« شهروندانِ دولتِ گوگوش | صفحه اصلی | تعریف مدرسه »
به احترامِ سام
میگویند حرفْ چیزِ لابد بدیست که به احترامِ آدمهای محترم یک دقیقه سکوت میطلبند. امّا من – که جز حرف زدن و نوشتن کاری نمیدانم – میخواهم چند خطّی در اَدای احترام به دوستی بنویسم که سابقهی آشناییم با او به اوّل دبیرستان برمیگردد و حالا باید احتمالاً چهارده سالی از آن موقعها گذشته باشد. البتّه قصد ندارم ادای احترام را در بیاورم و کموبیش مطمئنم که اینجا را نمیخوانَد و همین دستم را بازتر میگذارد. بهانهاش هم باشد تولّدش که ده پانزده روز پیش بود. جشنش را هم سه چهار روز قبل در خانهشان برگزار کرد. در واقع، روز میانهی سالروزِ تولّد خودش و همسرش را خانهشان مهمان بودیم و با دوستان مشترک اینقدر خندیدیم و گفتیم که به قولِ سیما فکّمان درد گرفت. همان دوستانِ مشترک میدانند از سام صحبت میکنم. سام را – گفتم – از اوّل دبیرستان میشناسم. سالهای دیگرش را هم همکلاس بودیم اغلب. من البتّه تهنشین بودم و او سرنشین. هرچند، هر وقت از درس خسته میشد و میخواست تفریح کند، ییلاق میکرد آخرِ کلاسْ پیش ما – من و ایمان و بهمن و علی – تا دورِ هم دوغ بخوریم و شیشهاش بیفتد کفِ کلاس منفجر بشود و ما پُررو-پُررو بخندیم!
دوستی و شیطنتمان همهی سالهای دبیرستان به جاش بود تا اینکه رشتهی قبولیش را در کنکور زودتر از اینکه بفهمند، خودم تلفنی به پدر بزرگوارش گفتم و اصلاً معتقدم یُمن و خوشخبری همان باعث شده که همینطور یککلّه – بر خلافِ من – پیش بیاید و بشود دانشجوی دکتری مملکتمان؛ تا بین همهی دوستانی که «دکتر» صداشان میکنیم، این یکی کمی قریبِ به صحّت باشد عنوان و خطابش! با سام کلّی مسافرت رفتهام و به واسطهاش از همه مهمتر با مهرتاش آشنا شدهام – که دستاوردِ بزرگی بوده برای سالهای سال.
چیزی که در سام سراغ دارم مرام و معرفتش است در حق دوستانش. اصلاً چرا حاشیه بروم؟ آنچه واداشتم این چند خط را بنویسم دربارهی او، یادی بود که گفتم اینجا ثبتش کنم، فردا روزی فراموشم نشود. شاید پنج شش سالِ پیش تصادفکی کردم و خسارتی از بیمه گرفتم. به من بود، پول را خرجش میکردم و خودرو همانطور میمانْد. سام بود که گفت صافکارِ آشنای کاردرستِ ارزانقیمتی میشناسد که هم خسارتِ تازه و هم آسیبهای جزئی گذشته را با بخشی از پولِ بیمه درست میکند؛ بیا و فردا ببریمش. من فردای فرضیش را کار داشتم. سام گفت که اشکال ندارد. من ماشین را میبرم. نشان به آن نشان که صبحِ اوّل وقت آمد دمِ در خانه و خودرو را برداشت و شبِ دیروقت – در حالیکه کارهای ماشین را انجام داده بود – برگشت. اینهمه مرام را همینجا داشته باشید و اصرارهای مرا بچسبید که میخواستم دستِ کم سام را از خانهمان به خانهشان برسانم – که درست سویهی دیگر شهر بود و هست – و انکارهای او که خودم برمیگردم و زحمتت میشود!
به نظرم باید به احترام بعضی آدمها نه حرف زد و نه سکوت کرد؛ فقط باید به افتخارشان کَف زد! سام عزیز – اینجا را بخوانی یا نه – تولّد تو و شبنمِ عزیزمان را دوباره تبریک میگوییم. :) این چند خط را هم بگذار به حسابِ سخنرانیهای معروفت در جمعهایمان – همانها که به توصیهات باید حفظشان کنیم. بار آخر سخنرانی نکردی، من جورت را کشیدم. ;)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سام عالی و دوستداشتنی است. من هم از راه دور برایاش کف میزنم! (:
-----
شله... شله... محکمتر... آ ماشالا! :))
SoloGen | April 14, 2008 02:05 AM
shiveye neveshtanetun kheili ravun o delchasbe.hasooodim shod.be khodam goftam kaC ke dah sal ensha dars dade,kaC ke koli ketab khoonde,intori naneVce ki mikhad injoori benevise,ya behtar begam age aghaye shiva intori nanevise ki mikhad ravoono delchasb benevise!:)kholase kheili vaght bood ba neveshteE in tori hal nakarde boodam.be khosos ke raje be dorane khatere angizi ham bood.
-----
اون آدم میتونه امیرحسین باشه... چرا که نه؟ نوشتههاش رو هنوز دارم و میدونم که اونوقتها خیلی خوب مینوشت... حالاش رو امّا ندیدم. :)
AmirHosein | April 14, 2008 08:58 PM
سلام
این جناب سام همان کسی نیستند که احیانا معلم کامپیوتر ما هم بودند و...؟
به هر حال تولدشان مبارک باشد، زیاد!
-----
دقیقاً همون اوشون هستن... :دی
علی | April 14, 2008 11:51 PM
خب حالا که آشنا درومدیم(!) من هم به افتخارش کف می زنم! امیدوارم کسی بیدار نشه اینجا!
-----
:)) شما یواشتر بزن خب...
علی | April 15, 2008 11:32 PM
بله ما به اینجاسر می زنیم
ما بی معرفت نیستیم فقط یک کم سرمان شلوغ است
تازه اش هم این رو هم خوندیم:))
من که به سام حسودیم می شه با این دوست های خوبی که دارد
-----
البتّه باعث افتخار بندهست که شما ما را سرافراز میفرمایید. و درک میکنم که به هر حال، فعّالیّت در بازارِ پول و سرمایه، سر انسان را شلوغ میکند! ;) در مورد جملهی آخر هم یک کلام نهایتِ منظورمان را خواهد رساند:
سام صدها برابرِ سلیقهای را که در انتخابِ دوست به کار زده، در انتخابِ همسر استفاده کرده. :دی
ما اصلاً چاکریم... در ضمن سیما میگوید چشم از مانیتورها برندار... اون سوّمی از سمتِ راست رو میگم... بپا نمودار رو!!! افتاد افتاد!!!
shabnam va Sam | April 18, 2008 06:34 PM
خيلي خوب بودعزيزم وقت كردي به وبلاگ من هم سر بزن
reza | June 22, 2008 09:54 PM