلی | کشور مهم من »
مینیاپولیس
اینجا که خانهی موقّتی ماست، اسمش هست مینیاپولیس؛ بزرگترین شهر ایالت مینهسوتا، که به همراه مرکز این ایالت یعنی سینت پاول، رویهمرفته به تویینسیتیز مشهورند. این دو با هم درست وسطِ مرزِ شمالی ایالات متّحد، شانزدهمین متروپولیتن بزرگ و پرجمعیت کشور را تشکیل میدهند. موقعِ جغرافیایی مینیاپولیس به قول خودشان مید وست است. به نظرم یعنی اگر وِست، آمریکا باشد – که لابد هست – اینها در میانهش ایستادهاند. اگر این تفسیر درست باشد، در مورد بعضی چیزهای دیگر هم همینقدر، خود-مرکزبین هستند. مثلاً اسمِ ناحیهی زمانی که ما درش قرار گرفتهایم هست: سنترال تایم. سنترال تایمِ کجا؟ کجا ندارد! مطلقِ وقتِ مرکزی. وقتِ مرکزِ دنیا...
نام شهر ترکیب دو واژهی داکوتایی و یونانیست و رویهم یعنی شهرِ آب. روی پلاکِ خودروها، در تفسیر مینهسوتا نوشتهاند شهر «دههزار دریاچه». جز این دههزار دریاچه، رودخانهی میسیسیپی مهمترین عارضهی آبی شهر است. رودخانه، شهر را به دو بخش ایستبنک و وستبنک تقسیم کرده و هر بار که این نام را میشنوم بیاختیار سرزمینهای فلسطینی به خاطرم میآید و رودِ اردن. همین وضع در مورد دانشگاه صادق است.
دانشگاه، اسمش هست یونیورسیتی آو مینهسوتا. دو کمپس مهم دانشگاه یکی در سینتپول و دیگری در مینیاپولیس قرار گرفته. کمپس مینیاپولیس هم همانطور که گفتم دو بخش در دو سوی رودخانه دارد. دانشگاه با بیش از پنجاه هزار دانشجو، جزو پنج دانشگاه بزرگ آمریکاست. از نظر وسعت هم گویا جزو ده دانشگاه بزرگ جهان است. در ردهبندیها، عموماً جزو دانشگاههای خوب ارزیابی میشود و بعضی رشتههاش هم درجه یکند. مثل مهندسی شیمی که گویا اوّل در دنیاست. همینطور به خاطر برنامهی جغرافیاش هم بسیار مشهور است. دانشکدهی مدیریّت تراز اوّلی نیز دارد. باز آنطور که شنیدهام بیشترین جمعیّت دانشجوی چینی، پس از یوسیالای – اگر اشتباه نکنم – در اینجا درس میخوانند.
امّا بخش ما – بخش انسانشناسی – جزوی از دانشکدهی لیبرال آرتز – بزرگترین دانشکدهی دانشگاه – است با بیش از شصت و پنج رشته در دورهی کارشناسی و ده-دوازده رشته در دورهی تکمیلی. برنامهای که من درش ثبتنام کردهام، اسمش هست «انسانشناسی فرهنگی» و زیر نظر پروفسوری درس خواهم خواند که برای ایرانیهای مشغول در حوزهی انسانشناسی آشناست: ویلیام بیمن. بخشِ انسانشناسی، در وستبنک و در ساختمانِ هامفری واقع شده. هامفری، معاون اوّل جانسون و نمایندهی سنا از مینهسوتا و شهردار مینیاپولیس و خلاصه از مفاخر شهر بوده. با این عناوین و مشاغل، عجیب نیست مهمترین دپارتمانِ ساختمانِ هامفری هم دپارتمانِ برنامهریزی شهری و منطقهای باشد.
