« زنان بر بالهای رؤیا | صفحه اصلی | هایکو »
وطنم، ایران است
برای سعید خان نجفی
سُخن سقراط را درک نمیکنم که میگوید «اهلِ جهانم؛ نه آتن.» من بیشک اهل جغرافیا و تاریخی هستم که ایران خوانده میشود؛ هرچند مرزها و هویّتش – مانند هر هویّت ملّی دیگر – برساخته و حاصلِ کلانْ روایتی سیاسی باشد. من بیتردید جهانوطن نیستم، بلکه میهنم ایران است؛ به همان معنای سادهای که در پاسخِ «اهلِ کجایی؟» از کسی میشنوی. تعلّق خاطر داشتن به همهی انسانهای زمین البتّه زیباست. امّا جهانوطنی را که با کمک و توسّل به یکدست کردنِ آدمها و بیهویّتی (در معنای واقعی، نه در مفهوم مرسوم مذموم) و نشاندنِ سبکِ زندگی یا سیاست هویّت به جای هویّتِ ملّی، به جهانیشدن پیوند میخورَد و ساختارهای ملّی را نفی میکند، خوش ندارم.
از این امر که هیچ موضوع «ذاتی» – مثل آب و خاک و زبان – نمیتواند توجیه درست را برای مصنوعی که وطن و هویّت ملّی نامیده میشود، فراهم آورد، آگاهم. در ضمن میدانم که در وطنم کاستیهای فراوانی هست، ولی شبیه فلوبر – که مصر را میهنِ واقعی خود میدانست – «نامیهندوست» نیستم و حجمِ بزرگِ خود-انتقادگریهای مرسوم و رایجِ همیشه را کارگشا نمیبینم. رورتی، جایی چیزی گفته – که احتمالاً خواندهاید. من اندیشهاش را میپسندم. او مینویسد: «کشور ما، بسان هر کشوری، دلایل زیادی دارد که از بابتِ آنها به خود ببالد، و دلایل زیادی دارد که از بابتِ آنها شرمگین باشد. امّا ملّت نمیتواند خود را اصلاح کند، مگر در دل به خود ببالد – مگر هویّتی داشته باشد، از آن به وجد بیاید، به آن بیندیشد و سعی کند انتظارات آنرا برآورده کند. گاه، چنین غروری شکل ملّیگرایی متکبّرانه و تهاجمی میگیرد، امّا بیشتر اوقات به هیأت اشتیاقِ شدید به برآورده ساختن آرمانهای ابرازشدهی ملّتها در میآید.» (فلسفه و امید اجتماعی، صفحهی 2-341)
من ایرانیام؛ وطنم ایران است. نه در هیچ معنای پنهان و استعاری، که در مفهوم هر روزهای که این و آن جا میشنویم. نه به دلایلی ذاتی، که به شکلی راهبردی، وطنم – تنم – ایران است؛ دقیقاً همانطور که هر میهندوستی ابراز میکند.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
merci
-----
نمیدونم بابتِ چی مرسی. ولی خواهش میکنم!
amir | September 21, 2007 07:23 PM
یکی از عزیزترین و دوست داشتنی ترین ویژگی هات برام اینه که شعار نمی دی! نقش بازی نمی کنی! لذت می برم از اینکه می دونم، می بینم و حس می کنم از خیلی ها بیشتر می فهمی و کمتر کسی می تونه در عمق و سواد به پات برسه، با این حال هیچ کدوم از اینها هرگز باعث نشده بخوای حقیقت رو پنهون کنی، واقعیت رو کنار بذاری و شعارهایی بدی که هرگز بهشون عمل نمی کنی. در تک تک جملاتی که نوشتی خودت رو با تمام وجود دیدم. پیامبرم از صمیم قلب بهت افتخار می کنم و مغرورم به همراهیِ چون تو بزرگی:*:*:*...
-----
از دیشب تا حالا فکر کردم که چه جوابی بدم... آخرش فقط خجالت موند، بابت جوابی که ندارم بدم. :">
سیما | September 21, 2007 10:02 PM
خوشمان آمد!
آقا معلّم، چه قدر دوست داشتم این نوشته و البته نوشته سعید خان نجفی را.
وطن، یعنی درست همون جایی که آدم متولد می شه و هویتش شکل می گیره. خدا را شکر که هستند کسانی که با همه کاستی های ایران، باز هم این جا رو به عنوان وطن می شناسند و نه کشوری ایده آل را که توش زندگی می کنن:)
-----
:)
آرام | September 21, 2007 10:30 PM
سلام
می دانید یاد سال اول راهنمایی افتادم که زیرکی(!)از شما پرسید اول ایرانی هستید یا اول مسلمان!
