« هزارتوی لذّت | صفحه اصلی | خاطرهای از مهرتاش »
نویسندهی قلم به مزد ـ ۳
در آستانهی اوّل اردیبهشتماه و دورِ تازهی برخورد با بد-پوششی
دو تفسیر از پدیدهی بد-پوششی در دست است که هر سوی ماجرا که مزد بیشتری بدهد، میتوانم یکی را ـ کاملاً علمی ـ شرح دهم و بنویسم. برای گرمکردنِ بازار، چکیدهای از نوشتهها آمده:
۱- «بد-پوشش»ها، فریبخوردگانِ فرهنگِ منحط غرب و سرمایهداری هستند که با الگوبرداری از ستارههای پاپ ـ که در جستجوی سودِ افزونترند ـ عملاً نشان دادهاند در این فرهنگ، چقدر به ظاهر زن در جهتِ بهرهبرداری مادّی توجّه میشود. مبارزه با بد-پوششها ـ و بهویژه آنان که امیر فرماندهی ناجا «زنانِ مانکن» خواندند ـ در حقیقت مقابلهی با سرمایهداری و ارزشبخشیدنِ دوباره به زن است.
۲ـ آنان که اصطلاحاً «بد-پوشش» خوانده میشوند، الگویی از خودکفایی زنانند. آنها نشان دادهاند که نه تنها قربانی هیچ نظامی ـ حتّا نظامِ سرمایهداری ـ نیستند؛ بلکه، بر گرایشهای خود تسلّط کامل دارند. خودنمایی آنها مطابقِ نظریّههای پستفمنیستهایی مانند پاگلیا (Paglia)، نه تنها منفعلانه و نشانهی ضعف نیست؛ بلکه برعکس، همراه با دستکاری، کاملاً فعّالانه و نمادی از مهارت است.
* سابقهی قلمبهمزدی:
نویسندهی قلم به مزد ـ ورسیون راست (احتمالاً بعد از انتخابات دوّم شوراها)
نویسندهی قلم به مزد ـ ورسیون چپ (همانوقت)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
درک می کنم چطور می تونی دو نگارش کاملا متفاوت برای این موضوع و دیگر موضوعات بر روی کاغذ بیاوری
من نیز زمانی دراز قلم به دستی مزدور بوده ام. مزدور را البته باید مزد +ور بخوانی یعنی کسی که برای مزد، وَر می رود.
سیدعلی | April 20, 2007 08:43 PM
نمی دونم، فعلا نظری در این مورد ندارم و لی در مورد یادداشت قبلیتون در منزل رو می گفتم، بالاخره سعادت داریم همسایتونیم ;)
-----
از اون نظر! :)
mohamad | April 20, 2007 11:15 PM
man bishtar ba morede aval tavafogh daram...
-----
توافق مهم نیست. مهم اینه که چقدر پول میدی! :))
Arya | April 21, 2007 09:56 AM
شایدم هردو.شایدم هیچکدام!آخر هر بدپوششی که هر بد پوششی نیست!
به نظرم اینجا دچار یک سهو شده اید.وقتی از زن حرف می زنند همیشه می پرسم کدام زن؟ مدیر عامل فلان شرکت یا فلان هنرپیشه یا فلان کشاورز شمالی یا فلان زن عشایر یا زن پاریسی یا زن عربی یا...؟ در این بسته بندی! شما هم معلوم نیست کدام بد-پوشش را می گویید؟
نمی شود درباره واکنش مشابهی که آدم های غیر مشابه بروز می دهند، تحلیل مشترک داد
-----
سلام :) اینها که البتّه شوخی بود. ولی دربارهی واکنش همسان یه نفر چی؟ مثلاً مدونا مورد خیلی خوبیه برای نویسندههای پستمدرنیست که بگن خیلی بر گرایشهای جنسیش تسلّط داره و اینها رو برای بازی گرفتن هژمونی غالب انجام میده. در حالیکه خیلیهای دیگه میتونن بگن، اینا همهش بازاره و در خدمت سرمایهداری.
