« نارون | صفحه اصلی | ممنونم:) »
تقلّب
چند روز پیش استاد راهنمای عزیز _ از اونجا که به من خیلی اعتماد داره! _ تماس گرفت و فرمود که میتونی پنجشنبه بیای سر جلسهی امتحان کمکم؟ (دانشکدهی ما مراقبِ آموزش نداره و خود استاد ودستیارهاش مراقبان جلسه هستند.) بنده هم قبول کردم. نه اینکه فکر کنید تنها هدفم پاچهخواری بود ها؛ نه. اون بخش کوچیکی از اهدافم رو تشکیل میداد! هدف والای دیگهای هم داشتم که حالا خودتون ماجرا رو بخونید، متوجه میشید. :دی خلاصه جاتون خالی، پنجشنبهای رفتم سر جلسهی امتحانِِ بچههای کارشناسی. من هم که همیشه دلم از دست این مراقبهای بیانصاف پر بود، سعی کردم بشم همون مراقب خوب رؤیاهام- که در بیداری و واقعیت، یه بار نصیب خودم نشد بدبختانه.
چون تعداد بچه ها خیلی زیاد بود، امتحان در سالن برگزار شد. همون اول استاد جان، کلّی در باب اهمیت فیر پپلی دادِ سخن داد. از این حرفهای تکراری که اگه تقلب کنین به اونایی که درس خوندهن ظلم می شه و این حرفها. یکی نیست بگه: خب هر کی درس خونده واسه خودش خونده. به اونهایی که نخوندهن چه ربطی داره؟!؟! خلاصه، بعد از توضیحات امتحان شروع شد. وظیفهی بنده هم این بود که بین بچهها قدم بزنم و _ خیر سرم _ چون درس رو پاس کرده بودم، اگه اشکالی داشتن، جواب بدم. حالا بگید من یه کلمه از این درس یادم بود؛ نبود. اوّل اوّلش دو-سه نفر با این سؤال کلیدی خطاب به من شروع کردن که:«شما خودی هستید یا نه؟» من هم گفتم: «فقط خیلی تابلو نباشید من کاری ندارم.»
بیچاره ها اوّلش اعصابشون خورد شده بود. من هی قدم می زدم و اونها میترسیدن تقلبهاشون رو در بیارن. استاد جان هم همون بالا نشسته بود و تکون نمیخورد. خلاصه اینکه سعی کردم با لبخند به ملّت بفهمونم بابا راحت باشین. اما دوزاریشون خیلی کج بود! یه کم که گذشت و دیدن من خیلی مهربونم و همش دارم لبخند می زنم؛ شروع کردن سؤال پرسیدن. من هم خیلی با آرامش میگفتم «تو حالا بقیه رو بنویس من برم ببینم جوابش چی میشه میام بهت میگم.» وسط امتحان، استاد جان اومدن و یه دور زدن و من رو صدا کردن و گفتن: «اون دختره که جلو نشسته داره تقلب میکنه حواست باشه.» گفتم: «چشم. من الان میرم جلو، بالای سرش. شما اصلاً نگران نباشید!» خلاصه رفتم بالاسرِ دختره. دیدم بنده خدا داره همین جوری میلرزه.
*** نکته دوستان عزیزی که میخواهید تقلب کنید! سعی کنین این کار رو خیلی با آرامش انجام بدین. اصلاً نترسین بابا! آدم بترسه تابلو می شه. پایان نکته ***
رفتم از برگهاش اسمش رو دیدم. ظاهراً همهی درس رو تقلب نوشته بود و آورده بود و بنابراین اگه مراقب بالا سرش میبود، دیگه یه کلمه هم نمیتونست بنویسه. یواشی اسمش رو صدا کردم و گفتم: «فلانی جان! میخوای تقلب کنی تابلو نکن. استاد دیده ها. من حواسم هست، داشت مییومد بهت اشاره میکنم.»