در مورد نقل قولتان از رورتی هم بگویم که امیدوارم کرد!
-----
چه پرسشهایی به ذهن زیرکتان میرسیده ها!!
علی | September 21, 2007 11:34 PM
در مورد شما و خیلی از ما قضیه به همین سادگی نوشته شماست اما به نظرم وقتی حرف وطن پیش می آید باید به آدمهای خاص فکر کرد. بحث اصلی آنجا پیش می آید.
-----
آدمهای خاص کیها هستن؟ براشون وطن چه طور معنا میشه؟ خیلی دوست دارم بدونم. :)
hadi | September 22, 2007 05:01 PM
من دوستی دارم که 15 سال اول زندگی اش را آلمان، اتریش و دیگر کشورهای اروپایی بوده اما والدینی ایرانی دارد. حالا در آستانه 37 سالگی است. هیچ دوستی آنجا ندارد. همسرش ایرانی است. همچنان با زبان آلمانی فکر می کند. و کتاب فارسی اصلا نخوانده است مگر آنچه که بین 15 تا 18 در مدارس خاص خوانده است. خیلی از جهان وطنی سر در نمی آورد اما اگر ازش در باب وطن بپرسی شانه هایش را بالا می اندازد و می رود در فکر. من حرف سقراط را درک می کنم هر چند بعید می دانم بنا به آنچه که ما از او می دانیم به حق بوده باشد. به هر صورت بحث بر سر نا م ها نیست. اما اگر کسی شرایط من و شما را داشته باشد و حرف از جهان وطنی بزند بخشی از واقعیتش را بنا به برخی دلایل روانی انکار کرده است که البته مذموم است.
-----
مثال خیلی جالب و خوبی رو طرح کردید هادی عزیز.
هیچ چیز ذاتاً ایرانی وجود ندارد. مثال دوست شما، اینرا به صورت مشدد نشان میدهد. امّا اگر خدای نکرده، ایران با آلمان بجنگد کدام طرفی موضع خواهد گرفت؟ من از هویّت استراتژیک یا راهبردی حرف میزنم. ضمن اینکه میدانم هویت عام ایرانی وجود ندارد؛ امّا چرا باید هویّت عامتر جهانوطن وجود داشته باشد؟
hadi | September 23, 2007 09:18 AM
من نفهمیدم که جناب رورتی چهطور میگوید که این غرور بیشتر وقتها به هیأت آن اشتیاق در میآید و نه به شکل آن ملّیگرایی پرخاشگرانه؟
این که ایشان تاریخ جنگهای جهانی را نخوانده بوده یا من بد خواندهام را احتمالاً خداوند بزرگ میداند و بس.
-----
هیچکدام! :) به نظرم قایل شدن تفاوت به اینکه برتری وجود داره، ربطی نداره.
Asosh | September 23, 2007 07:44 PM
ممنون به خاطر ایده قشنگت
از این که در بین شما جوانان تحصیلکرده امروزی هم افراد وطن دوست پیدا می شوند بسیار خوشحالم. انرژی گرفتم.
-----
:) خواهش میکنم. ممنون از شما.
ویدا | September 24, 2007 09:14 AM
فکر میکنم ترویج اینگونه تعصبات ملی و میهنی در آستانه جنگ آزادی بخش ایران و امریکا که دستورالعملی است از جانب سران فرصت طلبان ملقب به اصلاح طلبان!(چه واژه غریبی) نتیجه ای عاید آنها نمیکند فقط ممکن است تعداد بیشتری از سرمایه های انسانی این مملکت که پس از جنگ نیاز مبرم به انها دارد را از دم تیغ بگذراند
موفق باشی
-----
خدا نکنه... جنگ چیه؟! :)
شاهرخ | September 24, 2007 05:42 PM
سلام. مرسي از اين كه نوشتين... و قشنگ نوشتين ;)
-----
:)
سعيد | September 24, 2007 09:09 PM
ما انسان ها از درون گفتمان های غالب حرف می زنیم.و حالا چه فرق می کند که گفتمان غالب تحمیل کند جهان وطنی را یا ناسیونالیستی را یا الخ!!!
-----
دقیقاً... اصلاً فرقی نمیکند. یعنی در واقع بهتر میتوان گفت هویّت کلان وجود ندارد. امّا صحبت اینجا از هویّت استراتژیک است.
آیا این مثال کمکی میکند؟
ما از لحاظ تئوریک چیزی به اسم هویّت زنانه نداریم. امّا آیا جنبش فمینیستی هم نداریم؟
میناز | September 24, 2007 10:24 PM
ببخشید ها! گمانام سادهانگارانهترین جوابی را دادید که میشد داد: همه به خوبی و خوشی تفاوتهایمان را بپذیریم و هیچکسِ هیچکس به ذهناش هم نزند که این تفاوتها شاید نهتنها تفاوت، که تفوقی هم باشند.