یه چیزی تو این مایه ها! :))
نقطه الف | April 21, 2007 03:13 PM
سلام آقاي شيوا
من و خيلي هاي ديگه اولين بار با ديدن وبلاگ شما انگيزه پيدا كرديم كه وبلاگ نويسي رو شروع كنيم. من و خيلي هاي ديگه اولين بار با ديدن شما كنجكاو شديم بفهميم جامعه شناسي چيه...من و خيلي هاي ديگه با ديدن شما موضوعات جديد زيادي برامون مطرح شد. فكر مي كنم هستن آدم هايي كه شما رو به عنوان الگوي شخصي شون در زمينه هايي در نظر مي گيرن و شما رو راحت فراموش نمي كنن به عنوان يكي از باحال ترين معلم هاي عمرشون. من و خيلي هاي ديگه خيلي نسبت به شما ارادت داريم اما چند وقتيه يا در واقع حالا مي شه گفت خيلي وقته كه نمي تونيم ارادتمون رو نسبت به شما ابراز كنيم چون شما به نوعي ما رو گذاشتيد و رفتيد. جواب تلفن اس ام اس نمي ديد و ايميل هم سرنوشت خوبي نداره. مدرسه هم كه نمي يان و حاضر شديد مفيد رو به خاطر چيزهايي كه دقيقا نمي دونم به دبيرستان ما ترجيح بديد. نمي دونم اين رو مي شه كم لطفي دونست يا نه... آخه در مورد شما به نظر مي رسه كه آدم بزرگي باشيد در مقابل ما هايي كه هنوز شكل نگرفتيم. خودتون بگيد كه دليل اين مساله چيه؟ براي حداقل 50 نفر آدمي كه نسبت به آدم ارادت دارن مي شه يه پست تو وبلاگ نوشت فكر كنم بيارزه نظر شما چيه؟ اميدوارم اين افرادي كه دلشون براي شما تنگ شده در ذهن شما ارزش يه پست رو داشته باشن اگر چه به خاطر مسائلي فراموش شده باشند. اگر هم پستي نمي نويسيد تا توضيح بديد چرا اين جوري با من و خيلي هاي ديگه قطع رابطه كرديد رسما اون هم بدون هماهنگي و خداحافظي يا هر گونه توضيح قبلي ممنون مي شم توضيحي در جواب اين كامنت بنويسيد. همه مي گن سر شما خيلي شلوغه ... اميدوارم تو اين شلوغي يه وقتي هم پيدا بشه...
شايد خنده دار به نظر برسه مثالي كه مي زنم)
به هر صورت فكر نمي كنم همه ي آدم هاي بزرگ بايد مثل شمس تبريزي با شاگرداشون ( يا اون هايي كه فكر مي كنن مثلا بايد حداقل روي كاغذ هم كه شده دانش آموز سابق يه آدمي فرض بشن) برخورد كنن و اين جوري بذارن برن...
منتظر جواب شما هستم
-----
سینای عزیز،
همهی اینها نشونهی لطف بیاندازهت به منه. من اصولاً این تعاریف رو قبول ندارم و متأسّفم که کموقتی من (یا حتّا صادقانهتر، عوضشدن اولویّتهام) باعث این نتیجهگیریهای غریب شده که جایی رو به جای دیگه ترجیح دادهام. سعی میکنم برات مفصّل بنویسم و آرزو میکنم که بیام و همهتون رو ببینم. میدونم که سخته. چون برای اینکار باید یه روز یا دستِ کم یه نصفه روز رو خالی کرد. نمیگم که این اندازه وقت ندارم. امّا اینقدر کار نکرده دارم که برای همهی روزها و نصفهروزها هم برنامهای دارم. هرچند که اکثراً در پایان روز میفهمم که کارهام رو انجام ندادهام!!
ترکیبی از کار زیاد، تنبلی و اولویّتگذاری جدید، وصف این روزهای منه. امیدوارم که من رو ببخشی و در عوض، من قول میدم که یه روزی ـ بعد از اینکه لااقل این سراشیبی تند کارهایی که الان دارم رفع شد ـ بیام و مفصّل گپ بزنیم.