یه چند تای دیگه از بچه ها، دوستای خودم بودن؛ از این بچّه شَرهای لیسانس که وقتی میبینمشون حسابی یاد گروه 79یهای خودمون میافتم. اونا که دیگه آشنا بودن و هر از چند گاهی میرفتم بالاسرشون میگفتم «مشکلی نیست؟ همه چی رو به راهه؟»
حالا همهی اینا به یه طرف، یه کار خیلی خطری هم انجام دادم؛ طوریکه قلب خودم هم وایساد. یکی از بچهها یه سؤال رو اصلاً بلد نبود. از اون شاگرد زرنگهاشونم بود که داشت گریهاش در مییومد. خدایا چی کار کنم، چی کار نکنم؟ رفتم به دوستش گفتم «جواب فلان سؤال رو ببینم.» نگاه که کردم پیش خودم گفتم: یا ابوالفضل! یه صفحه واسه جوابش نوشته. یه کم مِنمِن و دستدست کردم تا یه راه حل خوب پیدا کنم، که دوستش یه دفعه گفت: «من این رو تو تقلبهام دارم؛ میخوای؟» (دقت کنین که طرف داشت رک و راست به مراقب اعتراف میکرد که تقلب داره!!) گفتم: «خب چی کار کنم دیگه؟! بچه گناه داره. یواشی بهم بده.» اونم نامردی نکرد و جامدادی رو داد دست من. حالا من خیلی راحت وایستادم و بین اون همه کاغذ تقلب، کاغذ مربوط به سؤال رو پیدا کردم و بردم دادم به اون خانم که از روش بنویسن.
آخر سر هم سر استاد رو گرم کردم تا اونایی که تا لحظهی آخر در انتظار امداد غیبی تو شلوغپلوغی آخر جلسه، میشینن، قشنگ تا آخر حسابی تقلب کنن و خودشون برگه رو بیارن و بدن.
اگه بدونید اون «واای مرسییی»هایی که بعد از امتحان بهم میگفتن چقدر چسبید! :دی
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
به نظر من
دانشجويي كه هميشه خسته و بيكار و بيمار است و همش در فكر يار و پول و پندار است چگونه در شب تاريك پايان ترم وقت خواندن درس و كتاب و ...
دمت گرم و سرت خوش باد
------
:)))) واقعا ها
hadi | July 1, 2007 01:57 PM
با اینکه من با تقلب موافق نیستم( ووووویP:).. ولی شجاعتت رو تحسین می کنم.. :)) بی نظیر بود..
-------
:)))) مرسی بهاره جونم. فقط یه چیزی! شما به فکر شیرینی که قراره بدی باش تا من یه کم از این شجاعتم رو بهت یاد بدم در دوران فوق لیسانس استفاده کنی:*:*
بهاره | July 1, 2007 02:58 PM
دِ! یعنی چی خب؟! یعنی شما همزمان هم با استاد گرامی بودید و هم با دانشجویان گرامیتر؟!
گمانام اینقدر اثر عاملهای بیرونی (: محیط/دیگران) در این دست تقلّبها زیاد است که تنها استرساش میماند و خستگیاش! چند باری که مراقبهای باصفا [ ؛) ] دیدهام هم، از ترس، دریغ از یک سوآل که پرسیده باشم!
جالبترین تجربهام هم امتحانهای نهایی سوم راهنمایی بود که دوستان عزیز (که صد البتّه آن وقتها معلّمان عزیزمان بودند و راستاش یادم نیست جناب پویان هم همدستشان بود یا نه!! :)) ) کارشان «رساندن» به معنای دقیق کلمه بود! و تازه، چند امتحان اوّل را هم که جرأت سوآل پرسیدن نداشتم، بعد از امتحان فحش شنیدم که بیجا کردهام نپرسیدهام!
