« اف. آر. ليوِس | صفحه اصلی | آنکه ماندنی بود؛ آنکه رفتنی شد »
روزت مبارک!
دیروز که صحبت روز معلّم بود، پویان بهم گفت «تروخدا دیگه واسه روزهای اینجوری مثل روز زن و روز معلّم و اینها کار خاصّی نکنیم. خیلی سخت می شه.» خب، منم قبول کردم و دیگه مثلاً هدیهای براش نگرفتم. اما قبول کنید امروز، بهونهی خیلی خوبیه که از اینجا با تمام وجودم از خدا به خاطر اینکه بهترین معلّم دنیا رو بهم داده، تشکّر کنم.
نمیدونم؛ شاید گفتنش خوب نباشه، یا شاید حال خیلیها بد بشه و فکر کنن زیادی دارم اینجا حرف عشقولانه میزنم، امّا من دلم میخواد بگم، خیلی خیلی خیلی زیاد هم بگم، که:
من از پویان یاد میگیرم و این برام لذّتبخشه. از همون سهچهار سال پیش تا حالا - مرور که میکنم - هر چیز خوبی که بلدم؛ هر اونچه که راضیم کرده، یه جورایی از پویان بهم رسیده. اغلب هم برام نوشته. صدها نامه ازش دارم که توی هر کدوم حرفهای با ارزش زیادی پیدا میشه.
از کتابهایی که با هم خوندیم گرفته تا خدا و خودش و حتّی رانندگی. و اینقدر این نامهها قشنگن و پاک و دوستداشتنی که تا عمق وجودم نفوذ کردن و خوبِ خوب درسهام رو یاد گرفتم. :دی
زیبا دیدن، زیبا بودن و خوبیکردن رو پویان یادم داده. بیکینه زندگیکردن، مهربون بودن، کمک کردن، بی توقّع دوستداشتن و هر چی خوبی دیگه تو وجود نازنین خودش هست، داره دونهدونه و کمکم بهم یاد میده و من، خیلی خیلی خوشحالم.
به تمامی، دنیام، نگاهم، زندگیم و هر چی بودم رو تغییر داده و میتونم به جرأت بگم برام خیلی خیلی بیشتر از یه معلّمِ معمولیه. آره، پویان ِ من، خودِ خودِ پیامبریه که خدا واسم فرستاده.
لابد میگین اینا اثرات عشقه و عشق آدم رو کور می کنه و ..... اما من مطمئنم هر کس دیگه هم که پویان رو میشناسه حرفهای من رو تأیید میکنه. برای حرفم هم سند محکم دارم.
کی از خانم دکتر عزیزمون معتبرتر؟
روزِ هر دو مبارک: هم خانم دکتر عزیز و هم پویانِ عزیزم. :)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سیما جون، پس بالاخره شما خانوم معلممی یا همکلاسیم؟:دي
منم روزِ معلم رو از همین جا به معلمِ عزیزم(آقای پویان ) تبریک می گم. امیدوارم همیشه پاینده باشن.
----
من شاگرد معلمتم آرام جان:)
آرام | May 2, 2007 08:59 PM
ابتدا می گویم که چرا در وبلاگ از این دلخوری بسیار بزرگ حرف می زنم. نوشته ای که پس از تائید شما قابل مشاهده است. امیدوارم که نوشته من - آن گونه که خود می گویید مخالف سانسورید – حذف نشود. اشاره ام به نوشته امروز شماست، خانم سیما. بعد از خواندن، واقعاً شوکه شدم و بسیار متاسفم برای خودم که دیر فهمیدم آدمها برای شما تاریخ مصرف دارند. کارکردشان که تمام بشود کنار گذاشته می شوند، آنچه در مورد من اتفاق افتاد. اما هیچکدام از این ها دلیل کامنت من نیست. این بار بازی شما با کسی است که از من و امثال من متفاوت اند. هم بزرگترند از ما و هم معلم اند برای ما. در شگفتم با آنچه از شما می شنیدم و آنچه حالا هم می بینم چطور یکشبه ایشان اینقدر عزیز شده اند برای شما ؟!! مگر جز این است که این هم بخشی از بازی شماست خانم سیما. خیری اگر در کار باشد خود به پیش می رود و امر مبارک خود متحقق می شود. نیاز به این همه سیاست ورزی و رفتار غیرصادقانه نیست. اگر تلخ گفتم و صریح، برای آن است که با تمام وجود ایمان دارم با انسان ها صادق بودن شکلی از احترام و دوست داشتن است. با آرزوی سلامتی و شادی برای شما و پویان. با احترام،
وحید
-----
-من هم از کامنت عجیب و غریبت واقعا شوکه شدم. عزیز شدنِ آدمها یکشبه اتّفاق نمیفته و نتیجه ی درک و همدلی و شناخت و نزدیکتر شدن ذهنیّتها و دیدن حسن نیّتهاست و نه حاصل سیاست ورزیها در معنایی که احترام رو زیر سؤال ببره. من واقعاً نمیفهمم از کدوم نفع و تاریخ مصرف و عدم صداقت حرف میزنی؟ به شدت باهات موافقم که اگه خیری بخواد اتفاق بیفته، البته با تلاشهای خودمون، اتفاق میفته. به تلاش و استقلال خودم و اطرافیهام اونقدر اعتماد دارم که نمیتونم این بازی پیچیده ای رو که ازش حرف میزنی، بفهمم.