قربانت
سينا | April 21, 2007 08:27 PM
سلام!:) درست می گویید.اما به نظرم باید اول از خود مدونا پرسید!!! و بعد بر اساس داده های فاعل!نه بردشت های شخصی تحلیلش کرد.آنطوری تکلیفش مشخص تر است.چون...خوب فکر می کنم وقتی با موجود زنده طرفیم حتی اگر خودش هم نداند چرا، با سرنخ هایی که از انگیزه هایش بدست می دهد می شود در یک گروه بزرگ جایش داد...یا نه؟ شایدم اشتباه می کنم!
همیشه خوب باشید
-----
:)) این هم روش خوبیه البتّه. به شرطی که مدونا فریبخوردهی سرسپردهی ایادی زر و زور و تزویر نباشه! :))
نقطه الف | April 21, 2007 11:06 PM
:))))
در هر کدام از موارد، اگر مبلغ کافی برای مباحثهی رو در رو هم پرداخت شد، من به شدت اعلام پایگی میکنم. اگر پایه باشید میشود برنامه ریخت در جبههی مقابل خودتان بایستم و در صورت دریافت پیشنهاد ریالی خوب، طوری مخالف کنم که شکست بخورم. حتی میتوانم یک گروه خوب هم همراه بیاورم که همهمان سابقهی هر ور بادی در بحث داریم و تجربهی مشخص داریم در رسیدن از بحث دربارهی حق سقط جنین به روش طبخ کشک بادمجان (البته چون کشک بادمجان آنروز را خودم پخته بودم، میشود انتهای بحث را به بادمجان دور قابچینی هم تعبیر کرد). خلاصه که اگر نیاز به همکار با حقوق خوب بود، حاضرم در یک امتحان ورودی توانائیهای قلمبه مزدانه و دهن به مزدانهی خودم را ثابت کنم و افتخار همکاری شما استاد بزرگوار را کسب کنم.(البته این هم کاملا بستگی به مبلغ قرارداد دارد. در صورت پیشنهاد خوب، میتوانم بگویم حتی پیش از خواندن راز، شما استاد معنوی من بودهاید).
ریزنمونههای مخالفت با 1: خودِ مسئلهی "ارزش بخشیدن به زن" در تضاد با خواستههای فمینیستی است، چه از این جنبه که این ارزشبخشی از بیرون است و دوباره با نگاهی ابزاری سراغ زن میاید و چه از اونلحاظ که کدام نظام قرار است این کار را انجام بدهد؟ باز هم ایادی نظام مردسالار؟ تاریخ ثابت نکرده که چپها تا جائی همراه جنبشهای فمینیستی بودهاند که سودشان تامین میشده؟
ریزنمونهی موافقت: (به خاطر فمینیست بودنم، خیلی این جنبهام را رو نکنم بهتر، فقط خیلی مختصر و مفید عرض میکنم): من شیفتهی تعریف ئیگاست از تودهها هستم. میشود از طریق تعریف ئیگاست و با کمی روغنداغ، و بعد خیلی ساده به کمک ایدههای ماکیاولیستی، نتیجه گرفت اعمال زور، تنها روش صحیح هدایت تودهها به سوی فرهنگی مطلوب است.
ولی با 2 خیلی موافقام. قسم میخورم اگر پول داشتم، فیالمجلس قراردادش را میبستم؛ حیف که این دستتنگی، جلوی کار فرهنگی آدم را میگیرد!!!ء
:p :)))
اما در همین مورد هم اگر مبلغ کافی پیشنهاد شود، جا برای مخالفت و موافقت هست.
