« استاد / اوستا | صفحه اصلی | معنا »
نوستالژیا
در ادامهی مطالبِ پیشین دربارهی حافظه و هویّت، این بخشِ کم و بیش مرتبط را عیناً از مقدّمهی اجمالی گزارشی نقل میکنم که برای ارائه به سازمانی، یک سال پیش نوشتم دربارهی نوستالژیا. امیدوارم آنها که بحثهای پیش را دنبال میکردند، این یکی را هم مفید بیابند. (منابع را هم حوصله نکردم از بین دیگر مرجعها جدا کنم. بنابراین، تنها اضافه کنم که «موجود هستند!»)
نوستالژیا
یکی از مؤلّفههای مشاهدهشده در هویّت – که متأثر از حافظه و خاطرهی جمعیست – نوستالژیا میباشد. نوستالژیا در بیشتر کارهای اخیر، با حافظهی جمعی اجتماعی یا فرهنگی به عنوان راه و شیوهی تلاش برای توضیح چگونگی ساخت، تغییر، اشتراک و مشروعیّت یافتن خاطرهها در شرایط خاص اجتماعی-فرهنگی پیوند یافته و با ویژگیهای شاخص مدرنیته – مانند ریشهکنی بیرحم اجتماعی و فرسایش تدوام زمانی – مرتبط است. (پیکرینگ و کایتلی، 922:2006)
مفهوم «نوستالژیا» از نظر ریشهشناختی از واژهی یونانی nostos به معنای بازگشت به خانه و algia به معنای شرایط دردناک آمده است (دیویس، 1:1979). این مفهوم را اوّل بار پزشک سوئیسی یوهان هوفنر در قرن هفدهم به عنوان برچسبی برای تشخیصی پزشکی ساخت که از آن به بعد بیماری تلقّی شد؛ بیماریای با گسترهای از نشانگانها: از مالیخولیا و زاری تا کماشتهایی و خودکشی. بیماری آشکاری که در آن زمان تشخیص میدادند، به غیبتِ طولانی و معمولاً غیرداوطلبانهی فرد از خانهاش برمیگشت. به تدریج، در طول دو سده، نوستالژیا از بنیادهای پزشکی خود رها شد و از آن پس به واژگان آکادمیک و نیز روزمرّهی مردم افزوده گشت و معنای احساسات و شکلهای متجسّد گذشته را به خود گرفت. با حذفِ واژه از گفتمان پزشکی در اواخر سدهي نوزدهم، معنای استعاری آن برای دردِ دوری از وطن و گذشتهی از دسترفته، به وجهِ غالبش بدل شد. این معنا شامل احساسی میشد که فرد در آن خود را به شکل غریبهای دورافتاده از وطن اصلی فرض میکند. مدلول احساس نوستالژیا گسترهای از خاصترین حالت تا عامترین وضعیّت را به خود میگیرد. (سدیکیدز، ویلدشوت و بیدن، 204:2004) گاه، مدلول نوستالژیا، احساسی فردی و مستقیم است و گاه، به سازمانی اجتماعی برمیگردد که فرد در آن عضویت داشته و فراتر از ایندو، مدلول حس نوستالژیا ممکن است یک گروه در دورهی نسلی یا دورهای تاریخی در یک فرهنگ باشد.