راستاش من داشتم دربارهی جهان واقع حرف میزدم، نه دربارهی ایدهها و مُثُل.
خلاصه که، این هم انگار -شاید هم قطعاً- تیغی ست دولبه. همین.
-----
ابوالفضل عزیز،
همانقدر که میهندوستی احتمالاً میتواند به ناسیونالیسم افراطی ختم شود، میتواند به راهی برای پیشرفت هم بینجامد. صحبت من اینجاست که تأکید بر هویّت ملّی به اندازهی تأکید بر هر هویّت دیگری حق وجود دارد و حتّا به اعتقادم در شرایط ما، کارساز هم هست و منجر به پیشرفت میشود.
من هم دربارهی جهان واقع حرف میزنم:هر برنامهی توسعهای نیاز به تعریفی از هویّت ملّی دارد. یا: کلی از جنبشهای استقلال طلبانه بر پایهی فهمی از هویّت ملّی شکل گرفته و به انجام رسیده است.
در ضمن اگر مفهوم هویّت را در جاهای دیگر اعمال کنیم (مثل هویّت جنسیّتی، هویّت قومی و ...) آنوقت با استدلال تو، احتمالاً هیچ جایی برای حرکتهای قومی، فمینیستی و ... نمیماند و اینها حق دم زدن از تفاوتهاشان را ندارند؛ چون ممکن است به برتری ختم شود.
تیغ دولبهت را پایه هستم! :) امّا - حالا نه خیلی اساطیری - ولی به نظرم وظیفهی (!) روشنفکر این است که به جای تو سر هویّت ملّی زدن، سوقش بدهد به این طرف که ما تفاوت داریم با دیگران و ازشان برتر نیستیم و ازمان برتر نیستند. تخیّلی شد!؟
Asosh | September 25, 2007 01:11 AM
بعضی ها هویت استراتژیک ندارند و موقع جنگ ها فقط غصه می خورند.
-----
خیلی قشنگ بود این جمله... در حد کلمات قصار. کیف کردم اساسی :)
hadi | September 25, 2007 10:27 AM
این «وطن» از چیزهایی است که جدا درش موندم. خدا کنه یه روز در این مورد به نتیجه ای برسم.
-----
انشاءالله! :)
kamyar | September 25, 2007 04:07 PM
این حسو اصلا نمی فهمم که مثلا وطنم - تنم - ایران است
حتا جسارت نباشه خنده میاد به ان حرف وبه این پست
-----
چرا جسارت؟ از شادی شما ما هم شاد میشیم :دی :))
شاه رخ | September 25, 2007 04:15 PM
نمي دونيد چقدر خوشحال مي شم وقتي مي بينم هنوز هستن كسايي كه در مورد مفهوم وطن اينطوري فكر مي كنن
موفق و پاينده باشيد
-----
لطف دارین :)
باران | September 26, 2007 04:14 PM
حرفم این نبود. اما مهم نیست. با بحث، این جبر گفتمانی تغییری نمی کند.
-----
موافقم. امّا گفتمان سراسرش جبر نیست؛ اختیار هم میدهد. :)
میناز | September 27, 2007 01:06 AM
سلام
در مورد پایان نامه ام برایتان ایمیل داده بودم. چند تا منبع میخواستم برای مباحث تئوریکی. اگر فرصت کردین ایمیلمو بخونین.
از شما ممنون. رضا
-----
تازگی فرستادین؟ من چیزی دریافت نکردهم تازگیها...
reza | September 27, 2007 08:10 AM
من که روم نمیاد بگم ایرانیام با این **خوریهایی که احمدینژاد میکنه
اما به قول خودت: میهنم ایران است؛ به همان معنای سادهای که در پاسخِ «اهلِ کجایی؟» از کسی میشنوی. نه بیشتر.
بعد از یه مدت طولانی که دوباره به اینجا سر زدم خواستم فقط یه چیزی گفته باشم و اینکه دلام براتون تنگ شده!
-----
سلام امیرجان :) مشتاق دیدار. ببینیمت... :)
امیر | September 28, 2007 11:26 AM
سلام
پس با این اوضاع امیدوارم که نامه من به دستتون رسيده باشه! چون ظاهرا تازگی ها چیزی دریافت نکردین! D:
-----
بله قربان و جواب هم دادم :)
علی | September 28, 2007 01:29 PM
ایمیلم را فرستادم.
