« من و فورد رو کجا میبرین؟ | صفحه اصلی | چرا بانکِ پارسیان به لعنتِ خدا نمیارزد؟ »
اقتصادِ داناییمحور
امروز باید نوشتهای را چاپ میکردم و میبردم تحویل میدادم. کاغذ آ-چهارمان در خانه تمام شده بود. گفتم سرِ راه که میروم، میدهم به یکی از بیشُمار تکثیریهای روبروی دانشگاهِ تهران چاپش کنند. دردِ سرتان ندهم. رفتم و کارم در مغازهی طرف کم و بیش تمام شده بود که دو دانشجوی دختر وارد شدند و خیلی طبیعی پرسیدند: «تحقیق در مورد نقش فنّاوریهای جدید در توسعهی کشور دارین؟» فکر کردم اشتباه میشنوم، امّا نه! واقعیّت داشت. چون طرف خیلی عادّی جواب داد: «نه... به مغازهی روبروییمون بگو؛ احتمالاً داره.» جالب اینجاست که روبرویی احتمالاً تحقیقی با این مضمون داشت. چون تا من حساب کنم و از مغازه بزنم بیرون، آن دو دانشجو، آنجا سرگرمِ ورق زدنِ تحقیق بودند تا ببینند کیفیّت کار در حدّ قابل ارائه به استاد هست یا نه!
میدانم که تحقیقدادن و تحقیقنوشتن در نظام آموزشیمان از دبستان شروع میشود؛ میدانم خیلیها از معلّم گرفته تا استاد، خودشان نمیدانند تحقیق چیست و کِی به درد میخورد و تکلیف میکنند؛ میدانم که نهایتاً نتیجهی این همه تحقیقی که از درسِ ریاضی گرفته تا ورزش به بچّهها میدهند، به قول خودشان در بهترین حالت، «کُپچین» کردنِ یک دو کتاب است؛ امّا بازاری که دور و برش راه افتاده، برایم تازگی داشت. گمانم جادی بود که به شوخی یا جدّی چند سال قبل پیشنهاد میکرد وبگاهی راه بیندازیم از پژوهشهای دانشجویی – که مجبوریم به زور و بیآنکه دلیلی برایشان ببینیم سنّتشان را به جا بیاوریم – و آنها را به اشتراک بگذاریم تا کارِ همه راه بیفتد و جامعهی دانشجویی منتفع بشود! قرار بود امکانی هم درش تعبیه شود تا هر کس بنویسد که این تحقیق را به کدام استادِ کدام درسِ کدام دانشگاه داده. حالا همان ایده به شکلِ انتفاعی روبروی بزرگترین دانشگاهِ کشورمان اجرا میشود و دانشجویان و کسبه دربارهی توسعهی کشور و فنّاوریهای تازه، تحقیق خرید و فروش میکنند!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
قاعده این است که از سال بالایی ها و احیانا سال پایینی ها می پرسی تحقیقی به آن مضمون دارند یا نه. بعد که پیدا نشد حواله ات می کنند به انقلاب و تکثیر های آن جا. انصافا وسط این همه کار آخه تحقیق راجع به بدی های دروغ چی قراره به من یاد بده؟ در شریف برای تحقیق های دروس عمومی ازین اتفاقات خیلی می افته..
-----
خیلی جالب بود... این سیستم پرس و جو از همدانشگاهیها را میدانستم؛ امّا این رو که خرید و فروشش هم مرسومه، نه. ممنون :)
مهبان | May 27, 2008 08:31 PM
سلام
اوضاعی شده! چند وقت پیش تله ویزیون هم گزارشی از این قضیه پخش کرد.
یک سری هم به آدرس زیر بزنید!
-----
:)) اون قسمتِ حل تمرینش خیلی جالب بود. زمان ما یا حلالمسائل کمک میکرد و یا دوستان به داد هم میرسیدن!
علی | May 27, 2008 08:48 PM
خب ادم وقتی موضوع تحقیقش رو دوست نداره همینه دیگه. منم کپ می زنم معمولن. غیر از یه بار که تحقیقم درباره جنسیت زدگی زبان بود و با جان و دل روش کار کردم و حتا یه قسمتاییش رو خودم شخصن به رشته تحریر در آوردم!
یه بار هم پروژه دینامیک دوچرخه داشتیم که چون هم من و هم دوستم به شدت عاشق دوچرخه سواری هستیم خیلی خوب کار کردیم و نمره کامل هم گرفتیم.
