« هزارتوی شهر | صفحه اصلی | میخائیل باختین »
برو خودتو اصلاح کن
امروز بعد از ظهر با سیما – دو تایی – فیلمِ آخرِ مهرجویی – سنتوری – را دیدیم. فیلم برایم – دستِ کم در بعد جامعهشناختیش – تأثیرگذار بود. وقتی خواستم تأثیرش را برای خودم توضیح بدهم، پی بردم که مرتّب دست به دامانِ مفاهیم نظری موجود در کارِ اروینگ گافمن میشوم. گافمن، نظریهپردازِ کمابیش مهم و به زعمِ من باهوشی در جامعهشناسیست که بیشتر با استعارههایی که از نمایش وارد جامعهشناسی کرده، میشناسندش. این پایین، سعی کردهام تأثیری را که فیلم بر من گذاشت، با مفاهیم گافمن یک بار بیان کنم. نتیجه چه شده، نمیدانم:
خواستِ سنتوری: احترامِ انسانی به «انسان»ها
معتادان از جمله کسانی هستند که در بیانِ گافمنی «استیگما» بر پیشانیشان حک شده. داغِ ننگی که معتاد دارد – در کلامِ گافمن – مانع از آن میشود که دیگران او را «بپذیرند». این پذیرش، تنها شاملِ صفتِ معیوب و نادلخواه نمیشود؛ بلکه داغخوردگان – مثلاً معتادها – اندکاندک در مییابند که حتّا جنبههای سالم هویّتشان هم آنگونه احترامی را که سزاوارند، دریافت نمیکنند. به عنوان نمونه علی پُرغمِ داستانِ سنتوری بیغیرت خوانده میشود؛ هنرش را حاصلِ توهّمات نشئگی میدانند یا عشقش هم دروغی پنداشته میشود که از غمِ خماریست. پس اکنون، داغخورده، مطابقِ نظامِ ارزشی که به آن معتقد است، دست به کارِ واکنش نشان دادن به موقعیّتش میشود. دقّتی که اینجا لازم است اینکه معتاد دست به کنش میزند. آنها «بیاراده» نیستند. اعتیادشان، انتخاب است.
وقتی در انبوه فیلمهای ایرانی، معتادان را افرادِ بیفکرِ نفهمی قلمداد میکنند که به خاطر ارادهی ضعیف به «بیماری» اعتیاد دچارند و با دو تا آمپول و چهار تا قرص میتوان مشکلشان را برطرف کرد، حرصم میگیرد. در مقابلِ این دسته فیلمها از اعتیادی که مهرجویی در سنتوری نمایش میدهد، کیف کردم. آنجاکه حاج آقای بلورچی– که به نوعی نمایندهی نسلِ بزرگتر، چه پدرها و چه مسؤولان جامعه است – به خانهی فرزندش – علی سنتوری – میرود و پس از اینکه ظاهراً ناخواسته کمکش میکند تا هروئینش را تزریق کند و اوضاع و احوالش را درمییابد، پیشنهاد میکند او را ببرد جایی – آسایشگاهی – بخواباند و علی پاسخ میدهد:
«میبرمت! میخوابونمت! که چی بشه!؟ که تَرْک کنم؟ کی از من پرسید که میخوام ترک کنم یا نه؟ هان؟ کی پرسید؟ من نمیخوام ترک کنم! میخوام همینجوری ادامه بدم تا تَهِ تَهِش! تا هر چی زودتر بتّرکم برم پی کارم... اینم زندگی شد شما واسه ما درست کردین؟ همه رو دوایی کردین!»
قبلتر مفصّلتر دراینباره – در یادداشتِ «اعتیاد: انتخاب یا بیماری؟» – نوشته بودم که «اعتیاد، کنش است. مقصودم از کنش، رفتارِ معنادارست. همانطور که از جامعهشناسی وبر میفهمیم مثلاً. ممکن است که بعد، باعث بیماری شود ـ مثلاً بیماری کبد برای معتادان الکل. امّا فارغ از پیامدها، خودش کنش است و گونهای گزینش را نشان میدهد. گزینشی که به ارزشهای فرد برمیگردد. اوّلین تجربه، ادامهی آن، مصرف تفریحی و ... همه و همه انتخابهای مختلفِ کنشگر، وابسته به ارزشهای مورد نظرش و پر از معناست و حتّا در کنار گزینشهای دیگر، سبک زندگی فرد را برجسته میسازد.»
