« هویّت و خاطرهها – 3 | صفحه اصلی | استاد / اوستا »
هویّت و خاطرهها – 4
پیش از آغاز: بخش نخست | بخش دوّم | بخش سوّم
ادامز – یکی از کهنهسربازانِ آمریکایی جنگِ ویتنام – میگوید که وقتی فیلمِ جوخه [ساختهی اولیور استون] برای اوّلین بار پخش شد، بعضیها از من میپرسیدند «جنگ واقعاً شبیه این بود؟» من هرگز جوابی نداشتم. چراکه آنچه «واقعاً» رخ داده بود اکنون در ذهن من به طور کامل با آنچه میگفتند اتّفاق افتاده، مخلوط شده بود و بنابراین دیگر تجربهی خالصی باقی نمانده بود. این موضوع از چند جهت عجیب و حتّا دردناک به نظر میرسد. امّا بههرحال گواهیست بر شیوهی عملِ خاطراتِ ما. جنگِ ویتنام دیگر آنقدرها قطعی به نظر نمیرسد. بلکه بیشتر دستنوشتهای جمعی است که دست به دست میشود و ما – هر یک – به سرعت در حالِ نوشتن، پاککردن و دوباره نوشتنِ دیدگاههای متغیّر و متضادّ خودمان در آن هستیم.
قدمِ چهارم: خاطراتِ ما ساختهی صنایعِ خاطرهسازند.
دقّت در نقلی که از این کهنه سربازِ آمریکایی آوردیم، ادّعای نهایی هالبواچ را روشن میکند و آن اینکه، حافظهی جمعی در محصولاتِ یادمانی، اشکالِ مختلفِ محافل و مجالسِ یادبود نظیرِ زیارتگاهها، مجسّمهها، یادمانهای جنگ و ... متجسّد شده است. میتوان اینگونه محصولات و اشکالِ مختلف یادمانی را «مکانهای خاطره» نامید و آنها را گستردهتر از مصنوعاتِ هالبواچ دانست و تقریباً هرچیزی را که خاطرهای به آن پیوست شده شامل کرد: مثلِ کتابهای درسی، شاهد یک دقیقه سکوت بودن و گردهمآییهای همکاران یا دانشآموختگان پس از فارغالتحصیلی. ضمن اینکه میتوان در همین فهرست طبق نظرِ ستوری «صنایعِ خاطره» را هم وارد کرد. صنایعِ خاطره به بخشی از صنعتِ فرهنگ مربوط میشود که به مفصلبندی و بیانِ گذشته میپردازد. موزهها نمونههای روشنِ اینگونه صنایعند. ولی میتوان رسانههای تودهای و به طور عمومیتر فرهنگِ مردمپسند را هم از همین قماش دانست. صنایعِ خاطره، بازنماییها یا یادبوهای فرهنگیای را تولید میکنند که ما را به تفکّر، بروزِ احساسات و شناسایی گذشته وامیدارند.
به این ترتیب، در این باره که حافظه بیش از پیش به چیزی بدل شده که ما آنرا از منابع بیرونی حاصل میکنیم، حرف و حدیثِ زیادی باقی نمانده است. پیشرفتهای اینچنینی در شناختِ حافظهی جمعیست که نورا – یکی از پژوهشگرانِ حافظهی جمعی – را وامیدارد تا بگوید
حافظهی مدرن ویژگی بایگانیپذیری دارد و به طور کلّی به مادیّت ردهای به جا مانده، فوریّت ضبط و پدیداری تصویر وابسته است... با گذشتِ زمان خاطرات کمتر و کمتر از داخلِ فرد تجربه میشوند و بیشتر و بیشتر با یاری داربستها و کمکها و نشانههای بیرونی ابرازِ وجود میکنند... این پیشرفت به زندگی ما حافظهای دوّمین – حافظهی مصنوعی – را اضافه کرده.