-----
با این بخشش که موافقم. به هر حال باید بین موضوع تحقیق و محقق یه نسبتی برقرار بشه حتماً! امّا واسهی من جالب خریدنش بود. :)
نگار نوجوان | May 27, 2008 10:27 PM
چه جالب
با این حساب بعضی تحقیق ها یی که زورکی برای ارائه به اساتیدی که تغییر و تحولات فرهنگی درس میدن رو میشه یه جایی آبشون کنیم .
واقعا اقتصاد دانایی محور تیتر مناسبیه
-----
من هم فروشندهام! شاید یه کمی از ضررِ معنوی حاصل از تحمل رنج تحقیق جبران شه! :))
hoda | May 27, 2008 11:04 PM
سلام امیرجان!
یک چیز جالبی برایت بگویم و آن اینکه، اینجا اولین مقاله ای را که نوشتم، استاد راهنما به سطل زباله سپرد. نه به دلیل کپ زدن، نه به دلیل کهنگی، نه به دلیل اشکال در اثبات یا نظریه که اساسا ریاضی بود و اشکالی نداشت. بلکه به این دلیل که برای چاپ این مقاله "موتویشن" (انگیزه) وجود ندارد و هیچ پروژه ای در صنعت به این مسأله باز نمیگردد. وقتی هم که به استاد محترم گفتم شاید در آینده مسأله ای وجود داشت، گفت خب آن موقع چاپش کن.
نکته دوم اینکه در راستای تحقیقات ده ساله استاد کار میکنم و چنان وسواسی این آدم دارد که در هیچ دو مقاله ای حتی یک جمله مشترک نباشد که بیا و ببین. نه اینکه اشتراک در حد جمله با مقالات دیگران باشد، بلکه با مقالات خودش. یک هفته هم حقوق حقیر را کسر فرمودند به دلیل اینکه چنین جمله ای یافت شده بود در نوشته من. لابد برایتان قابل تصور است که در یک زمینه بسیار تخصصی، آنهم در بخش مقدمه مقاله که باید عوامانه هدف مقاله را توضیح دهد، چقدر مشکل است که همه جملات تازه باشند.
این مطلبت مرا به حال خودم خنداند.
التماس دعا
ارادتمند
علی
-----
سلام علی جان،
چالب اینجاست که بعضی اساتید و دانشجویان در ایران - حتماً دیدهای و میدانی - یک مقاله را با دو نام در دو جا چاپ میکنند یا با تغییری بسیار اندک دوباره منتشرش میکنند.
حالا امّا استاد شما هم گمانم نمونهی افراطی موضوع باشد که جمله را هم تکراری نمیآورد. بهرحال کار کردن با استادی که چنین ویژگی منحصر بفردی دارد، بگمانم خیلی آموزنده ست و به سطل آشغال و کسر حقوقش میارزد. نمیدانم!
علی جلالی | May 28, 2008 03:10 AM
خیلی وقته که این تجارت نو ظهور رواج داره
-----
آره... از کامنتها معلومه. گویا همه میدونستن الّا خودم! :))
مردی با چشمان گرگ | May 28, 2008 02:39 PM
سلام دوست خوبم. چه انتظاري از دانشجو داري وقتي خود اساتيد در همين حد هستن و واسه دانشجو و كارش ارزشي قائل نيستن؟
-----
من توقّعی ندارم. برام جالب بود این بازارِ داد و ستدِ تحقیق!
parhoon | May 28, 2008 06:36 PM
این را خواندم یادم افتاد یک گزارش کارآموزی یکی از دوستانم نوشته بود، مفصل. خودم و فکر کنم شش نفر دیگر در طول چهار سال این را تقریباً به تمام اساتید گروه مخابرات دانشکده قالب کردیم و همه خوشحال.
-----
:)) یه کار هم واسه درس روش تحقیق عملی من داشتم که هنوز هر از گاهی که میرم دانشکده، یکی میآد و میگه که من این رو به فلان استاد دادهام، بدون و راضی باش! بهشون میگم که از نظر من اشکالی نداره، ولی مگه دانشکده چند تا استاد روش تحقیق داره که شما اینقدر دست به دست میگردونینش؟ نمیترسین به یکی دوبار بدین!؟ :))
راستی، رایانامهی من عزّ وصول پیدا کرد!؟
میرزا | May 28, 2008 07:57 PM
سلام امیرجان!
کاش در هزارتوی قمار مینوشتی. اولین هزارتویی بود که همه اش را خواندم. گرچه همه مطالب همسنگ هم نبود. کاش مینوشتی، همین.
ارادتمند
علی
-----
علی عزیز،
خیلی دلم میخواست. خیلی خیلی زیاد. فرصتم این روزها خیلی تنگه؛ دلم نمیخواست دربارهی قمار سرسری بنویسم.
