« فهرست کتابهای دوستداشتنی سال هشتاد و شش | صفحه اصلی | هزارتوی رقص »
دو روایت از سالِ خوبِ رفته
× پویان:
هشتاد و شش سال خوبی بود. سالِ ازدواجِ من و سیما؛ سال مبدأ. از این پس، هر وقت بخواهند سالیانِ با هم بودنمان را بشمارند باید هشتاد و شش را از عددِ سال کم کنند؛ هرچند نزدِ خودمان چند سالی را به حاصل این تفریق میافزاییم تا عددِ دقیقتری به دست آید. هشتاد و شش سالِ خوبی بود. پس از یکسال دوری و در دهمین سالِ تدریسم، دوباره به علّامه حلّی – مدرسهی فارغالتحصیلیم – برگشتم و یادم آمد که هرچند کمتر از پیش، ولی هنوز بچّهها و میز و نیمکت و در و دیوارِ مدرسهای را که سالهای خوب آغازِ جوانیم را آنجا درس دادم، دوست دارم.
هشتاد و شش سالِ خوبی بود. سالی که بیشتر دانستم هیچ نیازی به ستایش آنانی ندارم که – به قول اورلیوس – هر پانزده دقیقه یکبار خود را نکوهش میکنند. سالی که نه ستایش که نکوهش دیگران هم، کمتر از قبل آزارم داد و بیش از پیش، فهمیدم چطور در شرایط ناخوشایندْ لحظاتی را به سرگرمیِ خوشایند مبدّل کنم و بازی درد و رنج را به هم بزنم. هشتاد و شش سالِ خوبی بود. فهمیدم مُدارا بخشِ مهم و اصلی عدالت است. با اینحال، دانستم فضیلتهای بزرگ را – نظیر شجاعت، خروشیدن و برآشفتن – نباید از خاطرم دور کنم که گاهی البتّه به اخلاق و عدالت نزدیکترند. در هشتاد و شش سعی کردم تا آنجا که میتوانم مدارا کنم و به سرعت بگذرم – که وقت تنگ بود. آنقدر تنگ که گاهی ماهی دو سه بار بیشتر ننوشتم – تا جاییکه گمان کردم دیگر نوشتن نمیدانم.
هشتاد و شش سال خوبی بود. حالا به خاطر همان کمی وقت، دوستانِ افسانهایم – احسان و سینا و فرهاد و داش مهرتاش و سامی – را به فراوانی دو سه چهار سالِ قبل نمیبینم. ولی در سالِ رو به پایان هر بار به هر بهانه – تولّد یا جشنِ گشایش کسبِ یکی از همین دوستان – دور هم جمع شدیم، فهمیدم که چقدر تکتکشان را دوست دارم. هشتاد و شش سال خوبی بود، چون دوستانِ خوب جدیدی به دست آوردم. پیشتر گفته بودم که از دست دادنِ هر دوست، خسران است و نمیتوان در ترازو دوست رفته و به دست آمده را سبکسنگین کرد و بیلانِ سود و ضرر داد. با اینهمه دوستیهای تازه یا محکمشده، هشتاد و شش را خوشایند کرد.
دستِ آخر، هشتاد و شش سالِ خوبی بود. سالی که فهمیدم هنوز – و حتّا شاید بیش از قبل – هم خوشبینم و هم امیدوار و هیچ چیز در جهان خوب یا بد نیست مگر من خوب یا بد بدانمش. هشتاد و شش سال خوبی بود؛ چون من خوب خواستمش.
سالِ نوتان مبارک و خجسته. :)
× سیما:
سال هشتاد و شش برای من هم سال بینهایت خوبی بود. بیشک قشنگترین لحظاتِ زندگیم، امسال رقم خوردند. لحظهها و روزهایی که تا عمر دارم فراموششان نمیکنم. شادترین و زیباترین شب سراسرِ عمرم در این سال بود: ششم دی ماه هشتاد و شش. روز و شب قشنگی که در کنار عزیزترینهامان شادمانه جشن گرفتیم؛ باشکوهترین و گرمترین جشنی که تا به حال دیده بودم. جشنی که به خاطر عشقِ قشنگ و پاکمان گرم و رؤیایی بود. از ششم دیماه به اینسو نیز با هم در با صفاترین خانهی دنیا زندگی کردیم. خانهای که با همدیگر هر روز، قشنگترش ساختیم. در سال هشتاد و شش اوّلین سفرهای دوتاییمان هم اتّفاق افتاد. با این سفرها، تازه معنای مسافرت را فهمیدم. سفر در کنار پویان و با نگاهی که او القاء میکند، معنا و جلوهی دیگری مییابد.
امسال، روزها و شبهای شادی را در کنار دوستانِ خوب و مهربانمان گذراندیم. شبهای زیادی را مهمانی دادیم و مهمانی رفتیم و حسابی خوش گذراندیم. در بسیاری از این مهمانیها هم دلارام و پیام و جادی و لیلای عزیزمان و دوستان افسانهای پویان و همسرانِ خوبشان نقش بزرگی در شادیهامان داشتند. به نظرم دوستیهامان امسال خیلی دلنشینتر و عمیقتر بود. در جمع قشنگ و صمیمیمان، توقعات و انتظارات بیجا وجود نداشت. در جمعِ دوستانمان حسادت معنا نداشت و همه از شادی هم ذوق می کردیم. امسال هم مثل همیشه با پویان کافهها و رستورانهای جدیدی کشف کردیم. تئاتر رفتیم و دربارهشان صحبت کردیم. برای هم کتاب خریدیم و پویان مثل همیشه با صدای بلند برایم کتاب خواند؛ امّا اینبار بر خلافِ گذشته در خانهی قشنگ و دوستداشتنیمان.
