« هزارتوی رقص | صفحه اصلی | دربارهی گافمن و چرا نمیتوانم برقصم؟! »
سیبهای راز: هشتاد و شش
رسمِ معرّفی سیبهای راز، اکنون سه ساله میشود. مُبدع و مَبدأ گزینشِ نوشتههای برتر وبلاگ به انتخابِ نویسنده در سالِ رفته، مهدی خان جامی بود و عنوانِ «سیب»ها از وبلاگش سیبستان میآید. هرچند این رسمِ وبلاگستان، اکنون رو به فراموشیست؛ بد ندیدم به روالِ دو سال گذشته، شده برای آگاهی شخصی، سیبهای هشتاد و شش را معرّفی کنم – تا دستِ کم یادآورم شود که سالِ کمکاری را گذراندم.
× فروردین
دهمِ فروردین گذشته، «داشتن یا نداشتن؛ گاهی مسأله همین است» را نوشتم. یادداشت، سرآغازی شد برای زنجیرهی نوشتههایی که از نظر زبانی همشکل بودند: نقّاد و گزنده با استفاده از حکایت و روایت - که رفتهرفته رکتر و تیزتر میشدند.
بیست و سوّم همان ماه، «اعتیاد: انتخاب یا بیماری؟» را نوشتم. این نوشته در خود نگاهِ نو و شیوهی تازهای داشت در برخورد با اعتیاد و معتاد و بعدها، چند بار بهش ارجاع دادم.
× اردیبهشت
هفدهم اردیبهشت، «آنکه ماندنی بود؛ آنکه رفتنی شد» را نوشتم؛ با زیر عنوانِ «لالا نرسد به خرسواری، لولی نرسد به بچّهداری». هرچند محتوای نوشته اکنون برایم بیاهمیّت است و زور اضافی به نظر میرسد؛ شکل و شیوهاش را بخشی از همان زنجیرهای میدانم که گفتم.
بیست و هشتم همان ماه، «درسهایی که آموختم» را نوشتم. یادداشت، پاسخی بود به بازی وبلاگی آن دوره دربارهی آدمهای تأثیرگذار در زندگیم. دوستش دارم؛ چون همانند دیگر نوشتههای همان زنجیره لحن دارد.
× خرداد
دوازدهم خرداد، در «سلیقه و بافتار» به موضوعی مغفول در مطالعهی فرهنگ مردمپسند اشاره کردم.
بیست و نهِ همان ماه، قطعهی دیگری از زنجیرهی مذکور را کامل کردم با نام «حکایتِ درویشی و نادرویشی». ویژگی سلسلهای که گفتم به روشنی این بود که کمکم نوشتههایش برایم از منظر محتوا تهی و از نظر شکل، ارزشمند میشد.
× تیر
اوّل تیر، در «واژهورزی و سرگرمی»، کلّا نوشتههای تیزم را از محتوا خالی کردم و به سرگرمی تبدیل. خواستم به خودم نشان بدهم که به مثل و اصطلاح - به گمانم: رکن اصلی نقد - واردم.
نوزدهم تیر، گفتم که «سینما یعنی اغراق» و به همین خاطر «رئیس» کیمیایی را دوست دارم.
× شهریور
بیست و دوّم شهریور، در «بوی امسالشنیدهی لتّهی پارسالسوخته»، با زبانی گزنده، پاسخ رفیقی را در دفاع از ایدهام دادم. نوشتهام را به معنی درست، اقناعکننده میدانم و برای همین دوستش دارم. رفاقتمان هم با دوستمان سر جایش هست.
سیام همان ماه، نوشتم که «وطنم ایران است» و ایرانی بودنم را بسیار دوست دارم.
× مهر
به «بدن» بند کردم و «بدنهای ورزشی» را نوشتم. نوشتهی آگاهیرسانِ بدی نبود.
× آبان
در آبان «گرگان: پاییزِ درختانِ شعلهور» در نگاره چاپ شد. چون، نسخهی مجازی دیگری ازش نبود، در «راز» هم گذاشتمش.
× دی
از آخر پاییز تا اواسط زمستان درگیری خوشایندِ جشن ازدواجمان پیش رومان بود. پس کمتر نوشتم. «ستارههایی که باید دانهدانه کَند» را به تاریخ بیست و یکم دی از این جهت انتخاب میکنم که یادم باشد یکی از کارکردهای وبلاگها اطّلاعرسانیهای خودمانیست دربارهی کیفیّت کالاها و خدمات و معرّفی جاها و خریدنیها و راهنماهای شخصی در چگونگی انجام کارها.