ساختمانهای دانشکده – و البته خیلی از ساختمانهای مرکزی شهر – به خاطر سرمای مینیاپولیس با تونلهایی به هم وصل میشوند که بعضی را اسکایوی و بعضی دیگر را گوفروی میخوانند. گوفر همان حیوان حفرکنندهی زیرزمینیست که شهروندانِ مینیاپولیس خیلی بهشان علاقهمندند. شهر، میگویند در زمستانها سرد خواهد بود. امّا جالب اینجاست که در زمستان هم گویا شهروندان دوچرخههاشان را ترک نمیکنند. مینیاپولیس دوّمین شهر آمریکا از نظر جمعیّت دوچرخهسوار است. نظام حمل و نقل شهر هم بیشتر بر پایهی دوچرخه، اتوبوس و لایتریل میگردد. این سه تا هم خیلی خوب کنار هم گذاشتهشدهاند. میتوان با دوچرخه از خانه یا دانشگاه بیرون آمد؛ بعد برای مسیرهای دورتر، سوار اتوبوس شد و دوچرخه را روی نردههای جلوی اتوبوس گذاشت. باز، در ایستگاهِ مشترک اتوبوس و لایتریل، پیاده شد و با دوچرخه سوارِ قطار شد.
از قرار، مهاجران اوّلیّهی شهر، اروپاییهای شمالی بودهاند گویا. حالا امّا آنها که بیش از همه نمایان خارجی هستند، سومالیاییهایند. زنها با نیمچادر و مردها با ریشهای حنازده. چینیها و هندیها هم – احتمالاً مثل خیلی جاهای دیگر – زیادند. احتمالاً ایرانی امّا مانندِ جاهای دیگر ایالات متّحد زیاد نیست.
خلاصه اینکه خانهی موقّتی ما، چنین جاییست. بعدتر، بیشتر خواهم نوشت.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
به به! مهاجرت مبارک پویان جان. تنها آمدی یا سیما هم همراهت هست؟
برایتون تلفنم را هم ایمیل می کنم. شاید حالا باز این سر دنیا باز رفتیم رستوران جهت پرخوری :دی
-----
ممنون... البته نمیدونم تبریک داره یا نه؟! و نمیدونم اصولاً بهش میشه گفت مهاجرت یا نه؟!:) خوبی؟ خوش میگذره؟:)
من واسه شروع کلاسهام زودتر اومدم. سیما هم تو راهه...
ما سعی میکنیم رستورانای خوب رو خیلی زود شناسایی کنیم تا همه چی آماده باشه واسه پرخوری! :)) منتظریم! ;)
فرناز | September 28, 2008 08:46 PM
جالب بود. تجربه ی زیسته ی شما در دیار کفر:) برای کسانی که می خواهند به زودی اپلای کنند آموزنده است. اگر از مراحل اپلای و اشتباهات احتمالی یا توصیه هایتان هم بنویسید بد نیست.
خوش بگذرد و موفق باشید - که حتماً خواهید بود : )
-----
حتماً. ممنونم :)
سید مرتضی | September 29, 2008 12:02 AM
ببخشید منو بابت کامنت قبلیم!
آخه من و یکی از دوستان مشترکمون اصفهانی هستیم!
از فضولی داشتیم میمردیم!
اون منو تحریک کرد!
:))
-----
:)) فضولی رو جزو ویژگیهای اسمی اصفهانیها نشنیده بودم!:)
مشق شب | September 29, 2008 12:49 AM
پویان عزیز در مسیر و خانه جدید برایت و برایتان بهترین آرزو ها را دارم و امیدوارم موفق باشی و باشید. من مدتها از خوانندگان "راز" بودم تا اینکه مدتی کمتر به روز شد. به هر حال حتما همانگونه که خودت نیک می دانی بر خلاف ایران و فرهنگ ما درباره دانشگاهها، اینجاها بیشتر از اسم و رسمِ دانشگاه، مهم اینه که با چه کسی کار کنی و اصطلاحا زیر دست کی تز بنویسی. بنابراین با توجه به رشته و استاد راهنمایت آرزوی رضایت و موفقیت برایت دارم
-----
خیلی خیلی ممنون :)
آنتی تز | September 29, 2008 02:45 AM
salaaaaaaaaaaaaaaam ,
poyan o sima ye aziz...dooradoor ,be andazeye dooriye donyaye majazi bahatoon ashna hastam,moddathast ke khanandeye weblogetoonam,hamishe be khodam migoftam beram iran in 2 taro peida mikonam o bahashoon too donyaye vagheii ashna misham , alan ke oomadin inja kheili khoshhalam ,man alan baltimoram va chicago ham kheili vaghta rafto amad mikonam ,khoshhalmisham bahaneii joor beshe ta bebinametoon ...age kari chizi tarafaye baltimore - DC dashtin maa dar khedamtim kholase:)
khoshamadin va baratoon aarezooye movafaghiyato piroozi daram.