اصلا نظرتان راجع به تشکیل یک تشکل چیست؟ کار گروهی جواب میدهها!!ء
;) :D
(اینجا آدم یاد این شعر بسیار زیبا میافتد که: ای فقر همه بهانه از توست! دربارهی خودم عرض میکنم!)ء
/
جدای از بیزینس! باید بگویم خیلی خوب بود! بیشوخی به شدت این روش فکر کردن را دوست دارم. خیلی! (البته از لحاظ علمی فقط میگم! وگرنه مادیات که ارزش ندارن!!!)ء
:D
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم
-----
:)) شما بدون تست و امتحان، قبولین! حتّا حقیقتش اور-کوآلیفاید شدین! :))
یه خرده منتظر واستین این چمدونهای پر از دلار بالاخره از یه طرفی برسه، حتماً و حتماً خبرتون میکنم. :))
ساسان م. ک. عاصی | April 22, 2007 01:01 AM
dar har do soorat TAkbiiiiiiiiiir
ahoo | April 23, 2007 08:44 PM
سلام پويان
سابقه ي قلم به مزديتان را كه نخواندم ولي تا همين دو تيتر هم كلي برايمان سوژه تراشيد . هر دويش يك طوري درست است جايي كه زن ها را در دسته ي زن ها و مرد ها جدا نكني . به زعم من گرچه گزينه ي دوم بيشتر بر دل مي نشيند مورد اول نيز بي مثال نيست . حالا به نظرم بستگي دارد كدام قشر از زنان را مورد كنكاش قرار دهي آناني كه از روي فكر به اين نوع حجاب رو مي آورند يا آناني كه از روي بي فكري روي مي آورند [ كه بي فكري نيست ! فكري از نوع ديگر است ]
+
كاش اين اصطلاح بد پوشش هم توضيح داده مي شد از آن جايي كه در عرف همه چيز ثبت مي شود من نمي دانم چيزي كه امروز مورد قبول است فردا مذموم باشد .
+
به هر حال من به شخصه ترجيح مي دهم متني بينا بيني بخوانم كه منطقي تر است نه صد در صد به يك طرف مايل شود كه همه چيز خاكستريست ! و جانب گيري اي اگر قرار است باشد بحث روي بد پوششي نيست بحث روي چرايي اين نوع عكس العمل دولت است !
+
ما منتظر نوشته تان هستيم .
+
نظرات دوستان را الان ديدم بخوانمشان حرفي داشتم رويش مي زنم :D
مسعوده | April 24, 2007 10:32 PM
خب ! گرفتم چي شد الانه ! (يكي نيست بگه نفهميده خب برا چي كامنت گذاشتي !) جوانيست و خامي و اين ها !
+
ما و جمعي از اناث طي شور به اين نتيجه رسيديم كه مي توانيم شما را طي سال جاري ساپورت كنيم ولي نقدن شما مطلب دوم را شروع كنيد به نگاشتن تا چمدان به دستتان برسد .
پر از دلار است و اينها ! بعد هم مي دهيم مابقيش را دست جناب عاصي كه اين بازي كامل شود .
+
پس به حساب ما دومي را بنويسيد علاقه اي نداريم پولي براي اولي بدهيم . حالا ببينيد توي اين مزايده برنده كيست ديگر . زودتر خبر دهيد كه ما چمدان را مهر زده ايم بفرستيم
+
فقط بد پوششي را در عرف يك توضيحي بدهيد ! عجالتن !
-----
من نویسندهی قلم به مزدِ دندونگردی هستم! برای همین تا پیشپرداختی دریافت نشه... :))
مسعوده | April 24, 2007 11:00 PM
استعداد در هر جانبی که به کار افتد ستایش برانگیز است حتی اگر دو جانبه باشد.
:)
-----
بسیار عالی بود! :)
مخلوق Creature | April 24, 2007 11:14 PM
هر کدوم رو که بنویسید من پول خوبی می دم، حالا کدوم رو می نویسید؟
:D
-----
خیلی مشکوک بود... باید فکر کنم! :)
پاسپارتو | April 24, 2007 11:44 PM
باز من رفتم جایی قبل از من عاصی آمده بود، حال می کنم با کامنتهایش، هرچند هنوز اینجا به بلوغ نرسیده، برو ببین برای سر هرمس چه طومارهایی می گذارد.
غرض از مزاحمت پیشنهاد کاری برای مخالفان آنهایی است که امیرپویان را به کار بگیرند. نوشتن هر گونه نقد سازنده، غیر سازنده، مخرب، ویرانگر علیه هر مقاله تولید شده توسط امیرپویان بدون توجه به جهتگیری پذیرفته می شود.
