« هزارتوی تنهایی | صفحه اصلی | کژوالها »
سرخط چند خبر از جبههی شرق، غرب، شمال و جنوب
بیست روز از آخرین باری که اینجا را بروز کردهام، گذشته؛ بیست روزی که علاوه بر روزهای دیگر از ششم دیماه به این سو، سراسر خوشی و شادی بوده. این روزها حرف برای گفتن کم نداشتهام، آنچه دیریاب شده مجالیست برای نوشتن. نوشتن از اینکه:
1- از ششم دی به این طرف دو مسافرت رفتیم که هر دوشان فراوان خوش گذشت. از کیش نوشته بودم، از گرگان هم بگویم که از بس کنار هم خوش گذراندیم و گفتیم و خندیدیم و پذیرایی شدیم، بیش از قرار اولیّه، بودنمان را تمدید کردیم و چند روزی بیشترْ مهمان پدر و مادرم ماندیم و به خوردن و گشتن گذراندیم. جنگلهای برفگرفتهی گرگان را دیدیم و رستورانهایش را آزمودیم و در خانه کباب ساختیم و داخل شهر و اطراف گرگان را گشتیم. سیما هم رانندگی جادّه – آسفالت و خاکی – را تجربه کرد و کلاه ترکمنی سرم گذاشت؛ وگرنه با اسبش را پیشتر آمده بودم سراغش...
2- این چند وقت، بسیاری از شبها را میهمان بودهایم یا میهمان داشتهایم. در واقع یا دوستانمان پیشمان میآیند یا ما میرویم پیش دوستان. تولّدم هم که رفت و امسال هم به لُطف سیما و بچّهها بیشتر از سالهای پیش خوش گذشت و چهار شب، پشتِ هم جشن گرفتیم و کلّی هدیه گرفتم – جاتان خالی. این روزها، به هر ترتیب زیاد رفقا را – با بهانه و بی بهانه – میبینیم و به قول سام، کسی میهمان و دیگری میزبان نیست تا بیشتر بتوانیم هم را ببینیم و خوش بگذرانیم.
3- امّا با وجودِ همهی این خوشیها و میهمانیها، شده در دقیقهی نَوَد و با سلام و صلوات و بیدارنشینی تا چهار صبح، کارهامان را هم انجام و تحویل دادهایم. هرچند مستحضرید که این جور وقتها گاهی هم همه چیز آنطور که میخواهید از آب و گل در نمیآید – که میارزد البتّه. مانده پایاننامههامان که باید زودتر رفع و رجوعشان کنیم.
4- دو بار هم با سیما رفتهایم تئاتر. هم – به لطفِ بلیتِ مرحمتی خاله یاسی عزیز – «اّفرا»ی بیضایی را دیدیم و هم دسته جمعی و با خانواده «ملاقاتِ بانوی سالخورده»ی دورنمات/سمندریان را. هر دو را دوست داشتم و به ویژه – بر عکس بسیاری از دوستان – معتقدم که پایان افرا دقیقاً همان چیزی بود که باید باشد و جز این، اثرِ بهرام بیضایی نبود. ملاقاتِ بانوی سالخورده را هم – خصوصاً به خاطر بازیها و طنز غریبش – دوست داشتم. دربارهی هر دو نمایش – به ویژه نوع بیانِ ناامیدی در نمایش بیضایی – حرف برای گفتن هست و مجال – عجالتاً – نه. فقط آمینی بگویید که کاش از شهروندان گولن نباشیم یا از همسایگانِ افرا!