مهمترین درسی که امسال از پویان آموختم این بود که بدِ مطلق در جهان نیست. آدمها سراسر «بد» و «خوب» نیستند و هر کس ویژگیهای خوب و بد را همزمان دارد – که باید از هم سواشان کرد. خلاصه، سال هشتاد و شش را خیلی خیلی دوست داشتم و از همهی کسانی که در شادیهای امسالم نقش داشتند ممنونم. امیدوارم سال جدید برای همه پر باشد از شادی و سلامتی و موفقیت. سال نو مبارک. :)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
چند وقته اینجا می یام ولی این اولین باره کامنت می دم اولین کامنت پای این پست هم هست . آخرین پست سال 86 . خوبه که می بینم انسان های خوشبخت هنوز هم هستن . قدرشو بدونید چون همه ندارنش . سال خوبی داشته باشید در کنار هم
-----
ممنون و سال نوتون مبارک... امیدواریم که تو این مدّت کوتاه، میزبانهای خوبی بوده باشیم. :)
پیمان | March 20, 2008 12:48 AM
کلیشه های آخرِ سال !! گرچه حرضتِ استاد کلیشه ها رم روون می کنه ، ... ولی در هر صورت ، کلیشه های آخر سال !!
;) :D
سالتون خوب !
-----
عیدت مبارک :) ;)
وحید | March 20, 2008 02:34 AM
جناب پویان و سیمای عزیزم
با خووندن اینجور نوشته هاتون همیشه به وجد آمدم.شما دو زوج بی نظیر و مثال زدنی هستید. چشم حسود و بلا دور باشه از زندگیتون. براتون خوشبختی و شادی و پیروزی در سال جدید رو آرزو می کنم:* :)
-----
ممنونیم آرام عزیز... سپاسگزار از تبریک و ممنون از آرزوهات. سال نوتان مبارک. :) در ضمن ما یک زوج هستیم نه دو زوج! :))))
آرام | March 20, 2008 06:59 AM
سلام
پس امیدوارم که امسال را هم خوب بخواهید و خوب هم بشود، بشود بهترین سال عمرتان تا به حال!
راستی خوش به حال علامه حلی!
سال نو رو باز هم تبریک می گم!
-----
ممنونیم و چشم... و باز عید تو هم مبارک :)
علی | March 20, 2008 01:14 PM
عیدتان مبارک. شادیتان پایدار و خانه اتان پر از مهر
خاله یاسی
-----
خاله یاسی عزیز و خوبمان،
عید شما هم مبارک... :) :*
yasaman | March 20, 2008 05:39 PM
سیما و پویان عزیز!
برای شما و همه دوستانم آرزوی سال های خوبی با دوستان خوب، کتاب های خوب، فیلم های خوب، آهنگ های خوب و حس های خوب و سفر های خوب دارم
و مطالب خیلی خوب در راز که مثل همیشه از خواندنشان لذت ببرم
-----
نگار عزیز،
لطف داری و از آرزوهای خیلی قشنگت ممنونیم. سال نوت مبارک :)
نگار نوجوان | March 20, 2008 06:23 PM
سلام عزیزان! :)
سال نو مبارک
امیدوارم صد سال به سال مبدا تون اضافه شه .
تو این سال نوآوری و شکوفایی :)) کیفیت رازتون رو هم برا دل خوانندگان عزیزتون بهتر ترش بنمایین :)
سلامتی و شادی آرزومندم
-----
ممنون هدای عزیز :) عید تو هم مبارک و سال خوب و شاد و موفقی آرزو میکنیم برات. :)
hoda | March 22, 2008 09:05 PM
ا ِ ا ِ ! چه دختر بی سواتی! اصلا یک و دو نداشت که! تو رو خدا یه خورده با سواتش کن! راه دوری نمی ره ها :))
-----
:)
آرام | March 24, 2008 06:30 PM
سلام آقای شیوا
برای اولین باره که دارم یه کامنت می گذارم بدون این که اسمم را بنویسم در ضمن هر از گاهی به وبسایتت سر می زنم ولی برای اولین باره که دارم کامنت می گذارم تورا به عنوان یکی از بچه های خوب دانشگاه می شناسم که از خیلی جهات مورد تحسین من و دیگران هستی .
نقل قولی کرده بودی که نیازی به تحسین ادمهایی نداری که هر پانزده دقیقه یکبار خود را نکوهش می کنند اما من تو را تحسین می کنم با اینکه هر از گاهی با خودم می گویم من باید خودم را بکشم و نکوهش کردن خودم که جای خود دارد .
اما آرزو می کنم که خودم را اینقدر بد نبینم و به دوستی و محبت انسانی که داری غبطه می خورم بنویس از این که رنج ها را هم می توان شیرین کرد از اینکه می توان عاشقانه زیست از اینکه یکدیگر را خاکستری ببینیم از اینکه میتوان از بودن در کنار یکدیگر لذت برد ما از یکدیگر می آموزیم هر چند فضای فکریمان با هم بسیار فاصله داشته باشد
-----
امیدوارم همینقدر که گفتهاید مفید باشم :)
یک آدم | April 14, 2008 01:02 AM