اگر حتّا قرار به «بهبود» باشد باید قبول کنیم که اعتیاد کنشی انتخابیست که مستقیماً به ارزشهای فرد برمیگردد. تا وقتیکه نظرِ علی دربارهی پدر و خانوادهاش و دیدگاهِ آنها دربارهی او عوض نشود؛ تا وقتی که معنای اعتیاد برایش همان باشد که بود؛ تا هنگامیکه سود و منفعتِ خودش را – به نحوی – در – به قول گافمن – تطبیق با محیط تازه نبیند؛ و مهم تر تا وقتی با خالیبودنِ صندلی هانیه کنار نیامده، امیدی به «بهبود»ش به ضرب و زورِ شوک و آمپول و سمزدایی و روانکاوی نیست.
حالا که استعارههای گافمنی بحثم را پیش میبرند، اضافه کنم که به نظرم پیامِ داستان هم روشن است. گافمن علاقهی عجیبی به مطالعهی نهادهای تام (total institution) داشت. در اینگونه نهادها، «خودِ» افرادی که – بسیاری وقتها – اجباراً آنجا هستند، تحتِ فشار، ملزم به تغییر میشود. در این نهادها – مثل پادگان، زندان یا آسایشگاهِ روانی – به نامِ وطن، عدالت، آزادی یا سلامت، فرد از ارتباطات مرسوم جدا و تحتِ انواع و اقسامِ توهینها قرار میگیرد. ضمن اینکه از حمایتهای پیشین اجتماعی – مثلاً از سوی خانواده یا دوستان – منفک میگردد. این نهادها با اقسامِ تاکتیکها – مثل استریپینگ (عریانسازی) یا نهادینه سازی از طریق ناودانی خیانت (betrayal funnel) – سعی میکنند فردِ دربند را از شخصیّتش تهی کنند. گافمن، معتقد بود آدمی هر قدر هم «سزاوارِ» این نهادها باشد – هرقدر جنایتکار یا دیوانه باشد – زدودنِ هویّتش – به ویژه بدون آگاهی – فرقِ چندانی با جداکردنِ پوست از تنش ندارد. عریانسازی هویّت، مثلِ زندهزنده پوستکردنِ آدمها، غیرانسانیست؛ حتّا بدتر از خالی کردن گلوله در مغزِ طرف. با اینحال، این اعمال بیمقاومت از سوی فردِ گرفتارِ نهادهای تام، پذیرفته نمیشوند: او سعی میکند تا سرسختانه بعضی ویژگیهای اصلی هویّتش را حفظ کند. گافمن اسمِ این مقاومتها را «تطبیقِ ثانوی» میگذارد: یعنی حدّی از کنترل بر محیطِ اطراف یا لذّت بردن که بر خلافِ خواستِ روشن عاملان نهاد نباشد.
برگردیم به فیلم. گفتم که پیامِ داستان روشن است: علی را به آسایشگاهِ روانی – نهادِ تام – میبرند: غیر انسانی – با استفاده از تعبیرِ گافمن – شوکش میدهند؛ به تخت میبندندش؛ با لباسهای یکدست ورزشش میدهند و ... امّا او با تطبیق ثانوی با محیط جدید، سنتورش را میطلبد تا بیمارانِ دیگر را آموزش دهد و اندکی تسلّطش را بر محیط به دست بیاورد. او سعی میکند با زندگی در آسایشگاه کنار بیاید و حتّا آن را انتخاب کند: «دکتر نمیشه کاری کنین که اینجا بمونم؟ من چن روزِ دیگه مرخص میشم. اینجا میتونم یه کاری بکنم؛ مثلاً به بچّهها موسیقی یاد بدم.». پیامِ داستان روشن است: علی، نهادِ تام آسایشگاه را به محیط بیرون – جامعه، خانواده – ترجیح میدهد. مگر آن بیرون چه خبر است؟ چه اتّفاقی میافتد که فرد ترجیح میدهد اوّل خانوادهاش را – بین انتخاب ساز یا خانه – و بعد جامعهاش را – اوّل به قصدِ بیغولهها و خرابهها و بعد تیمارستان – رها کند؟ چه حدّی از تعصّب، خیانت، انگزنی و عدمِ ارتباط متقابل، فرد را وا میدارد که آسایشگاه یا غربتِ کانادا را به خانواده و جامعهاش برتری دهد؟ اینجا کجاست که آدمها پیرِ جوانیشان میشوند؟ چه میشود که فرد بگوید «تو رو خدا نذارین برگردم تو اون شهر خرابِ وحشی»؟ چه چیز باعث میشود «دنیای رو به زوال»، قبر یا متروی زیر زمین به آن بالا به زندگی عادّی مرجّح باشد؟ آیا جامعهمان شده نهادِ تامی فراتر از زندان و پادگان و تیمارستان – که اینقدر تطبیق و به دست آوردنِ اندکی کنترل و تسلّط در آن و داشتنِ زندگیای از آن خود دشوار شده؟
پاسخ در واقع آرهست یا نه، فرقی نمیکند؛ مهرجویی هشدارمان میدهد به وقوعِ موقعیّتی غمناک که در آن آدمهایی از اوجِ کنشگری و تصمیم – که روشِ خود را مثلاً در ازدواج برتر میدانند و آن صحنهی شورمندانهی عقد را ترتیب میدهند – و پس، از نهایتِ لذّت و رضایت، به موقعیّتی سقوط میکنند که تنها به یک چیز میاندیشند: رهایی از جامعهای که کنشگری آنها را تاب نمیآورد و آنها را – مثلاً با طرد کردن و عاق کردن یا با بگیر و ببند و مجوّز ندادن – حتّا به اجارهی خانه هم محتاج میگذارد.
