« نوستالژیا | صفحه اصلی | بیاین جای ما! × »
معنا
چندین شب قبل، بعد از نصفِ روز گردش و تفریح، پیام در گفتگویی خودمانی حرفِ خوبی زد – آنقدر خوب که محال است فراموش کنم؛ با اینحال گفتم اینجا هم بیاورمش تا شما هم در لذّت من سهیم شوید. پیام میگفت به نظرم برترین تمایزِ انسان و ویژگی جداسازش، معناساز بودنش است. انسان، معناساز است و بنابراین میتواند با معانی ذهنی که به وقایعِ عینی ارجاع میدهد، واقعیّتهای نادلخواه را به هم بریزد و تفسیرِ خود را برتر بنشاند. او میگفت مثلاً وقتی شعرهای شاملو را میخوانی که در بزرگداشتِ مرگِ مبارزی گفته، با خودت میاندیشی که چه قدر زیبا توانسته واقعیّتِ «مرگ» و «فاجعه» را تفسیرِ «حماسه» کند. آنچه آن بیرون رخ داده دیگر اصلاً مهم نیست. مهم اینجاست که آنچه ما برداشت میکنیم فقط حماسهست. حالا امروز از فاجعهآفرینها هیچ اثری نیست؛ ولی همه از آنها که حماسه ساختهاند حرف میزنند. انسانْ معناساز است و میتواند از فاجعه، حماسه بیافریند و این، مهمترین برتری اوست.
انسان معناساز است، میتواند اشتباهاتش را تجربه بخواند و از آنها خوشنود باشد. یا برعکس، با معانی ناکارآمد دنیای شیرین را به کامش تلخ کند. واقعیّتها چه اهمیّتی دارند؟ مهم این است که مهارتی را بیاموزیم تا بتوانیم آن واقعیّات را در جهتِ زندگی بهتر خودمان تفسیر کنیم. هیچ واقعیّت عینی، بی تفسیرِ ذهنی ما، خوب یا بد نیست.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
کاملا با حرفهایتان موافقم.
خیلی قشنگ نوشتی
علی | April 27, 2008 10:33 PM
می دونی آقای پويان شايد اشتباه کنم که استعداد بالايي داري در روايت زندگی. که من شخصا خيلي بهش علاقه دارم. امایه مدتی داری زندگی رو تفسير می کنی. راجع بهش قضاوت می کنی. باهاش ساده برخورد نمی کنی. سعی می کنی از توش یه چيز ديگه در بياري. سوالم اينه که آيازندگی واقعا نيازي به تفسیر داره؟ خودش خيلي ساده و سرشار نيست؟ فکر می کنم وقتی واقعيت خودت رو می نویسی خيلي جذاب ميشه. مثه خيلي از متنهایی که راجع به گرگان نوشتی. واقعا محشره.از نگاه من واقعيت روشنه و روايتش وقتی که هيچ پيش فرضی در ذهنت نباشه به شدت عميق و سادس برای من مخاطب.و غرق مي شم درش.
-----
سلام :)
فکر کنم احساستون از اینجا ناشی میشه که پیشتر وقتی روایت میکردم، متن باز بود به تفسیر شما. وگرنه، بنظرم هر کس همیشه - بیان بکنه یا نه - تفسیری از روایتش داره. همین که زندگی خیلی سادهس و سرشار، تفسیریه که ما بنا به تجربه از زندگی داریم.
یادمه مدتها پیش که قمیشی شعر گلرویی (؟) رو خوند که میگفت عسل بانو، عسل گیسو، عسل چشم، خیلی باهاش کیف میکردم. بقول شما نیازی به تفسیر نداشت و ساده بود و سرشار. امّا وقتی در مصاحبهی با بیبیسی قمیشی حسّش رو دربارهی ترانه گفت و بیان کرد که این شعر در مورد زنیه به اسم عسل که موهاش طلاییه و چشماش عسلی (!) حالم گرفته شد. چون من اصلاً «عسل گیسو» رو موطلایی ترجمه نمیکردم.
بنابراین، میفهمم که از چی صحبت میکنین... امّا بهرحال، این تفسیرِ منه از تجربهی زندگیم. قصدِ تحمیلش رو ندارم چراکه میدونم روایتِ گشوده به تفسیر، دستِ مخاطب رو باز میذاره برای برداشتِ خودش و بقول فرنگیا آرتیکوله کردنِ روایت برای رسیدن به معنای دلخواه.
hadi | May 1, 2008 09:37 AM
سلاام :)
امیدوارم شاد و سلامت باشین . دلمون تنگ شده بود برا خودتون و رازتون خداروشکر که دوباره چشممون به این صفحه افتاد !
پویان و سیمای عزیز از کامنت های محبت آمیزتون کلی شاد شدم و راستش بگم اتفاقا اونجا یادتون کردم و دعای خیر علتش هم این بود که تو مسجدالحرام یه زوج با مزه شبیه شما دیدم . از خدا خواستم دو نفری به این سفر مشرف شید ومعنا سازی های توپی ازون فضا ارائه کنین و خلاصه حالشو ببرید ! :)
----
واقعا ممنون که برامون دعا کردی. خیلی ممنونیم و خوشحالیم که اونجا یه زوج بامزه مثل ما دیدی:))))
hoda | May 2, 2008 01:25 PM
درود بر پویان گرامی
دوست شما پیام و خود شما از فلسفه ی فرهنگ ارنست کاسیرر مستفیض و متلذذ خواهید شد که او هم انسان را جانوری سمبول ساز معرفی می کند. این اصطلاح سمبول سازی در اندیشه ی کاسیرر نوکانتی معنایی جز همین قابلیت معنادهی ندارد. حتی دقیقاً منطبق با مثالی که زدی (شاملو و شاعر به طور کلی) می شه. تلقی کاسیرر از تاریخ و رسالت مورخ هم دقیقاً همینه: معنادهی به حوادث تاریخی در حالی که این حوادث به خودی خودشون هیچی نیستند
پیروز باشی رفیق
من هم می خوام مث شما یک دامین خریداری کنم
-----
ممنون از توضیحتان. برای دامین هم من همچنان پرشینتولز را پیشنهاد میکنم. :)
نیما | May 10, 2008 09:46 PM