« نقدهای غیرسازنده ـ ۱ | صفحه اصلی | سیگار، هراس اخلاقی و پالسی »
سلیقه و بافتار
بافتار و زمینه، در تعیین مردمپسندی یا والایی هنر نقش بزرگ دارد و اصولاً کانتکست را در تحلیل ذوق هرگز نباید از خاطر برد. وقتی به نقّاشیها و مجسّمههای «مادونا» (نه مادونای خواننده؛ که مریم مقدّس در کلیسای کاتولیک رومی ـ اینجا) در حالیکه مسیح کودک را به آغوش گرفته، نگاه میکنیم و سینهی برهنهش را میبینیم، حسّی از جنس تحسین اثری سرآمد و والا داریم. حال آنکه وقتی به طور همزمان و زنده، صد میلیون بیننده، جَنِت جکسون را در اجرای مشترکش با جاستین تیمبرلیک ـ در حالیکه در بندِ پایانی ترانه مطابق مضمون آن، سینهی جکسون را عریان کرد ـ دیدند، حسّی از جلف و مبتذل بودن و همهپسندی و از کف رفتنِ اخلاقیّات به بسیاریشان دست داد و نیپلگیت راه افتاد (اینجا).
نیز وقتی قدم برداشتن بندیهای برهنهی یهودی را ـ که چطور با دست ستر عورت کردهاند ـ به سوی مسلخ دستهجمعیشان در دوران نازیها میبینیم، تحقیرِ اسارتشان را حس میکنیم و دل میسوزانیم. ولی وقتی یکی از همین برهنهها را مونه نقّاشی میکند که در چمنزاری با دو مرد پوشیده نشسته و زن دیگری در پسزمینه گیاه میچیند، چَهچَه میزنیم و هنر والای نقّاش را میستاییم. چه چیز جز زمینه و بافتار متن هنری یا غیرهنری ـ هر طور که راحتترید ـ چنین تفاوتی را سبب میشود؟
من البتّه میپذیرم که محسن نامجو ـ همانطور که ادّعا میکند ـ طنزی در آثارش هست از هر جنس که خودش میگوید و میخواهد و این طنز، فرضاً از موزیک بلوز برخاسته و در دل کار او نشسته تا کلام در کنار ملودی آرام بگیرد و معنا را تهی کند. ولی از طرف دیگر، اگر خندهتان نمیگیرد، مثلاً خدابیامرز جلال همّتی را در نظر بگیرید وقتی میخواند «ترشی خوبه یا لیته؟ البتّه لیته لیته! این صندلیست یا پیته؟ البتّه پیته پیته!». آیا او هم در کارش طنزی مشابه ندارد که اتّفاقاً خیلی پوچانگارانهست و فرضاً از خنده گذشته؟
یا مثلاً وقتی به شمسالعماره سراغ یارش میرود و راهش میدهد و میگوید: «درو وا کرد، جا بهم داد سریدم من، چای بهم داد خوریدم من، وقتی خواستم برم، پنجزاری خواست، نداشتم، دو زاری خواست، نداشتم، یه قرون خواست، نداشتم، ده شاهی خواست، نداشتم، ته سیگار خواست! ای حبیب من ای عزیز من، عشق روی تو شد نصیب من!» خیلی از بلاها را سر زبان میآورَد و از آن استفادهی موسیقیایی میکند و چه و چه، که اصلاً الیتیستی و از جنس درافتادن با سعدی و حافظ و غلتیدن به تئوریهای تلفیق نیست.
اصلاً چرا «دولت شرمنده»ای که نامجو میخوانَد فوراً تعبیر سیاسی میشود؛ ولی «یا مرگ یا ثریّا»ی همّتی، نه؟ مگر نمیتوان شعر او را ـ وقتی میخوانَد «از جونم گذشتم، با خونم نوشتم، یا مرگ یا ثریّا!» ـ در استهزای ـ چه میدانم ـ حرکت ملّیگرایانهی طرفداران مصدّق قرائت کرد که مشتگرهکرده شعار میدادند «یا مرگ یا مصدّق»؟!
اشتباه نشود؛ ادّعا نمیکنم که کار نامجو نخبهگرایانهست. همانطور که اصلاً به تعبیرِ مرسوم، مردمپسند هم نیست. بلکه اتّفاقاً مهمترین تلفیقش نه در ساز و آواز که به گمانم، از جنس تلفیقیست که های-پاپ میگوییمش. کاری که موسیقی نامجو میکند، آوردن یک جور سلیقهی بالا به صورت انقلابی به فرهنگ مردمپسند است. شبیه همان اتّفاقی که در آذینبندی و دکوراسیون خانهها اینروزها زیاد میبینیم یا روی زنگ تلفنهای همراه میشنویم.
بههرشکل اگر به حرف اوّلم برگردم، به نظرم میرسد آنچه در تحلیل سلیقه اهمیّت فراوان دارد، نقش تعیینکنندهی بافتار است. مثالها شاید طنز از آب درآمده، ولی به نظرم میرسد که تحلیل بافتار، نکتهایست که خیلی وقتها وقتِ صحبت از سلیقه فراموش میشود. سلیقه، سازهای اجتماعیست و در برساختنش حتماً زمینه و کانتکست نقش تعیینکننده دارد. نامجو، بی کانتکست موجود ـ که دستِ کم ما وبلاگنویسها میشناسیم ـ نامجوی امروز نبود و همّتی هم همّتی نمیشد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
آقا معلّم؛خدا رو شکر که این بار همون بار اوّل مفهوم رو گرفتم و کار به باز خوانی دوّم نکشید!انگار دارم پیشرفت می کنم ها!