پیامِ داستان روشن است. به آغاز نوشتهام برگردم: قصد و نیّت اصلاح دارید، کنشگری و عاملیّت افراد را به رسمیّت بشناسید؛ با آنها با احترامی انسانی برخورد کنید و بگذارید حداقلّی از کنترل را بر محیطشان داشته باشند. اگر قصد اصلاح دارید، خودتان را اصلاح کنید. علی سنتوری داستان، خطاب به پدرش میگوید: «حالا اومده ما رو اصلاح کنه... برو خودتو اصلاح کن...».
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
چند وقت پیش بچه مون مثلا سی دی سنتوری رو خریده بود! ولی تمامش پر شده بود از سخنرانی آقایون آخوند!!!
بالاخره چند روز پیش، سنتوری رو دیدیم. خوشم آمد.
و بعضی مطالبی که در این پست راجع به شخص معتاد نوشتید رو قبول ندارم. چه طور ممکن ه فردی که داره «انتخاب» ی آگاهانه رو انجام میده فردی با اراده بدونیم؟ در مورد فردی «با اراده» که تمام امکانات و رفاه زندگی برایش فراهم است این کنش چه معنی ای میتونه داشته باشه؟
فرد معتادی رو میشناسم که با وجود خانواده خوب و رفاهی که داره ( و مطمئن هستم که با تمام وجود والدینش رو دوست داره و آنها هم همین طور) بار ها و بار ها ترک کرده و دوباره به سمت مواد کشیده شده! این رو چه طور توجیه می کنید؟ چه کنش و چه واکنشی در کار می تونه باشه برای این آدم با اراده؟!
-----
:)) اون فروشندهی اوّل عجب فکری داشته...
پرسش اوّل رو نفهمیدم که پرسیده بودین چه طور فردی رو که آگاهانه انتخاب میکنه، با اراده بدونیم. خب... به نظرم چنین آدمی باارادهست که آگاهانه انتخاب میکنه دیگه...
در مورد پرسش دوّم. مگه اعتیاد مخصوص ندارهاست؟! :) اتّفاقاً بعضی ارزشهای همراه با دارندگی میتونه موجب مصرف مواد مخدّر بشه. نمونهی سنّتی ایرانیش شاید اعتیادِ آبرومندانه باشه که اغلب اتفاقاً بین داراها متداوله.
در مورد آخر هم بله نظراً کاملاً قابل توجیهه. اتفاقاً مثال خوبیه. اگه این آدم مریضه که پس باید درمونش کنن دیگه. نه؟ مگه نمیگن که اعتیاد بیماری قابل درمانه و باید به معتادها به چشم بیمار نگاه کرد؟ شما کدوم مریضی رو بیاراده خطاب میکنین؟! به شوخی تازه کلی هم قربون صدقهش میرین تا خودش رو در مرحلهی درمون قرار بده و خوب شه. از این شوخیها بگذریم، به نظرم اشکال از مرض نیست! اشکال از ارزشهاییه که این آدم بهش معتقده. مثلاً در مورد پسرها یکی از ارزشهایی که همراه با مردانگی میاد، استفاده از مواده با دوستان دیگه. طوری که اگه کسی مصرف نکنه نقشش به عنوان مرد در یه جمع دوستانه خدشه پیدا میکنه. باید دید که چه فهمی از مواد و از هویت خودش باعث میشه که مواد مصرف کنه.
آرام | February 23, 2008 03:14 PM
خوبه! پاسخ بعضی از سوال هایی که تو ذهن داشتم رو گرفتم. آفرین آقا معلم!
انتخابی آگاهانه از جانب آدمی با اراده، که می تونه درست باشه یا نباشه!
و در مورد اون پسر، ارزش های چرند احمقانه...!
راستی فراموش کردم بگم که بخش اول سنتوری خیلی چرت و چندش آور بود! بخش دوم که پیرامون موضوع بود واقعاَ خوب بود!
-----
هب... خدا رو شکر... :) فقط یه اصلاح: میتونه «از نظر ما» درست باشه یا نباشه و ارزشهای «به نظر من» چرند و احمقانه... :) اینجوری بهتره.