5- خبرِ حقوقی روز هم که نگاه جامعهشناسانه به آن واجب است و هنوز – در نوشتههایی که خواندم – ندیدهام، موضوعِ بخشنامهی رییس قوّهی قضائیست دربارهی ممنوعیّت اعدام در انظار عمومی. بیشتر بحثهایی که دیدهام، یا به مادّهی قانون اشاره دارند یا به اینکه درست هست یا نیست بخشنامه جای قانون را بگیرد. امّا با نگاه جامعهشناسانه مثلاً میتوان به این موضوع پرداخت که دستِ کم حذف مجازات اعدام در ملاء عام، لازمهی جامعهایست که از شکل سنّتی خارج میشود و به سمتِ مدرنشدن میرود. اگر مجازاتهای کیفری در منظر عمومی، توجیهشان را از التیامِ وجدان جریحهدارشده در جامعهی با همبستگی مکانیکی دریافت میکردند؛ در جامعهی – به قول دورکیم – با همبستگی ارگانیکی و نظم انسجامی مبتنی بر تفاوتپذیری باید اندکاندک به سمتِ حقوق مدنی و مجازاتهای جبرانی برویم. دیگر قرار نیست وجدانِ جمعی جریحهدارشدهای التیام بیابد که مردم در میدان شهر دور مردهی به دار آویختهای حلقه بزنند و در دل لعن و دشنام و نفرین نثارش کنند.
6- از مرگِ نیکول فریدنی و ژازه طباطبایی اندوهگین شدم. عکسهای منظرهی فریدنی به نظرم فوقالعادهاند و کارهای طباطبایی بینظیر. از مرگ و میر امّا بگذریم و بگویم و بروم که در روزهای آینده اکسپوی عکس هنری هم برپاست. اگر مال و منال و پول و پلهای – دستِ کم دویستهزار تومان و دستِ بالا هفت میلیون تومان – دارید و میخواهید هم لذّت اثر هنری را ببرید و هم سرمایهگذاری کنید – یا آشنایانی اینچنینی میشناسید – اکسپوی عکس را از دست ندهید؛ که از قرار، آثار خوبی از عکّاسان بانام و نشان آنجا خواهید یافت:
اکسپو عکس ایران، دفتر اوّل: عکّاسی هنری – هتل استقلال (خ. ولیعصر، تقاطع بزرگراهِ چمران) – 23 تا 26 بهمن – ساعت 10 تا 21 و نگارخانهی هفت هنر (خ. اسدآبادی، خ. 56، شمارهی 8) – 1 تا 14 اسفند – ساعت 14 تا 19
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
همیشه شاد باشید که با این پست دل ما رو هم شاد کردید!
به آبجی مون هم به خاطر پیشرفت تو رانندگی تبریک می گیم! ایشالله دیگه می ره واسه پایه یک و این حرف ها دیگه؟:)))
-----
شما هم شاد باشید قربان!
آره کم کم! از تراکتور میخوایم شروع کنیم! :)) جدّی بود هان! :)
آرام | February 13, 2008 09:57 PM
عجب کلاهی!
-----
چاکرم! :)
علی | February 13, 2008 10:42 PM
استاد خوب خوش میگذره ها:دی
همیشه شاد باشید
-----
تو هم همیشه شاد باشی محمد جان! در ضمن بزن به چوب... :))
mohamad | February 13, 2008 11:54 PM
کمکم می کنید یک قالب مثل شما داشته باشم، البته خیلی ساده تر. ممنونن میشم
-----
والا بنده سر از قالب در نمیآرم. نشونی طراح سایت همین پایین هست. :)
علی | February 14, 2008 10:59 PM
یعنی یه پست نوشتن این قدر طول داره که باید کلی عقب بیفته؟ تو گرگان که اینترنت مثل گاز قطع نشد که :)
-----
نه شکر خدا! :))
sina | February 16, 2008 01:15 AM
ئه ئه! خبر می دادید گاوی گوسفندی شتری چیزی براتون بکشیم. یا حداقل یک روز میزبان گل وجودتان باشیم و مستفیض بشویم از حضورتان. از اینکه فرزندان وطن چشمشان به جمال وطن روشن شد خرسندیم به هر حال. همیشه قسمتتان باشد گرگان
-----
لطف و اختیار دارین :) راستی... عکسهای خیلی قشنگتون به واسطه به دستم رسید. خیلی ممنون و فراوان متشکر :)
نگار نوجوان | February 17, 2008 12:22 AM
سلام، شاد و سلامت باشید
-----
ممنون :)
زهرا | February 17, 2008 10:32 AM