-----
حالا سؤال من دقیقاً اینه که بخودم هم پول میدی یا نه؟ برای خود-زنی هم آمادهام! :))
میرزا | April 24, 2007 11:52 PM
چطور است من تو را استخدام کنم در مورد یکی از این دو بنویسی و تو من را استخدام کنی که جوابیه صادر کنم و بعد هم دوباره به مزد من تو جواب بدهی و به پول تو تکذیبیه بدهم و همین طور برویم تا آخر.
-----
واقعاً موافقم. یه اقتصاد سالم رسانهای! گوسفند سیاه کالوینو رو خوندهای؟! همین رو تصویر کرده!
میرزا | April 25, 2007 06:50 PM
شاید مشغولیت ما به مدل مو ولباس و... اون قدرها هم که نشون می دن براشون بد نباشه،فقط شاید!
سلام
تقریباً و تحقیقاً دلم براتون تنگ شده،جناب آقای شیوا
-----
من هم همینطور فرداد جان. واقعاً امیدوارم که زود ببینمت. :)
فرداد! | April 25, 2007 07:26 PM
سلام
مرا بخوان
منتظرم
-----
چشم :)
hossein | April 26, 2007 05:12 PM
خلاصه منتظر دیدار دوباره و این حرفا هستم،تو یه فرصت مناسب...
به آقای شیوا بزرگ هم سلام برسونید.
منتظریم...
-----
چشم :)
فرداد! | April 26, 2007 07:13 PM
این میون یه عده هم هستن که به هیچ یک از قرائت های شما نمی مانند، منفعلانی که تنها میخواهند خوش باشند و قیم مآبان خوشیشان را برنمی تابند.
mohamd | April 27, 2007 12:55 PM
سلام
رویکرد شما به مساله جالب توجه است.در "گسست" در باره ی حجاب مطلبی گذاشته ام که شاید قابل تامل باشد.
-----
ممنونم :) همین حالا میخونم.
میثم | April 29, 2007 06:10 PM
فوق العاده اي تو پسر
-----
کوچیکم! :))
شاه رخ | April 30, 2007 11:28 AM
سلام آقای پویان به نظر من نباید برای مبارزه با بدحجابی راهکارهایی مکانیکی را به کار برد منطقا اگر بخواهیم سرچشمه بدحجابی را بیابیم باید به گونه ای دیگر به مساله نگاه کنیم ببینید اساسا ریشه یک تقاضا در نیاز نهفته است و نیاز هم ماهیتی مقایسه ای و تطبیقی دارد یعنی ما معمولا به چیزهایی اظهار نیاز می کنیم که دیگران آن را دارند و ما آنرا نداریم و این قاعده حتی برای نیازهای فیزیولوژیک ما هم مصداق دارد مثلا اگر ما در کشوری زندگی کنیم که همه در آن کشور روزی دو وعده غذا می خورند خود به خود ماهم دو بار در روز گرسنه می شویم در زمینه لباس و پوشش هم این گونه است نوع لباس انتخابی ما به گروهی بستگی دارد که ما با آن گروه تعامل داریم مسلما وقتی که یک نفر بوسیله ماهواره، اینترنت، فیلم، عکس و... با یک دنیای دیگر و با یک فرهنگ دیگر ارتباط برقرار می کند از آن فرهنگ خیلی بیشتر تاثیر می پذیرد و ارزشها و نمادهای آن فرهنگ را بیشتر و عمیقتر درونی می کند دقیقا همین قضیه برای انتخاب نوع پوشش مصداق دارد و درواقع به نظر من به لحاظ جامعه شناختی راه درست مبارزه با بد حجابی قطع شریانهای فرهنگی است که بین ما و غرب وجود دارد وگرنه چنین برخوردهایی هیچ گاه نتیجه بخش نخواهد بود (البته اگر معتقد به این باشیم که وضعیت موجود، نامطلوب است و باید برای بهبود آن فکری کرد)
بی نام | April 30, 2007 05:20 PM