leila
-----
ای بابا! چقدر خوانندههای خوبی داریم اینجا که خودشون رو تا حالا بروز ندادن. :)) ممنون و ما هم خوشحال میشیم که ببینیمتون. :)
leila | September 29, 2008 03:04 AM
by west they mean west side of UC, West Coast,pacific side,sahel gharbi (literally California) and by east coast they mean sahel sharghi, Atantic side. and they call the non coastal states in the middle, central so it doeasn;t have any relation with your argumenr which comes from naming "Middle East", moafagh bashid.
-----
اوممممم.... شاید من درست متوجه نشدم. منظور من از فلسطین وست بنک و ایست بنک - کرانههای غربی و شرقی رود اردن - بود...به هر حال ممنون. :)
mahmoud | September 29, 2008 03:54 AM
امیر پویان عزیز، خوشحالم که زندگی در غرب را تجربه می کنی. برای تو لازم بود. با انهمه خوانده در باره غرب درست این بود که به معاینه هم غرب را بشناسی. پس آن دانشگاه هلندی نشد؟ خب مینه سوتا تبدیل به احسن اش کرده است. برایت روزها و سالهای شیرینی در دانشگاه آرزو دارم.
-----
ممنونم آقای جامی عزیز،
دانشگاه هلندی رشتهش با سریش به رشتهای که من میخواستم میچسبید. همین شد که نشد. :) امیدوارم که شما هم خوب و خوش و موفق باشید.
سیب | September 29, 2008 07:50 AM
سلام پویان جان
تبریک میگم شروع دوره دکترا رو توی ینگه دنیا دکتر پویان
با پیشنهاد اقا مرتضی هم موافقم که یه بار سر فرصت لطف کنی و از نحوه و تجربیات اپلای کردن برای امریکا بنویسی
امیدوارم همیشه موفق باشی (:
-----
ممنونم :) تو هم موفق باشی مهدی جان.
mehdi dolati | September 29, 2008 09:43 AM
راستی پویان سربازی رو چکار کردی ناقلا!!!؟
در مورد هزینه های زندگی و تحصیل و امکان کار هم بنویس لطفا
-----
قانونی عمل کردم... ودیعه!:))
mehdi dolati | September 29, 2008 10:08 AM
نمی خواهی عکس بزاری؟ شنیدن کی بود مانند دیدن؟
-----
چشم نیما جان،
امّا دو تا مشکل هست. یکی اینکه:
کارت ریدرم رو نیاوردم. باید یکی بگیرم. :)
دوم اینکه شارژرش تو پریز اینجا نمیره! :))
N i M a | September 29, 2008 11:58 AM
یه زمان از تیم مینوسوتا تیمبرولوز خیلی خوشم میامد..فقط بخاطر لوگوی روی پیراهنشون ...دوستاداشتنی بودند ...ولی بعد شدم طرفدار نیویورک نیکز ... اینها هیچی نشدند ...خوب نمیشد ..میدونی شیکاگو با مایکل جوردن افسانه ایی روی بورس بود و همه رو قیمه قیمه میکرد ..ولی اون لوگوی مینه سوتا خیلی خوشگل بود ..خیلی
Ricky | September 29, 2008 01:39 PM
یه بازگشتی بود به گذشته ادبی تان این متن. خیلی وقت بود اینطوری ننوشته بودید. توصیف و تفسیر تان قشنگ بود.