------
بابا خوش به حالتون به خدا. من موقعی که راهنمایی بودم اصلا نمی دونستم تقلب چی هست. شما خیلی پیشرفته اید. اما واقعا منم جای اون مراقب ها بودم همون کار رو می کردم:دی
مراقب بی نوا این همه از آبروش مایه می ذاره آخر دست شما استفاده نمی کنید؟!!!
آخه این درسته؟:دی
جواب سوال اولتون رو هم نمی دم. آدم همه چیز رو که نمی گه:-"
Asosh | July 1, 2007 05:34 PM
:))
eyval, kheiliii bahAl boood ;)
ama vaghean khejalat nemikeshii inghad be elm khianat mikoni :))
------
:)) نه. معلومه که خجالت نمی کشم.
حمید | July 1, 2007 06:26 PM
1-2 sharif az injur moragheba peyda nemishan?
2-yaade ostad Pouyan va baradareshun bekheir ke sare emtehane khodeshun ham taghallob miresundan(na inke man niaz dashte bashamaa:D)
-------
:)) همین االان خبر رسید که شما اینقدر بچه مثبتید که حتی موقعی که تقلب می رسونن هم تقلب نمی کنید. دیگه واسه شما چه فرقی داره که تو شریف از این مراقب ها پیدا می شه یا نه؟;):دی :پی
سهیل ع | July 1, 2007 09:26 PM
یه بار یادمه سال سوم دبیرستان سر جلسه ی امتحان ادبیات،من اصلا تاریخ ادبیات رو نخونده بودم و همه رو رو کاغذ نوشته و تو جیبم بود.ورقه ها رو که دادند من اول شروع کردم به نوشتن سوالهایی که بلد بودم و پیش خودم گفتم تاریخ ادبیات رو آخر جلسه که رفت و آمد زیاده و مراقبها هم از قدم زنی خسته شدن می نویسم،کم کم داشتم سوالهایی که بلد بودم رو تموم می کردم که یه دفه دیدم یکی کنارم ایستاده و داره به ورقه ام نگاه می کنه ، برگشتم یه دفه قلبم ریخت بابام بود،آخه بابام تو همون دبیرستان تدریس می کرد،البته نه برای کلاس ما،خلاصه چشمنون روز بد نبینه تا آخر نزدیک من کنار دیوار ایستاد و با یکی دیگه از همکاراش مشغول صحبت کردن شدن،منم اصلا نتونستم به تقلبهام دست بزنم تا چه برسه به....تازه آخرش ورقه رو دادم بابام ازم پرسید"خوب نوشتم؟" منم با کنایه گفتم:به لطف شما بد نبود!!!!"
------
ای بابا!!!!!!! خانم لیلا که گفتن زمانی که شاگرد پدرشون بودن کلی تقلب می کردن. آدم که با باباش از این حرفها نداره. در می اوردین ورقه ها رو. :دی
سورنا | July 2, 2007 07:50 AM
خوش به حال اون دانشجو ها مطمءنم تا مدتها این خاطره رو برای هم تعریف میکنن. من هم یه زمانی از اون متقلبهای روزگار بودم! مخصوصا اون 2 سالی که آقای پدر دبیر فیزیکمون بود :)
-------
آره واقعاً خوش به حالشون. و ظاهراً یه زمانی هم خیلی خوش به حال شما بوده. منم یه موقعی آرزوم بود مامانم معلمم می بود. خیلی کیف داره فکر کنم:دی
لیلا | July 2, 2007 10:08 AM
Sorry to write such a thing!Cheating is a practical lie, whatever we do and we are afraid of its being discovered by a so called authority, here your professor, shows our moral weakness,and it seems that we ,Iranians, are accustomed to such practical lies.
------
والا راستش رو بخواین من اصلا به تقلب به چشم دروغ و این برنامه ها نگاه نمی کنم. واسه خودم که صرفاً یه بازیه هیجان انگیزه.