به هرشکل، به دنبال تغییرات گفتمانی، نوستالژیا در بسیاری از زمینههای مطالعاتی به عنوان ابزاری انتقادی برای جستجوی مفصلبندی گذشته در زمان حال، و به ویژه، برای تحقیق در بازنماییهای احساساتی تغییریافته از گذشته به کار گرفته شد. گسترش و آرایش این شاخه در رشتههای آکادمیکی مانند روانشناسی، تاریخ و مطالعات فرهنگی دشواریهایی در به کارگیری و ارجاع به آن در چارچوبی به همپیوسته به وجود آورد. در سادهترین حالت، نوستالژیا به مثابهی مفهومی مدرن، برای مشخّصکردنِ حسّی شخصی از گمگشتگی و اشتیاق گذشتهای ایدئال-تصویر-شده و نسخهی عمومی تحریفشدهای از دورهای خاص در تاریخ یا فرماسیون اجتماعی ویژهای در گذشته تصوّر میشود. (پیکرینگ و کایتلی، 923:2006)
نوستالژیا و هویّت
به این ترتیب یکی از نقشهای اصلی نوستالژیا – که پیونددهندهی آن به بحث هویّت است – نقش وجودی (=اگزیستانسیل) آن است. (سدیکیدز، ویلدشوت و بیدن، 203:2004) به عبارت دیگر، نوستالژیا جستجویی اگزیستانسیل برای هویّت و معناست و راهی برای رهایی از وضعیّتهای بغرنج وجودی. نوستالژیا فرد را قادر میسازد تا ارتباطش را با دیگران مهم، دوباره برقرار کند و «بیمعنایی» را از فرد دور میسازد. یکی از سازوکارهای نوستالژیا برای نجاتِ فرد از بحران معنا و هویّت و رهایی او از مغاکِ وضعیّتهای بغرنجِ وجودی، سختسازی هویّت است. در واقع نوستالژیا یکی از ابزارهای کاهش عدماطمینان از هویّت یا یکی از روشهای به دست آوردن آن است. (میلز و کلمن، 1994 به نقل از :سدیکیدز، ویلدشوت و بیدن، 2004)
در واقع، فرد میتواند با کنار هم قراردادن قطعات گذشته – که در نوستالژیا زنده است – حسّ قویتری از شخص-بود و شخصیّتی منسجمتر پیدا کند. افزونِ بر این، نوستالژیا این توان را به فرد میدهد تا از هویّتش محافظت نماید. کاپلان (1987) از نوستالژیا به مثابهی ابزاری برای مواجههی با ازدسترفتنِ عزّتِ نفس یاد میکند. علاوه بر این و مشابهِ همین، نوستالژیا به تقویّتِ ارزش گذاری به خود و هویّت، یاری میرساند. (گابریل، 1993) به جز این، ارزش رهاییبخشِ نوستالژیا هم نباید مورد غفلت قرار گیرد. نوستالژیا، فرد را قادر میسازد تا از میانمایگی امروزی خود با زندهکردن گذشتهای با شکوه، بگریزد. از طریقِ شکوه و پیروزی بازنماییشده، هویّت امروزی جلا داده شده و ارزشمند قلمداد میگردد و مهمتر، تحمّلپذیرتر میشود. (گابریل، 1993)
دیگر کارکرد اگزبستانسیل نوستالژیا، بازتولید و حمایت از معناست. اینکار تا حدودی از طریق هویّتبخشی با جهانبینی فرهنگ صورت میگیرد. در لحظات احساس تنهایی، جداافتادگی و غربت، یادآوری نوستالژیک گذشتهای که فرد خود را در آن دخیل میداند، تسلّابخش است. نوستالژیا، با تقویّت ارزش سنّتهای فرهنگی و مناسکی که فرد زمانی جزئی از آن بوده، ترسهای وجودی او را سبک میکند. با کارهایی شبیه به شرکت در جشنهای ملّی، همایشهای مدرسهای که فرد از آن فارغالتّحصیل شده، یا جمعآوری یادبودها، فرد حس تعلّقش را به فرهنگ بالا میبرد. در ضمن، فرد از همین طریق با دیگرانی از فرهنگ خودش ارتباط برقرار میکند تا عزّتِ نفس و حسّ هویّت و تعلّقش به فرهنگ خاص بیشتر تقویت گردد. (سدیکیدز، ویلدشوت و بیدن، 207:2004)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام
اول اینکه بسی خوشحالم از اینکه اشکال پاراگراف اول رو خودتون برطرف کردین(چون من اصلا روم نشد بگم!)
برای کلاس درس دلم یه ذره شده بود. حالا که دوباره شروع شده مجالی برای خوب خووندن ندارم:(((
-----
ای بابا! :) کلاس کدومه؟!
در مورد اشتباه بند اوّل؛ خودم که داشتم میخوندمش یهو به چشمم خورد! امّا بنظرم اشتباه اشکالی نداره، اون چیزی که اشکال داره، اصرارِ بر اشتباهه! :))
آرام | April 24, 2008 09:53 AM
ای بابا!
گرفتم چی شد! اشتباه اندر اشتباه!
باز هم شد کلاس درس ها! منتها شاگرد و معلم ( مثلاً) اشتباه ها رو به روی خودشون نمیارن:)))))
-----
ای بابا! بیخیالِ اشتباه! :)
آرام | April 25, 2008 05:10 PM
"ريشهکني بيرحم اجتماعي و فرسايش تدوام زماني "
یعنی چی؟
-----
منظور اینه که مدرنیته، درک پیشین ما رو از زمان که مبتنی بوده بر تداومِ در زمان از بین میبره.
شوجی | May 2, 2008 10:57 AM
مطلب بسیار جامع و مختصری بود ممنونم
-----
خواهش میکنم :)
سعید | May 2, 2008 11:04 AM