راستی این آقای همّتی چه زحمت ها که نکشیدند برای فرهنگ ایرانی!(برانکارد بیارید؛ منو روش بذارید؛که من خورد و خمیرم،همین الان میمیرم!)
-----
همین که شعرش رو حفظین نشون میده زحمت کشیده دیگه! :))
شاگردِ خنگ | June 2, 2007 01:17 PM
""...Those WeRe The DaYs, My FrieNd WE Thought THey'd NeVeR EnD ...""
iman | June 2, 2007 08:53 PM
يك مثال از ”آوردن یک جور سلیقهی بالا به صورت انقلابی به فرهنگ مردمپسند” در دكوراسيون خانه هاي امروزي مي آوريد. برادر . :)
-----
مثال فراوونه برادر. یه روش سر راست واسه تخمین زدن داره. دو تا نمودار رسم کن عمود بر هم که یکیش باشه سرمایه کل و یکیش سرمایه فرهنگی. بعد سرهای افراطی طیفها رو با نمونه ها پر کن و با هم مقایسه شون کن ببین کی چی از کی به چه صورتی قرض گرفته؟
یا یه کار راحتتر، خونه یه آدم با سرمایه ی فرهنگی و مادی بالا رو در نظر بگیر و بعد با خونه ی یه آدم با سرمایه ی فرهنگ نسبتا بالا و سرمایه مادی پایینتر مقایسه کن.
اگه نشد... بمن بگو، من کلی مثال تو ذهنم دارم! :)
سيد مرتضي | June 2, 2007 09:04 PM
شاید مثالهای بهتری هم میشد از کارهای نامجو آورد جز این «دولتِ شرمنده» که، گمان من هم سیاسیست؛ دلیلام هم این است که در نسخهای دیگر از همین آهنگ «عقاید نوکانتی» که نامجو چند سالی پیشتر ساخته، دو بند دولت شرمنده و کلفتی پرونده به گوش نمیآیند.
چیزی که -شاید- کار نامجو را کمَکی متفاوت میکند از دیگران، جدای از کارهایی که در تکنیک موسیقی میکند و دستی که در آواز میبرد، آمیزهایست که از جدّیّت مسئلهای فلسفی به دست میدهد با شوخیای و لفظی مضحک و رکیک در ترانه مثلاً در آهنگ «هستی»، با بند آغازی و همینطور تا پایان حولِ «هستی از ما آلت خورده».
-----
ممنون بابت مثالها :)
Asosh | June 2, 2007 10:52 PM
بار اول که کارهای محسن نامجو رو گوش دادم بیشتر فرم موسیقیش به نظرم اومد و این که مثلا آهنگی با تم یکی از آهنگهای نیروانا می سازه و اون تم رو با سه تار می زنه... هر چند بعد از اون کارهایی از این دست زیاد دیدم و شنیدم که برام جالب تر بودن (مثل یک گروه آلمانی که آهنگهای مشهور راک رو با سبک سرود راهب های کلیساهای قرون وسطی اجرا می کنن!! یا حتی همون میثاق معروف(!) که یه آهنگ کردی رو با گیتار الکتریک زده!!) ولی اون موقع به نظرم کار جالبی اومد، الان هم البته تا حدودی...
-----
:)
Misagh | June 3, 2007 05:18 PM
خُب بله،این شعر رو از دوران طفولیت حفظم،آقا!
-----
بنابراین در مییابیم که فرهنگ مورد نظرمون تو لایههای پنهان وجود شما ریشه دوونده! به این میگن فرهنگ دورانساز و مردمی! :)) راستی، شما تیزهوشین، این عنوان رو عوض کنین. :)
شاگرد خنگ | June 3, 2007 08:57 PM
salam .my blog : aminbozorgian.blogfa.com
-----
بهبه! آقا در دانشکده ببینیمتون. :)
amin | June 4, 2007 02:16 PM
به همين دليل ودلايل مشابه بايد به خيلي از چيزهايي كه دوست داريم و ازشان دفاع مي كنيم ترديد كنيم
-----
بله... یا شاید هم به همین دلیل و دلیلهای مشابه، از اون چیزهایی که دوست داریم بیشتر و بیشتر دفاع کنیم. این هم یه راهشه! :)
شاه رخ | June 6, 2007 01:55 PM
ما به مترجمهايي مانند نامجو نياز داريم تا حرفهاي سطح بالا رو به زبون مردم اصطلاحا عامي در بيارن و تحويلشون بدن.
يه جور تكنيسين فرهنگي ميشه گفت.
اين كار امثال نامجو قابل تقديره . . .
شايان | June 6, 2007 06:56 PM
دوست گرامی این بالایی!
شما جدا نامجو رو سخنگوی روشن فکرا می دونین؟
به صرف ساختارشکنی کسی روشن فکر نمی شود! به اعتراف خود آقای نامجو خیلی از شعراش( مثل عقاید نوکانتی) زاییده جستجوی او برای قافیه است و ایشون آشنایی با مفاهیم برداشت شده از اونها( مثل اشاره به جنگ جهانی اول) ندارد.
سینما چهار اخیرا فیلم جالبی با بازی پیتر سلرز فقید پخش کرد در باره آدم ابله و تک بعدی که تنها ارتباطش با دنیای بیرون از طریق تلویزیون بود. مردم هم از حرفای ساده روزمره ا ش برداشتهای فلسفی می کردن
حالا حکایت ماست...
سهیل ع | June 12, 2007 01:35 PM