× بهمن
«کژوالها» به تاریخ بیست و هشتم بهمن باز، آگاهیبخشی کمخلاقیّتی بود که در فاصلههای کوتاه بیکاری مینوشتم.
× اسفند
بعد از دیدنِ سنتوری، سوّم اسفندماه «برو خودتو اصلاح کن» را نوشتم تا تأویلی باشد از فیلمی که بیشتر به واسطهی موسیقیش دوستش داشتم.
به اینها اضافه کنید:
+ «ما نمیخواهیم یکی از انبوه مشتریان رسانه باشیم» را در وبلاگ رادیو زمانه.
+ «دربارهی باهمایی لذّت متن، لذّت تن و آزادی» (از شهرزاد تا برگسون) را در هزارتوی لذّت.
+ «آن هویّت که یک هویّت نیست» را در هزارتوی هویّت.
+ «متمدّنانه خوابیدم» را در هزارتوی خواب.
+ «بازیهایی که بازی ما نیستند» را در هزارتوی بازی.
+ «خیانتِ ناگزیر» را در هزارتوی خیانت.
+ «ذوقورزی روشنفکرانه» (یا: روشنفکر به مثابهی تراک میکسر) را در هزارتوی روشنفکری.
+ «تنهایی تنها سزاوار خداوند است» (یا: قل هو الله احد) را در هزارتوی تنهایی.
+ «توهّمزدایی از شهر، تقدّسزدایی از روستا» را در هزارتوی شهر.
+ «من نمیتوانم برقصم» (یا: موردکاوی پریشانی و فروپاشی ذهن جوانی که رقص نمیداند) را در هزارتوی رقص.
سابقه
سیبهای راز: هشتاد و پنج
سیبهای راز: هشتاد و چهار
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
این پایین رو نگاه می کردم دیدم " بازیهایی که بازی ما نیستند " !! یادم اومد یه کامنت گذاشته بودم براش ، رفتم نگا کردم ، شمام جواب داده بودی ، ... منم الان که بیشتر دقت کردم درست می گفتی شما !
هه ! چه باحاله !! نیست ؟
:))
-----
لابد هست دیگه! :) عیدت مبارک...
وحید | March 26, 2008 04:35 PM
سلام. سال نو مبارک با زندگی نو ... همواره سیبهاتان سرخ باد.
-----
سال نوی شما هم مبارک و ممنون از لطفتان :)
سوسن جعفری | March 26, 2008 06:09 PM
خوشحالم که پست محبوب من هم بین سیب هاتون هست. " گرگان: پاییز درختان شعله ور" رو سیو کردم و هر وقت بدجوری دلتنگ وطن می شم می خونمش
-----
من هم خوشحالم :)
Negar Nojavan | March 26, 2008 11:27 PM
نوشته هاتون، همه رو دوست دارم. نیمه اول سالی ها را بیشتر.
از «برو خودتو اصلاح کن» هم چیزهای خوبی دستگیرم شد.
ممنون از اینکه از راه دور(البته نه چندان دور!) همچنان درسمان می دهید!
در مورد این نوشته آخری در هزارتو هم باید بگم که مضطربم کردین!
D:
-----
:)) همهش فقط مضطرب شدی؟! ای بابا! :))
علی | March 27, 2008 12:53 AM
تأویل یعنی چه؟
-----
غیر دقیق: تفسیر
دژاوو | March 28, 2008 01:41 AM
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ... ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ... موجیم که آرامش ما عدم ماست
-----
ما هم :)
پویان....... مقداد بن الاسود | March 29, 2008 05:57 PM
سلام استاد!همانطور که می دانید کم کم به 40-امین سالگرد می 68(وکل اتفاقهای سال 68)نزدیک می شویم.من و آسوش(!) بر خود گرفتیم که در حد توان خود مطالبی درباره ی جریانات آن سال و پیامد هایش برای نشل خود بنویسیم...خیلی خوشحال می شوم (یم) که برداشتهای شما در این موارد را بشنویم(مجازا!)
ایام عزت مستدام
-----
چشم اگر از دست و وقتم برآید سهیل جان :) امّا مشتاقانه منتظر خواندن نوشتههای شمایم... شاید همین حالا چیزی نوشته باشید. پس بروم و نگاه کنم. :)
Soheil E. | March 29, 2008 06:32 PM
Delnashintar az hame in neveshte hu, ino doOst dashtam:
Az lahze haye ba to boOdan:
http://www.pouyan.ws/archives/001527.php
va
«حکایتِ درویشی و نادرویشی»
va
«بوی امسالشنیدهی لتّهی پارسالسوخته»
Va
«من نمیتوانم برقصم»
aram | April 1, 2008 06:37 AM