آلیسون لندزبرگ با به کارگیری جمعبندی نورا، از اصطلاحِ «حافظههای مصنوعی» برای توضیح روشهایی استفاده کرده که رسانههای تودهای (به ویژه سینما) با آنها انسانها را قادر ساختهاند که آنچه را هیچگاه نزیستهاند، به عنوان خاطراتشان بیان کنند. او ادّعا میکند که «آنچه مردم میبینند ممکن است آنها را شدیداً تحتِ تأثیر قرار دهد؛ طوریکه تصاویر عملاً بخشی از بایگانی شخصی تجربیات آنها میشوند». بازماندگانِ وقایع سخت که ضرباتِ روانی شدیدی به آنها وارد شده، اغلب ادّعا میکنند که به سختی بین خاطراتِ شخصی و آنچه به وسیلهی صنایعِ خاطره تولید میشوند، تمایز قایلند. برای نمونه کافیست یکبار دیگر به نقلی که اوّل متن آمد، نگاه کنید.
به این ترتیب، و از پی این چهار مدّعا یک چیز بدیهی مینماید: ریشههای هویّتهای ما هم حاضر و هم غایبند و هم در ذهنمان و هم بیرون از ما در فرهنگ وجود دارند.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام امیرجان
این مطلب هویت رو با اشتیاق تمام پیگیری میکنم چون واقعا یکی از دغدغه های اساسی ام است.
چیزی که در سیاق بحث شما برایم عجیب است، اکتفا به چند یا گاهی یک نمونه برای اثبات یک نظریه است.
حالا من دو احتمال در ذهنم شکل گرفته:
1) شما در صدد ساخت مدلی برای بیان واقعیت هستید نه ارایه نظریه
2) این نظریات در منابع خودش بطور مبسوط بحث شده و شما صرفا قصد مرور آنها را برای دوستان متخصص و نه عامی مثل من دارید. در این صورت اگر ارجاع بدهید خیلی باعث امتنان است.
اگر هم هیچکدام یا ترکیبی از آنچه گفتم و نگفتم، لطفا توضیح بده.
ارادتمند
علی جلالی
وست لافایت
21 آوریل 2008
-----
سلام علی جان،
سلامت و موفقیّت آرزو دارم. بیشتر با گزینهی دو موافقم. هرچند عامی بودنِ شما را نمیپذیرم. کاری که کردم، بیشتر روزنامهای کردنِ موضوعی جامعهشناختی بود. به نظرم باید اوّل از همه این کتاب را ببینی:
Halbwachs, M. 1980, The Collective Memory, trans. Francis J. Ditter Jr. and Vida Yazdi Ditter. New York: Harper and Row. (این خانمِ یزدی هم با مزّه ست این وسط البتّه!)
عموی بزرگوارم هم لینک یکی کتاب را برایم فرستاده. هنوز درست و حسابی بررسیاش نکردهام؛ ولی احتمالاً به درد بخورد. دوسرتو از سرشناسان مطالعات فرهنگیست که نگاهی خلّاقانه به زندگی روزمرّه دارد:
http://books.google.com/books?id=DBLByzWVxqgC&pg=PA162&lpg=PA162&dq=archives+certeau++&source=web&ots=pvfhbRy9Hk&sig=RolCJvpex-vABqjwdLpaCafTPIo&hl=en#PPP1,M1
امیدوارم این دو تا به دردت بخورند.
علی جلالی | April 21, 2008 07:31 AM
ممنون از راهنماییت.
کتاب اول را از کتابخانه امانت گرفتم. اما کتاب دوم را هنوز نیافته ام. لینک گوگل هم کتاب را نشان نمیدهد. نمیدانم چرا.
به هر حال ممنون از محبتت.
اگر کتاب را نفهمیدم باز مزاحمت میشوم.
-----
چاکرم. کتاب دوّم اسمش هست
Everyday Life and Cultural Theory: An Introduction
نویسندهش هم
Ben Highmore
ه. و ناشر راتلج. از صفحهی 162 به بعد.
علی جلالی | April 22, 2008 06:18 PM