اما به هر حال دوست نداشتم اون روز بچه ها رو اذیت کنم. هیچ کس هیچ ضرری نمی کرد از اون تقلب ها.. کلی ها هم کلی خوشحال شدن و بهشون خوش گذشت:دی
Hosseini | July 2, 2007 10:31 AM
So interesting!As you haven't cited my comment here,it can be concluded that "censorship" should be added to the list of practical lies along with cheating!
-------
این دروغ عملی که می فرمایید به خاطر یک سفر یک روزه اتفاق افتاد. بنده به اینترنت دسترسی نداشتم و به همین خاطر کامنت شما رو ندیدم که تأیید کنم.
Hosseini | July 2, 2007 05:43 PM
Oh, perhaps you haven't checked the posted comments yet, if it is the case I apologize.
------
:)) خواهش می کنم.
همه ی کامنت هاتون رو تأیید کردم و جواب دادم که فکر نکنید خدای نکرده قصد سانسور داشتم:)
Hosseini | July 2, 2007 05:45 PM
سلام
واقعا دستتون درد نکنه! خصوصا به خاطر رعایت عدالت در تقلب رسانی!آخه اطراف ما که خیلی از مراقبهای دانشجو فقط رفقای خودی را در می یابند!
منم که یا از این شانسا نداشتم یا اگر امکانش بود نیازش نبود!
-----
واقعا خیلی کار زشتی می کنن!!! من پایه ی تقلب هستم اما عدالت رو هرگز زیر پا نمی ذارم:پی :دی
علی | July 2, 2007 11:16 PM
به نظرم کارتون بهترین کار بود
بالاخره یکی درس می خونه میاد سر جلسه
یکی هم رو تقلبش کار می کنه می یاد
یکی هم پپس نمی دونه اصلا چیکار کنه :دی
به هر حال به همه یه جورایی کمک کردید :))
------
:)))))))) به به . خوشم اومد از این کامنت.
خواهش می کنم بابا. کاری نکردم. وظیفه بوده:دی :-"
mohamad | July 3, 2007 10:59 AM
امیر جان سلام الان بطور اتفاقی مصاحبه ای که دو سال پیش مجله استعدادهای درخشان با تو انجام داده بود رو دیدم خیلی جالب بود چرا لینکش رو تو بلاگت نذاشتی؟
-----
پویان: ممنون:)
لینکش رو هم پیش نیومد بذارم:دی
mehdi dolati | July 3, 2007 01:58 PM
منم تو دانشگاه خیلی از این برنامه ها پیاده می کردم . اما تو مدرسه مون ، پیش دانشگاهی که بودیم ، یک بار ممتحن بودم . نامرد یکی از آنتنها رفته بود لوم داده بود! مدیر محترم من را خواست و گفت : بچه مدرسه علوی هم تقلب می کنه! بیچاره انگار درجریان نبود! بعد هم یک خورده توبیخ و ......
اما خداییش خیلی چسبید!!
------
ممم. اینجور موقع ها شما باید همه چیز رو انکار کنید. اگر هم یه کم بدجنس باشید می تونید همه چیز رو بندازید گردن خود طرف:-"
تا حال این آنتن ها گرفته شه:دی
حمیدآقا | July 3, 2007 02:46 PM
چه ممتحنی !خدا بده شانس !!
البته من ازونایی ام که بهم تقلبم برسونن یک طوری ضایع می کنم که ...
ولی واقعا کار با ارزشی کردی . دمتان گرم باد :)
-------
:)) ای بابا
کاری نکردم. وظیفه ام بوده:));)
هدی | July 3, 2007 04:16 PM
تقلب شیوه ی مردان است ! (و البته بعضی از زنان)
-------
اوه. اوه. وحید آقا! از جونت سیر شدی از این کامنتا می ذاری؟
تروخدا دیگه تقلب رو زنونه مردونه نکنید! عجب ها!!!