-----
خیلی ممنونم :)
hadi | September 29, 2008 03:02 PM
يه مدت مي اومدم اينجا ولي مي ديدم يا مطالب حرف تازه اي ندارن ! يا اصلا مطلب جديدي نيست ! ( گذاشتم پاي قاطي مرغا شدن !! ) الآن كه اومدم يه عالم پست خوب ديدم شكه شدم . به منم سر بزنيد WWW.PARISHANI.WS
-----
ممنون که علیرغم کهنه بودن حرفها باز هم سر میزدید. :) ننوشتنم به ازدواج مربوط نبود. نوشتن من ارتباط مستقیمی با ورودیهایی دارد که دریافت میکنم. اکنون در موقعیتی قرار گرفتهام که حجم زیادی ورودی به ذهنم میآید و همین باعث میشود که بنویسم.
باز هم ممنون :)
peyman | September 29, 2008 05:03 PM
به به . سلام
از اینکه دوست کوشا و با استعدادمون بالاخره از نظام آموزشی درب و داغون اینجا نجات پیدا کرده بسیار خوشحالم :)
امیدوارم با کوله بار سنگینی از آموخته ها برگردین و این بار غیر از بچه های تیزهوشان ، دانشگاهی ها رو هم به فیض برسونین .
-----
ممنونم :) نفرمایید... همیشه درس پس میدیم ما. :)
hoda | September 30, 2008 12:08 AM
shoma ham raftiii!!!!mese kheiliaye dge ke ya raftan ya mikhan beran :D dus dashtam bebinamet vali nashod :D mohajerat khosh begzare :D rasT payan namato az koja mishe gir avord???
-----
سلام امیرحسین جان...
مهاجرت نرفتم که مسافرته! پایان نامه رو تو دانشگاه علامه، دانشکدهی علوم اجتماعی علامه و کتابخانهی مدارک علمی. میشه پیدا کرد. :)
amir hosein atash biz | September 30, 2008 10:56 AM
آقا تبریک و تبریک و تبریک که بالاخره رفتی و مستقر شدی
خیلی خیلی خوشحالم
امیدوارم که حسابی هوای آزاد تنفس کنی و از شر خیلی اندیشه های بی ربط چه برای چند سال و چه بسا برای همیشه راحت بشی
امیدوارم که سیما هم هرچه زودتر به ت بپیونده و با هم بتوانید مسیری را که آغاز کردید، بهتر و پرانرژی تر پشت سر بگذارید
شاد شاد شاد باشی
-----
ممنونم محمد جان. امیدوارم که تو و کبرا هم خوب و خوش و شاد و سالم باشید.
محمد میرزاخانی | September 30, 2008 11:25 PM
سلام
امیدواریم که به آرزوهای بزرگت بررسی و سیما هم هر چه زودتر به تو بپیوندد
ما که دلمان برایت تنگ شده
سام و شبنم
-----
من هم دلم واستون تنگ شده :) ممنونم :) و خبرهای خوبی هم شنیدهام ;)
سام | October 2, 2008 11:01 AM
سلام
خب اون سرنخ گوفری مینه سوتا رو لو داده بود!
انشالا که خوش بگذره و این دوره هم به خوبی و خوشی سپری بشه( فعلا شروع بشه!)
راستی به جای ما سیر دوچرخه سواری کنید!
:)
-----
هر جور فکر میکنم نمیتونم تصور کنم که تو زمستون برفی دوچرخه سواری کنم! ترجیح میدم یک بخاریای شوفاژی چیزی پیدا کنم، بچسبم بهش! هرچند اینجا میگن که با تعویض چرخها، توی زمستون هم ملت دوچرخهسواری میکنن...
علی | October 3, 2008 03:04 AM