سنتوری از نظر سینمایی و در مقیاس خودِ مهرجویی به نظر من هم قوی و فوقالعاده نبود. امّا همون طور که ازش انتظار میرفت خیلی حرفهای و به نظرم به عبارت درستتر «خوش ساخت» بود. :)
آرام | February 23, 2008 04:58 PM
اول اینکه استاد شما پول را واریز کردید بعد فیلم را ببینید یا نه؟
اگر نکردید زودتر اینکار را بکنید تا فیلم از گلوتون پایین بره
دوم اینکه من نخوندم نوشتتون را تا خودم فیلم را ببینم البته بعد از واریز به حساب :دی
------
:)
محمد | February 25, 2008 01:34 AM
ببخشيد كه ربطي به نوشته شما نداره
http://philokakaei.blogfa.com/
http://philo-tra.blogfa.com/
-----
اقلاً مینوشتین اینها رو چه باید بکنیم؟ بخوانیم؟
1 | February 25, 2008 01:06 PM
نبین این ها رو آقای معلم!نبین!
-----
بَه بَه... آقا نوید :)
دیر گفتی دیگه... دیدمش! :)
navyd | February 25, 2008 08:17 PM
من فیلم رو ندیدم!ولی کلا با انقدر تاکید بر اینکه پیام فیلم چی بود مخالفم!پیام فیلم رو باید شعار کرد رو پارچه نوشتش، زد روی در و دیوار سینماها!
-----
یعنی مخالفی که فیلم میتونه پیام داشته باشه؟ یا مخالفی که کسی در مورد پیام فیلم اظهار نظر کنه؟ یا مخالف پیامی هستی که من از فیلم برداشت کردم؟
navyd | February 25, 2008 08:22 PM
بله ديگه بخونيد اگه خواستيد در موردش توي وبلاگتون نظر بديد
-----
چشم :)
1 | February 26, 2008 07:12 AM
درود استاد عزیز. حضرت چه خبر از این ورا ؟ببخشید که لحن صحبتم عوض شده. در این نوشته هم ای کاش به نکات فلسفیش اشاره ای می کردید.می خواستم بدانم که رایانامه ی شما هنوز فعال است؟چون می خواستم با شما ارتباطی داشته باشم.
شاگرد شما سینا واحدی
-----
بله سینا جان. به راه است :)
sina vahedi | February 28, 2008 03:49 PM
الف: اين روزمرگيهات رو نمي خواي به روز كني؟ "عجب تركيبي شد!"
ب: از اين آقاي گافمن بيشتر بگو
ج:مطلبت يك تحليل محتواي كلاسيك بود و شسته رفته
-----
چشم و ممنون :)
احمد ابوالفتحي | March 1, 2008 12:51 AM
سلام
استفاده کردم
موفق باشید
-----
:)
رازیانه | March 1, 2008 01:26 AM
من از شما انتظار نداشتم! پولاش رو هم برید واریز کنید، باز {دز...}! البته جسارت نشه. شما که نیتتون خیر بوده!!! العمل بالنیات! اما من این پستو نمیخونم که در حد خودم معلمام رو تنبیه کنم. هرچند هیچوقت منو تنبیه نکرد، به خاطر تمام شیطنتهام!
-----
مثل همین این بار! :دی
امیر | March 7, 2008 12:33 PM
فیلم رو دیدم و به نظرم داستانش از روی عقاید یک دلقک اقتباس و بعضی جا ها هم کپی شده بود
-----
راست میگی. به این فکر نکرده بودم. ممنون. :)
نگار نوجوان | March 8, 2008 11:20 AM
کمتر کسی توجه می کند که این فیلم چه قدر از روی کتاب عقاید یک دلقک دزدی کرده است ! مهرجویی در این وادی پیشینه ی جالبی هم دارد ! حتما فیلم پری را به یاد دارید که از روی کتاب فرنی و زویی ساخته شده بود و حاصلش برای مهرجویی مدتی دادگاه در آمریکا بود و عکسی که در کنار سلینجر در کتابخانه شخصی این نویسنده امریکایی گرفت ! خوش به سعادت استاد ! این بار هم سراغ آلمانی ها و هاینریش بل رفته ولی جناب شیوا حاصلش در نیامده آن چیزی که شما بر فیلم پانوشت کرده اید ! سنتوری بی شک فیلم ضعیف و سطحی است با ایده ای از عقاید یک دلقک . پیامش هم تکراری است . مگر ندیدیم در فیلم ها و نخواندیم در کتاب ها ؟ سنتوری را اگر از صرف سینمایی نقد کنید اثری خواهد بود در حد کلاه قرمزی ( صد رحمت به کلاه قرمزی !!! )مهرجویی چنین افتضاحی بالا می آورد و کمتر کسی دم می زند آنوقت فیلم های سنبلیک و معناگرای کیمیایی را از تیغ نقد های تیز می گذرانند
پیمان | March 24, 2008 07:25 PM