شاد باشی
وحید | May 2, 2007 11:20 PM
من همیشه گفتم، هنوزم میشه فرشته پیدا کرد. :)
-----
موافقم:)
سامان | May 2, 2007 11:37 PM
سلام
اینقدر راحت می نویسید که آدم مطمین می شه دارید راست می گید.
روز معلم هم مبارک، البته من قبلن اس ام اس زدم ولی خب معمولن جواب نمی گیرم مگر از دلیوری رپورت :دی
-----
بابا به خدا راست می گم:))
یه چیز دیگه، من شاهدم که جواب تمام اس ام اس ها را آقا معلم دادن ها. یه بار دیگه نگاه کنید.
mohamad | May 3, 2007 01:30 AM
روز اساتید مبارک
ارادتمندیم :)
-----
ما هم ارادتمندیم:)
هدی | May 3, 2007 01:36 AM
بله سيما جان حالا اگه اثرات عشق رو هم كنار بذاريم
(;
حق با توه خداييش پويان معلم قابليه.ما كه خيلي چيزا ياد گرفتيم.روز معلم رو هم از طرف من بهش تبريك بگو.
------
چشم حتما تبریک می گم. سفارش دیگه ای هم اگه دارید بفرمایید:))))
siavash | May 3, 2007 03:21 AM
من شرمنده شدم واقعاً!
:">
بنظرم آدم هر کی رو دوست داشته باشه، غیرممکنه ازش یاد نگیره. خب... بهمین دلیل ساده، من هم از تو خیلی زیاد ـ بیشتر از این حرفها! ـ یاد گرفتم. از همه مهمتر هم پاک دوست داشتن رو از تو یاد گرفتم.
اوممم... پس روزت مبارک! :) :*
-----
شرمنده نفرمایید قربان. بقیه اش رو هم اینحا نمیشه گفت:پی:*
پویان | May 3, 2007 07:36 AM
این آقا وحید کیه که تاریخ مصرفش تموم شده؟ این داستان رو جایی شنیدم انگار. من که از تاریخ و جغرافیا همیشه بدم می یامده.
نام ندار | May 3, 2007 02:18 PM
hanooz yadam narafte cheghad bara residane 5shanbeha ke kelase ensha dashtim o moallemesh aghaye shiva bood rooz shomari mikardim...
-----
:)
kamyar | May 3, 2007 05:30 PM
این وبلاگ را به دلایل زیادی دوست دارم و امروز که این پست صمیمانه و دلنشین را خواندم فکر کردم باید حتما بگویم که اینجا را چقدر می پسندم.
-----
دیدن این کامنت از طرف شما واقعا برام ارزشمنده، چون بی نهایت نوشته هاتون رو دوست دارم و براتون احترام قایلم. ممنون:)
فرناز | May 3, 2007 06:06 PM
rooooze mo`alaem mobarak ;):D
-----
مرسی حمید جان:)
حمید | May 4, 2007 05:03 AM
سلام
فکر کنم هر کس حتی یک بار هم او رو ببینه نتونه فراموشش کنه.ء
از روز اول معلمیشون اینو نشون دادن.ء
روزشون مبارک!ء
-----
باهاتون کاملا موافقم. ممنون:)
علی | May 4, 2007 06:53 AM
ممکنه که این صددرصد قبول داشتن ، یک روزسبب بشه بدجوری توی ذوقت بخوره .
-----
هر دو سعی می کنیم نذاریم این اتفاق بیفته. امیدواریم که موفق بشیم:)
1 | May 4, 2007 10:51 PM
چه قدر لذت میبرم از این نوشته های صادقانه و این عشق پاک
پیوندتان پایدار و دلتان شاد باد
-----
وای. ممنونم. واقعا ممنونم از محبتتون:)
لیلا | May 5, 2007 09:03 AM
استاد روزتووووون مبارك
------
از طرف پویان: ممنونم:)
nima abdollahzade | May 6, 2007 05:45 PM
استاد شرمنده امسال نتونستم روز معلمو خدمتتون تبریک بگم.روم نشد خونه تماس بگیرم (با توجه به اون چیزی که به گمانم یک سال پیش همین جا نوشته بودین که به شماره های نا آشنا جواب نمی دین) لذا به تبریک به برادر گرامیتون که فکر کنم تا ابد مدیونشون باشم و شمارشونو داشتم؛) اکتفا کنم و تبریک به حضرت عالی موکول شد به امروز...
من از اول ذوق نوشتن نداشتم بخاطر همین می دونم هر چی بنویسم یا کلیشه ای میشه یا غیر قابل خوندن...
روزتون مبارک...
یه شاگرد همیشگی
------
از طرف پویان: اولا که شما شمارتون نا آشنا نیست، دوما خیلی ممنونم:)
Soheil Eshghi | May 6, 2007 08:44 PM
عجب!
تبریک!
:دی
اینم یه شعر برای روز معلم :
آقا پویان اومده
از شهر شیران اومده!
ramin | May 6, 2007 10:49 PM
manam rooze moalemo tabrik migam ..vali az oon bishtar be alaghatoon be ham va doostiye khoobetoon tabrik migam va rastesh ghebteh mikhooram ....khodavand nasibe hame befarmayad inshaallah:))))))))
------
ممنونم و آمین:)
leila | May 18, 2007 11:38 PM