با احترام
رضا
-----
و من جوابم را... :)
REZA | September 28, 2007 03:36 PM
az jahanvatani tanha chizi ke shayad bemone ey khalae va na hich harfe male khodet.
elnaz | September 29, 2007 02:02 PM
سلام . در يكي از پست ها ديدم كه دنبال كارهاي استاد نورمحمد درپور مي گردي. در اين آدرس مي تواني كارهايي از ايشان و ديگر استادان موسيقي تربت جام را دانلود كني:
http://torbatjam.com/home/modules/PDdownloads/viewcat.php?cid=11
-----
ممنونم. لطف کردین :)
حسن احمدي فرد | September 29, 2007 08:12 PM
پس جواب اهل کجایی می شه وطن؟ خیلی ساده انگارانه نیست؟
علی رغم اینکه میگی همه اینها! رو میدونی باز همون حرف ها رو می زنی و ناخود آگاه؟! همون هژمونی رو تولید می کنی که عده ای رو خرد می کنه ؟ وطن متغبرتر از اونی هست که در نظر گرفته ای . برای یک عراقی امروزی؛ صد سال پیش اهل عراق بودن مفهومی نداشت ، همون طور که که ممکنه 50 ساله دیگه عراقی نداشته باشیم. اهل ایران بودن هم برای من همچین مفهومی داره، شاید برای یه نفر تعلق به ایران عین گریز ار هویت واقعی باشه. شاید حفظ "هویت" که برات مهمه و برای من هم مهمه باعث بشه مرز های جغرافیایی جدیدی ترسیم بشه که دیگه اسمش ایران نباشه، و شاید در محدوده ای که ایران می شناسیمش من آذربایجانی ، هم بتوانم وطن بنامش، شاید
-----
من هم موافقم - و گمونم موافقتم رو هم در متن پستم و هم در پاسخ به کامنتهای دیگه اعلام کردم که هیچ جوهرهی ثابتی وجود نداره. گفتم که من از هویت استراتژیک صحبت میکنم. پرسش من الان اینه که با همهی این تفاسیر چطور خودتون میگین «من آذربایجانی»؟!
یک دوست | October 2, 2007 10:52 AM
اين سوال هميشه ذهنم رو درگير كرده كه اين حس وطن دوستي،تا چه حد اصالت داره ، تاغ كجا ميشه -و بايد- حفظش كرد. خب اين احساس تعلق خاطر وجود داره خيلي هم شديد ؛ امااينكه تا كجا با من ميمونه اينكه آيا چيزي مهم تر هست كه روزي از بين ببردش ... گمونم كه هست !
-----
از یه چیزیش مطمئنم و اون اینکه اصلاً اصالت نداره... :)
mohammad | October 2, 2007 11:11 AM
سلام و خسته نباشید
همیشه به اینجا سر می زنم و از نوشته های شما استفاده میکنم بسیار زیبا و تاثیر گذار است ولی متاسفانه تا به حال نتونستم پیغام بگذارم
به شما لینک دادم
باتشکر
-----
ممنونم :)
سام | October 4, 2007 03:56 AM
جالب بود و موفق باشید
-----
ممنون :)
زینب محمدزاده | October 4, 2007 07:58 AM
سلام
جاتون خیلی خالی بود.
و ما همچنان مشتاق دیدار... :))
-----
علی جان! اتفاقی که افتاد این بود که شب نوزدهم رو به کلی فراموش کردم. شب بیست و یکم دبیرستان هم کاری پیش اومد که نتونستم بیام. ولی انصافاً قصد اومدن داشتم!! :))
من هم مشتاقم قربان :)
علی | October 4, 2007 06:45 PM
وطن من کجاست پرسش عجیبیه از درخت بپرس با چه چیزی به زمین وصل شده ، به پرنده بگو با چه وسیله ای در آسماه پرواز میکنه بعد از من بپرس وطنت کجاست وطن من محدوده ای یه که آرش از بلندای کوه با تیر کمانش علامت زده وطن من مرزیه که رستم برای دفاع از اون پسر خودش رو سر برید وطن من سرزمین مهر پرستان آناهیتاست سرزمین گفتار نیک کردار نیک پندار نیکه سرزمین شیر و خورشید بله وطن من ایرانه کاش الان منو میدیدی با چه غروری این جملات رو مینویسم اگر هموطن من هستی تو هم مغرور باش چون هم وطن سورنا فرمانده سپاه ایرانی که والریانوس امپراتور یونان جلوی اسبش زانو زد و شمشیر خودش رو تسلیم اون کرد
نواب | August 14, 2010 09:25 PM
باعرض سلام
لاجرم حرفی که از دل بر اید بر دل نشیند
خوشحالم از اینکه میبینم کسانی هستند که می فهمند
armita | August 26, 2010 02:28 PM