یادِ گاراژ سرکهایها افتادم و رضا سیاه و داود که میگفت «وقته».
مخلص،
پویان
علی جلالی | May 31, 2008 07:16 PM
سلام
سوالم البته ربطی به موضوع نداشت
اما نمی دونستم چطور ازتون بپرسم چون ادرس ایمیلتون را پیدا نکردم
می خواستم ببینم از بین مترجمان رمان چه کسی را پیش نهاد می کنید ؟
-----
والا... چه عرض کنم. بسیاریشان کاربلدند و من قلمشان را میپسندم. گمانم جزئیتر بپرسید، بیشتر بتوانم راهنماییتان کنم.
فرانک | June 4, 2008 07:22 PM
تحقیق در مورد اقتصاد دانایی محور داری ؟ در حد سی چهل صفحه با ذکر منابع و اینا ؟
-----
:)) این روزها کی به منابع توجه میکنه؟!
شاه رخ | June 5, 2008 11:30 AM
استاد رفیعی دانشکده علوم اجتماعی علامه که احتمالا معرف حضور هستن...یه روز سر کلاس نزدیک به موعد تحویل دادن تحقیقها بهمون گفت:"من اصلا ادعا نمی کنم که اگه تحقیق رو از رو یکی دیگه کپی می کنین من می فهمم،نه! فقط لطف کنید یه نگاهی بندازین که اسم نویسنده اصلی هم تو کپی هاتون نباشه،ترم پیش دانشجوم تحیقیق داده دستم اینقدری ورقم نزده بود که ببینه صفحه آخر اسم گردآورنده اصلی هست..همونجوری کپی کرده داده به من"
-----
خیلی جالب بود. ممنونم. :)
آپاچی | June 8, 2008 12:41 AM
یعنی واقعا تا قبل از این ندیده بودید که تحقیق بفروشند؟ در دانشگاه ما استاد علنا به دانشجو می گوید که تحقیق را از کدام مغازه می تواند تهیه کند! روی کلمه مغازه تاکید دارم.
وبلاگ خیلی خوبی دارید. دیر کشفش کردم. وبلاگتان را اد می کنم. به وبلاگ من هم سر بزنید و اگر دوست داشتید نظر بدهید و اگر دوست تر داشتید اد مان هم بکنید
نقاش خیابان چهل و هشتم | June 15, 2008 01:03 AM
سلام.
مساله واقعا مهمي را بررسي كرده ايد...
خيلي جالب بود.
درد بزرگ نگاه سرسري به پژوهش...
عالي بود.
موفق باشيد.
در پناه خدا.
آسو | June 16, 2008 04:42 PM
سلام دوست عزيز
متشكرم كه بالاخره يه نفر پيدا شد و از اين اوضاع پژوهشي دانشگاهها، شكايت كه نه... ولي حداقل ابراز تعجب كرد.
خود من هم يكي از اين تكثيريها رو دارم و متاسفانه وظيفه من ديگه معناي خدمات كامپيوتر رو نميده... بايد اسمش رو بزاريم انجام تكاليف دانشجويان محترم!... البته با اين استادهاي بي سوادي كه شروع به تدريس كردن نبايد از كيفيت آموزشي انتظار چنداني داشت. چيزهايي از دانشجويان مي شنوم كه اينجا نگم بهتره.
سيمرغ | June 16, 2008 08:17 PM
همه از خاطرهشان گفتند، من هم بگویم. همین ۲ روز پیش، مقالهی درس روش تحقیقام رو تحویل دادم. جریان مربوط به خود مقاله نیست. مربوط به دزدی کردنهای من است. دزدی از سایتهای بانک مقالات. استاد یادم داد. یک وبلاگی که آدرساش یادم نیست رو معرفی کرد که پسورد این سایتها را در اختیار میگذاشت. این چند روزه احساس کیکنم که علمام دزدیست. ویندوزم دزدیست. آهنگ دزدی گوش میکنم. کتاب دزدی هم مترجم لطف کرده و ترجمه کرده را هم میخوانم. به گمانم باید صد باری قطع ید شوم.
امیر | June 17, 2008 10:06 PM
سلام دوست عزیز
آخ داغ دلم تازه شد گفتی تحقیق :(
داشتم دنبال مطلب میگشتم(ویدئو آرت) که به اینجا رسیدم بلاگ جالبی دارین موفق باشی.
فرناز | June 24, 2008 01:24 PM
خیلی وقت است که دیگر نمی نویسید ! ایال واریست دیگر
پیمان | June 25, 2008 05:23 PM