وحید | July 3, 2007 04:45 PM
به نظر من آدم ها باید به همه کارهایشان هرچند کوچک خوب فکر کنند.از سوار شدن یا نشدن توی تاکسی های شخصی، یا گرفتن و نگرفتن تراکت های تبلیغاتی که می دانی دیروز گرفتی تا همین تقلب کردن.امیدوارم به کارتان خوب فکر کرده باشید.من به شخصه اجازه ی این حق کشی را به خودم نمی دهم.در مورد رعایت حق دیگران بهتر است محتاط تر باشید.در آن جمع حتی اگر یک نفر هم از تقلب دیگران راضی نباشد شما مقصر هستید و تقلب البته از آن کارهائیست که تک تک افراد در آن حق دارند.
از دیگران هم تعجب می کنم که چگونه این همه تشویقتان کرده اند.
------
خب این نظر شماست و البته قابل تأمل و احترام :)
میناز | July 3, 2007 07:56 PM
اجرت با آقا امام حسین. الله امتحان که میگن، شمایید؟
------
:))) ممنون
Div | July 3, 2007 10:18 PM
من به مراقبی مثل شما میبالم!!
------
:)) شما لطف دارید:دی
sima | July 5, 2007 06:36 PM
ببینم حالا مطمئنین که استاد مربوطه وبلاگتون را نمی خونه؟ اگر بخونه که خیلی بد می شه نه؟ اونوقت به قول معروف "خر بیار و بغلش کن !" (البته این همان مثل معروف خر بیار و باقالی بارش کن است که به طرف تقلب را بد رسوندن) شما که اینشاالله این جوری تقلب نرسوندین به این طفل معصوم ها؟
-------
:)) خیالتون راحت باشه. استاد من فارسی رو به زور حرف می زنه چه برسه به اینکه بتونه بخونه. اصلا بعید می دونم بدونه وبلاگ یعنی چی؟
منم تمام تلاشم رو کردم خیلی خوب و با وجدان تقلب برسونم. همه راضی بودن;)
در ضمن خانم دکتر عزیز باعث افتخاره که شما برای مطلب من کامنت گذاشتید. خیلی خوشحال شدم:)
Madame M | July 5, 2007 10:15 PM
خیلی کارت بامزه بود! من که در کل عمرم جرات نداشتم تقلب کنم و اصولا خیال می کنم تقلب عرضه و شجاعت خاصی می خواهد که من نداشتم. از دید من اصلا هم حق کسی تضیع نمیشه. هر کی خونده نمره اش رو میگیره
--------
:))) منم مثل شما فکر می کنم:دی
sherry | July 6, 2007 02:11 AM
کار شجاعانه ای انجام دادی.
--------
:)) مرسی
somayeh | July 8, 2007 07:18 AM
من اصلاً باورم نميشه سيما اون بچه مثبت مدرسه خودش تقلب برسونه.
-----
واییییییییی نفیسه جونم تو کجا اینجا کجا؟؟
اما عزیزم حالا بعد صد سال اومدی یه نموره حفظ آبرو می کردی. خب چه کنم روزگاره دیگه. آدم عوض می شه:دی
دلم خیلی برات تنگ شده:*
نفيسه | July 16, 2007 03:43 PM
به به. چه آینده درخشانی داریم با این دانشجویانمون. البته شکی نیست که مشکل اساسی ما بیکاری تحصیل کردگان ماست ، نه بیسوادی آنها!
