اخلاق سایبر
در ادامهی نوشتهی سیما
میگویند در روزگارانِ نهچندان دور – مثلاً فرض بگیرید همین یکصد و اندی سالِ قبل و در زمانِ حکمفرمایی سلسلهی قاجار – سفیرِ ایران در مملکتی غربی به همراهِ همسرش میهمانِ دربارِ آن کشور بوده. سرِ شامْ همسرِ سفیر – بیادبیست؛ عذر میخواهم – بادِ صدادارِ کشداری وِل میکند. میتوان تصوّر کرد که در اثر این حرکت ناگهان، دستهایی که قاشقها را به دهانها میرساندهاند یا دستمالها را با آدابدانی به سمتِ لبها میبردهاند، لحظهای در هوا معطّل میمانند و نگاهها ثانیهای به سمتِ همسرِ سفیر خیره میشوند و بعضی متعجّب و بعضی تلخندزنانْ زیرِ چشمی نگاهش میکنند. سفیر، از شرمِ رفتارِ همسرش، سرافکنده جای لقمههای غذا، سنگ قورت میدهد. همسرْ امّا بیخیال – بیخبر از نگاههای شماتتآمیز – تند و تند لقمههای گربهای میگرفته و میلُنبانده که چیزی از دستش در نرود... میزبانها و دیگرِ همسفرهها – به رسمِ ادب – سکوت میکنند و خاکشیرمزاجترها، به خوردن ادامه میدهند.
بعدِ شام، سفیرِ شرمزده زود بساط برمیچیند و به بهانهی عادتِ خوابِ زودهنگام و ملاقاتهای مهمِ فردا و رسیدگی به اموراتِ سفارتخانهی بیرونق، عذرخواهیکنان و دستِ همسرکشان از مجلس خارج میشود و در اوّلین فرصت و همین که دور و برش را از اغیار تُهی مییابد، عتابکنان همسر را به زیر اخیه میکشد که این چه کاری بود کردی و آبرومان را بردی؟ همسر هم درشگفت از اینهمه عتاب و خطاب با ناز و کرشمه میگوید «چیچیالسطنه خان! قربانتان بروم... نمیفهمم چرا اینقدر شلوغش میکنید. اینها که فارسی بلد نبودند!»
گمان میکنید پاسخ سفیر چیست؟ به رسمِ مردانِ قدیم به ایران عودتش میدهد؟ یا مثلِ رفیقی شفیق آدابش میآموزد و یادش میدهد که مستراح و خلا را برای همین ساختهاند و ادب حکم میکند که حرمتِ جمع را نگه داری؟ خیر. هیچکدام! سفیر، حماقتِ همسر را تاب میآورد و جای عصبانیّت یا ادبآموزی، خرّم از زیرکی و کیاستِ ابلهانهاش میگوید: «اشکالی ندارد. تازهکاری... امّا از امروز بدان که در این مجالسِ ممیّزه باید همانندِ من، بادِ شکم را بیصدا خارج کنی تا بیآنکه کسی مقصّر را بشناسد، آسوده شوی...»
×××
داستانسرایی نامطبوعِ دلبههمزنم را ببخشید. اینهمه گفتم تا دو نکته را نتیجه بگیرم. یک اینکه در گُسستِ از محیطِ قدیم، بعضی مثلِ سفیرِ داستانِ ما، ملبّس به لباسِ تازهای میشوند و عنوان و جاه و حشمتی پیدا میکنند و به جای پیژامهی راهراه و سرپایی پلاستیکی، کُت و شلوار و کراوات و کفشِ چنان میپوشند و یاد میگیرند به جای لِخولِخ راهرفتن، گامهای استوار بردارند و از بالا حرفهای شیک و قشنگ بزنند؛ امّا غافل نشوید که از پایین و در سکوت به گندکاری سابق خودشان ادامه میدهند. فضای مجازی، خارجهی تازهی بعضی آدمهاست برای اینکه از در و همسایهای که خلقیّاتِ رو-در-روی طرف را میشناسند، فاصله بگیرند و با پسزمینهی بوی عفنی که مرتکبش به ظاهر ناشناس است، حرفهای انساندوستانه بزند.
نکتهی دوّم اینکه باد دادن، زبانِ بینالمللیست و دیلماج و مفسّر نمیخواهد. همهی ممالکِ دنیا، سر و تّه حرف زدن را میفهمند؛ این زبان را میشناسند و در برابرش یا مشمئز میشوند و یا میخندند. خلاصه اینکه بعضی هم مثلِ زنِ سفیرِ داستانِ ما، مثلِ کبکی که سر در برف فرو کرده و به خیالِ خامش مخفی شده، گمان میکنند، دیگران متوجّه رفتارهاشان نمیشوند. مصلحانه، سفارشتان میکنم اشمئزاز یا تمسخرِ دیگران را به جان نخرید... چطور بگویم... حالا به مددِ فنآوریهای نوین، سالهاست روشهایی ابداع شده که به سرعت، آنها را که به خیالِ خودشان بینام و نشان خرابکاری کردهاند و کسی درنیافته، رسوا میکنند و روی ماتحتِ مبارکشان، ضربدرِ قرمز میکشد! اسمِ این فنآوری ساده، شمارهی آیپیست.
باز عذر میخواهم اگر بیادبی کردهام و پیشاپیش میپذیرم اگر نقض غرضی شده.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
:))
آرام | August 12, 2008 04:59 PM
مطلب شما من رو به یاد آدمهایی انداخت که مثل کبک سرش رو زیر برف کردند و فکر میکنند خیلی زرنگند .متاسفانه این روزها یا این ادمها خیلی مواجه میشم
shazdekhanoom | August 13, 2008 10:02 AM
خیلی خندیدم محشر بود
علی | August 14, 2008 03:43 AM
به طور اتفاقی مطلب زیبایتان را خواندم . بسیار زیبا بود . نکته جالب را متذکر شده بودی و مولوی وار(هندوانه !) از داستانی زشت نتیچه ای زیبا برگرفته بودی . در این فضا بسیار از این همسران سفیر به آسودگی می زیند .
یه دوست | August 16, 2008 12:15 AM
متاسفانه وندالیسم به شکل ناجورش بد جور در این فضا جاری ست . جایی که موش پشت کیبرد شیر است و شیر موش است و ... دیگر هیچ
------
:)
آراز | August 18, 2008 12:13 AM
سلام..عالی بود! یکجورهایی به این "آبروداری" هم می گویند دیگر!!! غافل از این که این نمایش آبرو را مخاطب هم می بیند
-----
:) هممینطوره.
نقطه الف | August 21, 2008 04:49 PM
سلام
مینویسی کافه ها - 1، ما هر روز می آییم که کافه ها - 2 و هر روزتر برمیگردیم کافه ها - صفر.
این یک اعتراض مدنی بود
ارادتمند
علی
-----
سمعاً و طاعتاً!
علی جلالی | August 23, 2008 08:23 AM
جالب و خواندنی بود . ازخواندنش درسها گرفتم...
از اینکه سعی داری به ما آگاهی ببخشی ممنونم .
Emad | April 15, 2009 12:50 PM