افشین | July 30, 2007 10:19 PM
در مورد حلال و حرامش هم فکر کردی؟؟؟
-----
:)) نه. شرمنده. خیلی به حرام و حلال فکر نمی کنم
یکی | August 6, 2007 04:24 PM
میدانید چرا امریکا و اروپا امروز در ناز و نعمت اند و خیلی راحت راه می افتند و میان کشورهای عقب مانده را بمب باران میکنند و می کشند؟ مطمئن ام که قبول ندارید اما ریشه کار در اصول رفتاری ادم هاست. در مملکت ما که به این راحتی تقلب میکنند و به آن افتخار میکنند کی میتواند کشور را بسازد؟ فارغ التحصیلی که با تقلب درس هایش را پاس کرده؟ کسانی که به دروغگویی و خیانت عادت کرده اند؟ برای من مهم نیست که در چه درسی تقلب شده، نفس این که این قدر ایرانی ها از لحاظ اخلاقی افت کرده اند برای من قابل تصور هم نبود. به هر حال از این که این خاطره را نوشتید متشکرم. عمق فاجعه اخلاقی در جامعه را احساس نمیکردم که الان فهمیدم. الان میفهمم چرا خیلی ها در ادارات به ما بی اعتمادند، چرا یک سند و نامه که ارائه میکنم به دیده تردید ب آن نگاه میکنند. به ایرانی نباید اعتماد کرد، این فاجعه است
-------
رنگ و بوی اخلاقی دادن به ماجرا البته اشتباه نیست؛ ولی گویای همهی ماجرا هم نمی تواند باشد. از توجیه ماجرای بمباران و اینها بگذریم – که به نظرم خیلی غیراخلاقی تر از این حرفهاست! – به گمانم اگر میخواهید ریشهای نگاه کنید پس لطفا عقب تر را هم ببینید: این را که چرا اصلا تقلب و دروغ و هر چه که شما دلیل این عقب افتادگی می دانید باب شده.
نظام آموزشی و اداری احمقانهای که اینجا رایج است، ما دانشجوها را به بعضی مقاومتهای اینجوری هدایت میکند. من وقتی مطمئنم همهی کسانی که سر جلسه بودند چندین برابر همان استاد از درس مربوطه اطلاع دارند. وقتی میدانم که محتوای امتحان، با درس ارائه شده - که اصولا اگر کمی منصف باشیم خوب می دانیم که اصلا درسی ارائه نشده!- کاملا متفاوت است. وقتی ایمان داریم که شیوهی ارزیابی کاملاً مستقل از برگهی امتحانیست، شاید این تقلب یه جور مبارزهی منفی و دهن کجی به همهی این فشارها و عدم تعادل ها و بی عدالتی ها باشد. (نمونهی تأثیر فاکتورهای دیگر رو در ارزشیابی می تونید در وبلاگ یادداشتهای فیزیکی آرام عزیزم-http://www.physicalnotes.blogfa.com/post-31.aspx- ببینید.)
دوست من اگر میخواهی ریشه یابی کنی، درست این کار را انجام بده. دوستای خوبی رو میشناسم که اینجا مجبور بودن تقلب کنن، یا نه، تقلب نکردن و با درد سر درسهاشون رو گذروندن و حالا که در یه نظام آموزشی درست درس میخونن، نه اضطراب دارن و نه نگرانن که حقشون خورده بشه و نه نیازی به تقلب دارن. تازه، افتخار ایرانیها هم هستن!
به غیر این، نگاه سخت و سفت شما، برای تحلیل خیلی از حرکتهای جوانها و دانشجوها کارایی نداره. اونها – شاید بر خلاف بزرگترهاشون – زیرکانه، با روش خودشون همراه با بگو و بخند، از شرایط بدی که دارن، انتقام میگیرن و بهش اعتراض میکنن. میشه دیوارنویسی ها و نقاشیهای شهری (گرافیتی) جوونها رو مورد حمله قرار داد و گفت چه جوونهای بی ادبی که دیوار رو کثیف کردن، میشه هم اون رو ابزاری برای اعتراض به سلطهی زندگی شهری دونست. برای این جور نگاه میتونی به نوشته ام در هزارتوی خواب هم مراجعه کنی با عنوان: چُرتِ بُلبُلی ما خوابیدههشیارانِ بندِ ۲۴/۷ (http://hezartou.com/article.php?arid=2311&uid=26)
شاد باشید:)
پوریا صرامی | August 8, 2007 01:34 AM